سپیدپوش

دست نوشته های من در عبور زمان در مسیر شناختن ...

۱۰ مطلب با موضوع «درد مشترک» ثبت شده است

مجمع تشخیص بیماری !

# مکالمه زنده

دکتر الف : به نظر من شما نیاز به این داروها دارید . ( یک پلاستیک پر تاپر دارو نوشته و زنگ ورود بیمار بعدی را میزند .)

دکترب: اقای فلانی عکس شما خیلی شرایط بدی رو نشون میده ، باید براتون نوبت عمل زد ..

دکتر ج : متاسفم اقای فلانی این عکس نشون میده شما در مراحل اخر بیماری هستین کاری از دستمون برنمیاد

دکتر د : ببینید طبق این چیزی ک من اینجا میبینم مشکل قابل کنترله ...

دکتر ه :اقای فلانی شما نیاز ب چند جلسه توان بخشی هم دارید در کنار همه داروها

دکتر و : عرضم ب حضورتون ک عکستون خیلی وضع ب سامانی رو نشون نمیده ... این روزا حالتون چطوره؟

.

.

.

[۱۰ ماه بعد]

دوازدهمین دکتر عکس رو بالا میگیره یک نگاه ب بیمار و یک نگاه به عکس ، چند بار ک این کارو میکنه بالاخره میگه : اقای فلانی این عکس مال یه خانومه ن شما .....احتمالا اشتباه شده

 

پ.ن : از خرده دفاعیات عاقای تحویل دهنده ی عکس همین بس که ما اشتباه کردیم درست ! ولی این n تا دکتر قبلی نباید میفهمیدن زودتر ؟؟؟

 پ.ن: روز پزشک مبارک !

۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
Cherry blossem

شما کارت اهدای عضو دارید ؟

دبیرتاریخمان فلش مموری اش را داد دستم تا یک نمونه سوال تایپ شده برایش بریزم . درایو فلش را که باز کردم براساس تنظمیات viwe کامپیوترم ایکون ها بزرگ نمایش داده می شدند و یکی از فایل ها یک عکس با فرمت jpgبود .قصد ورود به اطلاعات شخصی اش را نداشتم ولی نشانگر موس که روی عکس رد شد ،پیش نمایش عکس به صورت بزرگ و واضح روی صفحه امد . کارت اهدای عضو بود به اسم خود دبیرتاریخمان همراه با مشخصاتش. از نظر تکنیکی من فایل شخصی دبیرمان را باز نکرده ام ،پیش نمایش عکس خودش باز شده پس اینطوری خودم را برای دیدن عکس شخصی اش توجیه می کنم اما بار اول،سال  دوم یا سوم دبیرستان بودم که خاله ام که پرستار است گفت یک طرح برای اهدای عضو امده و اگر کسی دوست دارد می تواند اطلاعاتش را بدهد تا برای این طرح اسمش را بنویسیم . اولین نفر من گفتم که اسمم را بنویسد.هنوز 18 سالم نشده بود . خاله نگاهی به مادرم انداخت که خانم مادر بعد از چند دقیقه سکوت گفت: اگه دوست داره خب براش بگیر!

لبخندی زدم . خانم مادر هم اسمش را نوشت . به اقای پدر که گفتم اول یکجوری نگاهم کرد و گفت : واقعا میخوای کارت اهدا بگیری ؟

سر تکان دادم و او هم چیزی نگفت و موافقت کرد و حتی اسم خودش راهم نوشت .

به سه چهارنفر از دوست های دبیرستانم گفتم و همه شان جز یک نفر گفتند که خودشان و پدر و مادرشان میخواهند کارت اهدا بگیرند . ان یک نفر هم گفت پدر و مادرش میخواهند کارت اهدا را بگیرند . خودش هم خیلی دوست دارد عضو شود اما پدر و مادرش اجازه نمی دهند .

خلاصه اطلاعاتمان را نوشتیم و دادیم دست خاله جان تا کارتهایمان را برایمان پست کنند .

یک سال گذشت . دوسال گذشت . سه سال .... خبری نشد . دوسه تا از دوستانم سراغ کارت را گرفتند . اطلاعات تمام فک و فامیلشان را گرفته بودم و حالا هیچ خبری از کارت نشده بود . هر طور به ماجرا نگاه میکردی صورت قشنگی نداشت !

دیروز بعد از مدت ها انتظار برای کارتی که نمیدانم اصلا هست یا نیست ، تصمیم گرفتم خودم انلاین  توی سایت مربوط به کارت اهدای عضو ثبت نام کنم و بالاخره کارتم را گرفتم :)


اما یک دقیقه صبر کنید لطفا!

بیایید برای چند دقیقه  نگاه پزشکی و نگاه انسان دوستانه و این تفکر که « من عضوم را به عنوان هدیه اهدا می کنم و برایم مهم نیست به چه کسی برسد .» را کنار بگذاریم.( البته اگـــــــــر اینطور فکر می کنید . اگر هم نه که هیچ ! بقیه متن را بخوانید .)

از نگاه 100% منطقی به ماجرا نگاه کنید . اگر شما بیمار باشید و نیاز به پیوند عضو داشته باشید و یک عضو همین حالا اماده برای پیوند زدن به شما به صورت رایگان وجود داشته باشد ، شما پیوند را انجام نمی دهید ؟ بعید می دانم جوابتان نه باشد ( اگر هست در کامنت ها برایم بنویسید!)

خب حالا با این تفاسیر اگر شما خودتان کارت اهدای عضو نداشته باشید ولی از عضو بدن فرد دیگری که کارت اهدای عضو داشته استفاده کرده اید ، به نظر معامله ی یک طرفه ای نمی اید ؟

وقتی احساسات و عواطف و بخشش را کنار میگذاریم و به صورت منطقی به یک ماجرا نگاه می کنیم ، قاعدتا انتظار داریم هر رفتی ، برگشتی داشته باشد و حداقل شرایط این موضوع می شود اینکه فقط به کسانی عضو اهدا بشود که خودشان کارت اهدا دارند .

البته که من مسئول تصمیم گیرنده ای درباره ی این موضوع نیستم و این صحبت ها فقط در حد تئوری اند و شاید اصلا امکان اجرایی شدن در ابعاد پزشکی را نداشته باشند اما از دیدگاه 100%منطقی (و نه عاطفی) به نظر می رسد اگر مثلا یک قانون مصوب شود که فقط به کسانی که کارت اهدا دارند ، عضو پیوند زده شود ، ان وقت با احتمال زیادی تعداد کسانی که کارت اهدا میگیرند بیشتر می شود .


حالا اگر فکر هایتان را کرده اید و با خانواده تان مشورت کرده اید و بعد از همه ی این ها می خواهید کارت اهدای عضو خودتان را داشته باشید می توانید اینجا در عرض کمتر از 3 دقیقه ثبت نام کنید و کارتی شبیه مال من بگیرید :)


www.ehda.center

همه ی توضیحات و همه ی چیزهای لازم همینجا در همین سایت نوشته شده

پیرو همین ماجرا ،تابستان یک سریال با ژانر معمایی دیدم که کل محور موضوعی اش حول همین موضوع اهدای عضو و ماجرا های قانونی و غیر قانونی پشتش است که در کشور خودمان هم با وجود سایت های فروش اعضای انلاین و اعلامیه های ناخوشایند روی در و دیوار دیده میشود . البته در این مورد اطلاع دقیقی ندارم :)

( جالبتر اینکه مثلا دربعضی اعلامیه ها نوشته اند که قرنیه شان را در ازای فلان مبلغ می فروشند. یک تحقیق ساده که بکنید معلوم میشود پیوند قرنیه از انسان زنده به زنده انجام شدنی نیست و کسی که برای فروش اعلامیه داده اصلا این را نمی داند .حالا این اعلامیه ها از کجا سر و کله شان پیدا می شود و چه نتیجه ای دارند معلوم نیست !)


سریال cross  درباره ی همین موضوع است . جنبه های سفید و سیاه پیوند عضو را می شود در این سریال دید .یک سریال 16 قسمتی متوسط روبه بالا که اگر وقت داشته باشید و طرفدار سریال شرقی باشید و به موضوعش علاقمند باشید ، دیدنش خالی از لطف نیست .



با همه ی این حرف ها نظر شما درباره ی کارت اهدای عضو چیست ؟

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Cherry blossem

اقای وزیر ... Really؟

« هیچ پیروزی ِ کاملی وجود ندارد»

دقیقا یادم نمیاد کجا جمله ی بالا رو شنیدم ولی میدونم که هرروز توی زندگی به شکل های مختلف می بینمش . اگر بخوام بهتر توضیحش بدم باید بگم که هیچ جنگ یا مذاکره یا طرحی وجود نداشته که دو طرف ماجرا در اون پیروز شده باشند و بالاخره یک گروه از اون واقعه خوشحال بودن و گروه دیگه ناراحت و زیان دیده یا اینکه همین لحظه که دارید این متن رو میخونید خانواده ی یک نفر از مرگ یکی از عزیزانشون ناراحتن و جای دیگه برای به دنیا اومدن بچه شون جشن می گیرن . با این تفاسیر باید قبول کنیم هیچ وقت ، هیچ چیز win-win  نخواهد بود .

خبر جدیدی امده که قرار است دانشکده های غیر انتفاعی پزشکی تاسیس بشود . اولین واکنش شما به این خبر بستگی دارد به این که شما از چه گروهی هستید . این خبر برای پشت کنکوری ها ، دانش اموز ها ، خانواده های تحت فشار و صد البته واجدین شرایط تاسیس دانشگاه غیر انتفاعی خبر خوشحال کننده ای هست . مثلا پشت کنکوری ها میگویند بهتر شد ! جای بیشتر برای قبولی و صندلی بیشتر و احتمال قبولی ما بالاتر ! کنکور لعنتی جز استرس و دردسر و سهمیه هیچ چیز نداره ! چرا از این طرح به این خوبی استقبال نکنیم ؟

اما اگر از خانواده ی کادر سلامت و بهداشت باشید و از سد کنکور گذشته باشید، جور دیگری فکر می کنید . به این فکر می کنید که قرار است هرچه بر سر رشته های مهندسی امد بر سر رشته ی شما هم بیاید . به این فکر می کنید که تمام ان دردسر هایی که برای قبولی کشیدید می شود هیچ ! خستگی و تست زدن و درس خواندن و کنکور دادن و ... همه اش هیچ ! تا اینجای ماجرا را می شود قبول کرد . بالاخره هیچ کس موافق ان همه استرس برای قبولی در رشته (X) نیست ولی وقتی به هفت سال اینده فکر می کنی و اینده ی شغلی و خبر فوت بیماران جوان بر اثر عدم اطلاعات کافی پزشک و این طور ماجراها را می شنوی ... به نظرم دیگر قابل بخشش نیست .

یک سیستم وجود دارد که مبدعینش می گویند : اگر در یک جامعه هرکسی به فکر منافع خودش باشد ، در نهایت مجموع منافع افراد به منفعت جامعه ختم میشود .

البته این سیستم و تفکر را خیلی وقت است رد کرده اند ولی چرا اتفاقاتی که می افتند ،دارند به این سمت می روند ؟

یکی از کلیپ های اقای حسینی را خیلی وقت پیش ها دیدم که می گفت : در ایران با 80 میلیون نفر به اندازه ی نیاز کشور چین مهندس فارغ التحصیل می شود . خیلی از بچه های پشت کنکوری می گویند ما عاشق بوی گند فرمالینیم . عاشـــــــق روپوش سفید پزشکی .... بعد با یک جراح حرف می زنیم میگوید اقای حسینی من حالم از بوی فرمالین بهم میخوره ....


کار به این ندارم که ان جراح درست گفته یا غلط !طبیعتا اکثر ادم ها از جایگاه فعلیشون- هرچقدر هم عالی!- راضی نیستند . ولی گذشته از این ها بیایید ان طور برداشت کنیم که منظور ان اقای جراح این بوده که در رشته ی دیگری میتوانسته با علاقه کار کند نه صرفا به خاطر پول و پرستیژ اجتماعی و... ( هرچند که مطمئنم ادم های زیادی واقعا پیدا نمی شوند که از صمیم قلب عاشق بوی فرمالین باشند .)


همین چند وقت پیش ، کد رشته های دانشگاه ازاد برای رشته ی پزشکی در انتخاب رشته به دلیل عدم تایید وزارت بهداشت حذف شد . گفتند این واحد ها صلاحیت پذیرش دانشجو را ندارند .که روی هم رفته اگر حساب کنید تعداد کمی صندلی هم نبودند . این سوال اینجا پیش می اید که ان کد رشته ها را حذف کردید که دانشکده ی غیر انتفاعی تاسیس کنید؟

اگر وسیع تر نگاه کنیم و برنامه ریزی بلند مدت چندین ساله داشته باشیم بعید می دانم با این طرح موافقت کنیم . یک ادم معمولی هم می داند که ادم دخل و خرجش باید متناسب باشد . ورودی زیاد به یک رشته ، بدون فکر به اینده ی این افراد نه تنها لطف نیست بلکه ضرر هم هست .

پدر و مادری که بچه ای به دنیا می اورند باید فکر بزرگ کردن و پرورشش هم باشند ، نه اینکه یک بچه را به دنیا بیاورند و بگویند برو خودت بزرگ شو!

حالا خودتان این مثال را تعمیم بدهید به وضعیت فعلی!


از ان طرف خبر رسیده که کنکور بالاخره حذف شد . دیگر استرس ها تمام شد و ...

اگر کسی باشید که پایتان توی مقوله ی کنکور گیر باشد یا خرده اطلاعاتی داشته باشید  ،قبل از خواندن مقاله ای با این مدل تیتر هم میفهمید که این یک تیتر خبری و رسانه ایست که فقط « کلیک خور» اش زیاد است . شرح خبر هم میگوید که کنکور برای 85 درصد رشته ها برداشته شده  که شامل رشته های ازاد و پیام نورو مهندسی ها و ... می شود و 15 درصد رشته ها هنوز کنکور دارند . باید بگویم که یک لیست از  رشته های بی نیاز به کنکور منتشر شده و این رشته ها همان رشته هایی هستند که سال های قبل هم با سوابق تحصیلی بوده اند ، یعنی سرجمع اتفاق جدیدی نیفتاده . همه چیز همان است که بود . هنوز هم همه برای همان 15 درصد رقابت می کنند . خیلی دستتان درد نکند که کنکور را برای رشته های بدون کنکور حذف کردید . سپاس فراوان!


مطمئنم کسانی که حامی برداشتن کنکورند ، منظورشان این چیزی که الان در خبر گفته قرار است اجرا بشود ، نبوده . شاید اگر تبلیغات تلویزیون 24 ساعته توی مغز بچه ها و خانواده ها فرو نکنند که تنها راه رسیدن به خوشبختی فلان رشته در فلان دانشگاه است . مشکل کمی ریشه ای تر بررسی و اصلاح بشود .

خلاصه با این که ما دلمان میخواهد زودتر مشکل حل بشود . اما صورت مسئله را پاک نکنیم . تا وقتی که دانش اموز ما فکر می کند که بی توجه به استعداد و علاقه اش فلان رشته ی مهندسی ، پزشکی ، وکالت و.... اینده اش را تامین می کند و با رسیدن به ان رشته اسمش را میگذرند فرد موفق و نقل محافل تحسین و تمجید می شود، کنکور یک مرحله ای و دو مرحله ای و رشته های بدون کنکور و دانشکده ی غیر انتفاعی و ... هیچ کدام کلید این قفل نمی شوند .


+چند روز نتونستم به اینجا سر بزنم و بنویسم 33 ستاره توی پنلم روشن شده !پست های اماده ی انتشار هم زمانشون رو درست تنظیم نکرده بودم ، برای همین منتشر نشدن و خلاصه اینکه 7 روز بدون پست جدید گذشت ...

+شما چه فکری می کنید؟

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Cherry blossem

دکتر تقلبی!

در کانال توییتر دانشکده کسی متن زیر را فرستاده بود :
اونایی که اکثر درساشونو با تقلب پاس میکنن چند گروهن :
اونایی که مخشون نمی کشه درس بخونن (ضریب هوشی پایینی دارن )
اونایی که حال درس خوندن ندارن (آدمای بی تعهدی هستن )
اونایی که خیالشون راحته که همکلاسیشون از خواب و زندگیش میزنه درس میخونه و اینا از ثمره تلاش اونا استفاده می کنن و گاها از اونا هم بیشتر میشن (آدمای سو استفاده کنی هستن )
فرقی نمی کنه از کدوم گروه باشن ، همه این افراد بعدها که وارد جامعه خدمات درمانی بشن بازم همون ادما هستن با این تفاوت که اونجا دیگه نمی تونن تقلب کنن ، پس خیلی راحت با سلامت مردم بازی می کنن و با کارهای درمانی غلطشون باعث میشن اعتماد مردم به کل جامعه درمانی کم بشه و چوبشو اونایی میخورن که بهشون تقلب رسوندن .
پس به خودتون و اینده تونو سلامت مردم احترام بذارید و بذارید هرکسی از ثمره تلاش خودش استفاده کنه
«مرد ِ مُرده»
 
این پیام که امد بلافاصله بعدش یکی جواب داده :
مرد مرده فرمود کسایی که اکثر درساشونو با تقلب پاس می کنن مشتی منگل بی تعهد سواستفاده کن هستن...
خب بگذارید این گونه شروع کنم برای مثال جلال ال احمد غرب ستیز بود ولی تا دبی هم نرفته بود ... یعنی این که شما تا زندگی ما ها رو زندگی نکنی نمیتونی درست طبقه بندی کنی حضرت قاضی نه ببخشید جناب دانشجوی پزشکی درسخون عزیز ....
خب اجازه بده ما طبقه بندی کنیم :
دسته ی اول کسایی هستن که شاغل اند و به نظرم دانشجویی که روزی 6تا 10 ساعت کار می کند تا بتواند مستقل باشد ... به هیچ وجه بی تعهد نیست .
دسته دوم کسانی هستند که معتقدند مسیر پزشکی مسیری طاقت فرساست و ارامش شغلی در این رشته در حدود چهل سالگی ایجاد می شود . حال که بیست سال از عمر در مدرسه و پشت کنکور به فنا رفته بهتر است اقلا چندسال زندگی در دوران دانشجویی را اسوده خاطر برای خود زندگی کنیم .
دسته ی سوم کسانی هستند که در دوران دبیرستان که بلوغ فکری ایجاد میشود بر روی مهم ترین مسائلی مانند دین ، فلسفه زندگی ، برنامه ریزی برای رسیدن به هدف های بلند مدت و بسیاری از مشکلات زندگی شخصی و.... سرپوش گذاشته اند و اکنون دوران دانشجویی را زمان مناسبی برای فکر کردن و حل کردن این موضوعات می بینند . مسئله که راجع به ضریب هوشی مطرح شد هم بسیار بی پایه بود... چون با توجه با وضعیت کنکور تجربی ، کسانی که دانشجوی پزشکی شده اند ، مخشان کشیده که قبول شده اند و این وضعیت تحصیلی ربط زیادی به ضریب هوشی ندارد ...
همه می دانیم که پزشک با سواد بهتر از پزشک کم سواد است و این واقعیتی انکار ناپذیر است ... اما قبل از قضاوت و دسته بندی و متاسفانه توهین کردن ، بهتر است کمی اندیشید .
« پسر بی تعهد منگل سواستفاده کن»
 
خلاصه بعد از این دو پیام ،هم کلی پیام دیگر هم فرستاده شد تا بالاخره ادمین یک نظر سنجی با این موضوع گذاشت:
نظر سنجی
لطفا منصفانه جواب بدید . فرض کنید یه نفر از همکلاسیاتون رو میشناسید که همه درساشو با تقلب پاس می کنه ، ایا بعدها حاضر میشید برای درمان خانواده خودتون رو پیش اون بفرستید ؟
(فرض بر اینکه به هر دلیلی خودتون در دسترس خانواده نیستین )
 
" تا این لحظه که این متن را برای شما می نویسم جواب ها به شکل زیر است "
95 % خیر ( 2103 نفر)
%5بله ( 117 نفر )
 
و اما نظر من ، اول این که تعداد زیادی از ایرانی ها (نمیدونم مردم بقیه کشور ها دقیقا در رابطه با این موضوع چطورن !) عادت دارند که بدون هیچ دلیل و مدرک خاصی همینجوری بقیه رو دسته بندی بکنند و یا توی کلامشون از قید های "قطعا" ، "حتما" ، "همیشه " و ... استفاده کنند یا اینکه یه درصد غیر واقعی و من دراوردی بدن مثلا میگن : 90 % مردم ایران فلان جورند... که به نظرم کاملا غلطه ! ما که امارگیری نکردیم که بفهمیم دقیقا چند درصد از افراد فلان طور هستند یا جای اون ها نیستیم که اون ها رو دسته بندی کنیم ... پس با این قسمت از متن اول مخالفم .
در رابطه با این که فلان دانشجو مخش کشیده یا نکشیده که وارد دانشگاه و مثلا رشته ی پزشکی شده هم باید بگویم با این وضع سوالات کنکور در کشورمون که ملاک جذب دانشجو شمردن تعداد واج و تکواژ و ... هست و انواع سهمیه های اشکار و پنهان در پذیرش نقش داره ، نه می تونیم پذیرش رو عامل «مخ کشیدن » بدونیم نه «مخ نکشیدن » پس یه استناد بی اساسه به نظرم!
و اما درباره ی اصل موضوع ، یعنی تقلب !
من هیچ وقت به تقلب اعتقادی نداشتم و ندارم و از اونجایی که همیشه اهسته و پیوسته در طول ترم درس میخوندم حتی اگه یه امتحان غافلگیرانه هم گرفته بشه معمولا نمره مو می گیرم . تنها زمانی که تقلب کردم، یک بار بود ،ان هم درس « امادگی دفاعی » دبیرستان! نوزده و نیم نمره نوشته بودم و برای نیم نمره نشسته بودم که یکی از بچه ها که رد می شد برگه ش رو تحویل بده اروم جواب یک کلمه ای سوال رو زمزمه کرد و من نوشتمش ! پشیمون هم نیستم چون خود معلم دفاعی هم به دانش اموز ها جواب میرسوند و درسی نبود که دقت من رو لازم داشته باشه .
نمی دونم کنکوری ها ممکنه این مطلب رو بخونند یا نه ولی هر دانش اموزی موقع انتخاب رشته ، لحظه ای که کد رشته ی پزشکی رو وارد سایت سنجش می کنه یعنی پذیرفته که :
1- از 18 سالگی تا حداقل 10 سال بعدش ، بیشتر وقتش رو صرف درس خوندن بکنه
2- تا حدود 40 سالگی دستش توی جیب والدینش باشه و نتونه کاملا از نظر مالی مستقل زندگی کنه
3- تمام وقت در اختیار خودش و خانواده اش نمیتونه باشه ، گاهی اوقات شیفته ، گاهی اوقات جراحی داره ، گاهی اوقات مریض بدحال میاد و...
4- تعطیلاتش مثل بقیه نیست ، جمعه و تعطیل رسمی و نوروز و یلدا و... مفهوم نداره . روزایی هست که شیفته و روزایی هست که نیست !
(اگرم هنوز وارد کار کلینکال نشده باشه ،درس خوندن رهاش نمی کنه)
5- میشه گفت تقریبا دانشجوی دائم العمره !چون همیشه علوم پزشکی درحال پیشرفته و حتی طی 7سال درس خوندن عمومی هم دروسی که در ابتدای ورود به دانشگاه خونده میشن هنگام خروج از دانشگاه احتمال داره متفاوت شدن دارن .
6-پزشک های متخصص بیمارستان مثل سرباز نظام وظیفه ، انکال اند و جراح ها هم که با هر عمل استرس می کشند .
.
.
.
هنوز هم چیزهای دیگری هست که وقتی دانش اموز دکمه ی تایید صفحه انتخاب رشته را زد یعنی با همه ی این ها کنار امده و قبولشان کرده . مثل یک جور امضا می ماند که پای قرارداد نامرئی زده شده . با این حساب دلیل اوردن به اسم اینکه عمرمان  در دبیرستان کنکور برباد رفته و حالا بیایید این دوره ی دانشجویی را خوش باشیم و کار می کنیم و نمی رسیم و ... غلطه و یه جور مغلطه کردنه .
بیمار شما که روی صندلی معاینه نشست ، می شود به او گفت : ببخشید بیماری شما در ان دو فصلی بود که من با تقلب پاس شدم . بلد نیستم ؟
نمی شود . همین طوری هم هنوز نمی دانیم که همه ی این دانشجوهایی که از راه های مختلف وارد شده اند به اندازه ی کافی مناسبند یا نه ، ان وقت دکتر جزوه خوان و دکتر متقلب هم اضافه بشود که دیگر بیمار با چه اعتمادی جانش را بسپارد دست دکترش؟
هیچ وقت تا به حال در ادم های اطرافم اعتماد میان دکتر و بیمار را به طور واقعی ندیده ام . اکثرا به دنبال نظر دوم و سوم اند و به دکتر اولشان اعتماد ندارند . این بی اعتمادی از کجا سر چشمه می گیره ؟شاید نقطه ی شروعش همین جاها نزدیک گوشمان ، توی دانشگاه ها پیدا بشه .
خلاصه اینکه دانش اموز عزیز اگر فکر خوش گذرانی 24 ساعته و لذت بردن و پولدار شدن و این حرف ها در کوتاه مدتی سراغ پزشکی نیا که شیب رسیدن به این خواسته ها در این مسیر حسابی کند است . حواست به ساین کانترکت (Sign contract) بالا باشد . از ما گفتن بود !
 
+یکی از توییت ها نوشته بود ، گیرم که همه ی ان دلایلی که برای تقلب کردن امده درست ،مگر کسی که درس میخواند و بعد از روی دستش تقلب می کنند و نمره شان گاهی بیشتر از ان کسی میشود که درس خوانده .... اینهایی که درس میخوانند مگر دل ندارند ؟ مگر دلشان تفریح نمی خواهد؟ با نظرش موافقم.
+ این توییت را هم داشته باشید ، صرفا جهت تکمیل نمودن عریضه :
آیا اونایی که درس میخونن و محتاج تقلب دیگران نیستن بدون کنکور و مستقیم اومدن دانشگاه و دارن پزشکی و دندان پزشکی و رشته های دیگه رو میخونن و سختی های قبل از کنکور رو نداشتن؟
یا اینکه اینا دین و فلسفه و ایدئولوژی حالیشون نیست که بهش فکر کنن؟ و یا درس خونا همشون تو ناز و نعمت بزرگ شدن و هیچ دقدقه فکری و پولی ندارن و هیچ کدوم سرکار نمیرن؟
فک نکنم نوشته های جلال آل احمد تا الان سلامتی کسی رو به خطر انداخته باشه یا برای سلامتی مردم مفید بوده باشه، اگه میتونید یک پزشک معروف رو مثال بزنید که به واسطه تقلبهاش پزشک معروفی شده، به فرض هم چنین کسی رو پیدا کنید، قطعا دلیل معروفیتش خاطرات دانشگاهش بوده نه تعداد کسایی که از مرگ نجات داده
من دانشجوی دندانپزشکی هستم، غیر از جمعه ها هفته ای 2 روز بصورت تمام وقت سرکار میرم (نه برای تفریح بلکه به خاطر اینکه برای امرار معاشم به پولش احتیاج دارم)، تفریح هم میکنم ولی درسامم میخونم، به خاطر برنامه فشرده زندگیم اکثر روزا خسته هستم ولی خستگی دلیل خوبی برای تقلب نیست، سعی میکنم از خوابم کم کنم که از درسام عقب نیوفتم ولی هیچ وقت از ثمره تلاش دیگران استفاده نمیکنم
شرایط زندگی من یکی از سخت ترین شرایط زندگی ای هست که یه دانشجو میتونه داشته باشه پس هیچ توجیهی نمیتونه جای درس نخوندن رو بگیره و مجوز تقلب کردن رو صادر کنه
+ راستی فکر اینم که ان 5% راستی راستی چواب مثبت داده اند یا شوخی شان گرفته بوده و صرفا میخواستند خودشان رو توجیه کرده باشند و وجدانشان را ارام ؟
 
+ درنهایت اینکه ... با وجدان باشیم ! جدای از همه چیز... حداقل دانشجوهای هر رشته ،دروس تخصصیشان را درست بخوانند که بعدا در شغلشان لازمشان میشود.
 
سلمان قاسمی در پادکست رادیو کار نکن گفت :در دانشگاهی که همه می امدند یک نمره ومدرکی بگیرند بروند من درس های تخصصی ام را از کتاب مرجع میخواندم . هرچه سواد تئوری دارم که الان کارم را با ان جلو میبرم از همان موقع دارم .
وقت کردید بشنوید : این فایل قسمت اول رادیو کارنکن هست که امین ارامش با سلمان قاسمی مدیر عامل زاگرس کمپرسور مصاحبه گرفته . رشته و کار و شغل اقای قاسمی ربطی به پزشکی نداره ولی در هرحال مصاحبه ی جالبی بود .
 
 
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Cherry blossem

جانبــــــــــازی در وقت اضافه!

ّمی نشینم پشت فرمان ماشین . به شوخی ولی با منظور می گویم : مسافرین عزیز کمربندهای خود را ببندید...

اولی می گوید : بیخیال بابا ! دوقدم راهه دیگه .کمربند میخوام چیکار ؟

دومی میگوید : اذیت میشم اینو بزنم. احساس خفگی می کنم اصلا!

سومی می گوید:ول کن تورو خدا ! روشن کن بریم .

چهارمی همینطور نمایشی کمربند را می گیرد جلویش و بدون اینکه ان را قفل کند ، خیره به من شانه ای بالا می اندازد .

با خودم فکر می کنم که لج کنم و درسی بهشان بدهم و بگویم تا نبسته اید راه نمی افتم .از اینه نگاهی می اندازم به قیافه هایشان . مشخص است این را بگویم هم، خودم را متهم می کنند که مگر به رانندگی خودت اعتماد نداری ؟

بدون اینکه بیشتر اصرار کنم راه می افتم .

برای من که تا به حال حادثه ای رخ نداده اما مطمئنم سناریو بالا بارها و بارها در روز برای ادم های مختلف اتفاق می افتد حتی برای همان هایی که بی خبر از همه جا تصادف می کنند .

در ابعاد بزرگتر که نگاه کنیم هم همین است . حدس میزنم هربار که بودجه ای که برای فلان پروژه تخصیص می شود ، «اولی » و «دومی » و «سومی» و «چهارمی »سر و کله اشان پیدا می شود و یک جور قضیه را رفع و رجوع می کنند ، اگر این داستان ها نبود بعید می دانم اتوبوس دانشجویان علوم و تحقیقات دل بخواهی خودش را انداخته باشد توی سراشیبی و واژگون شده باشد .

ادمی نیستم که خیلی پیگیر اخبار حوادث و غیره باشم ولی وقتی دیدم اقای پدر چطور با خواندن این خبر از جا پرید و با نگرانی به من نگاه کرد با خودم گفتم پدر و مادر ان دانشجوهایی که در این حادثه فوت شده اند الان چه حالی دارند ؟

خبرها که پخش شد، انگشت اتهام می رود سمت مسئولین! (بماند که «مسئولین » هم مثل «بچه مردم » مجهول الهویه است و ظاهرا باقی می ماند!) این وسط ها «یکی» می گوید تقصیر راننده بوده که سکته کرده ، خواب بوده ، جوانب احتیاط را رعایت نکرده و...، منتقدین می پرسند : خب چرا در انتخاب راننده ی اتوبوس دقت نمی کنید ؟

همان «یکی» می گوید : ببخشید راننده حالش خوب بوده ، اشکال از اتوبوس بوده که ترمز بریده . منتقدین می فرمایند : خب دیگر بدتر ! این همه پول شهریه را چه می کنید ؟ چرا وسایل نقلیه فرسوده استفاده می کنید ؟چرابیشتر از ظرفیت اتوبوس دانشجو سوار می کنید ؟ ...چرا ... چرا ...

ان «یکی » که می بیند اوضاع به جای درست شدن خراب تر شده می گوید : تقصیر راه سازی جاده بوده . این جاده پر پیچ و خم و شیب دار است . گارد ریل لازم است . قرار بوده دانشجویان با حمل و نقل کابلی بین دانشکده ها جابه جا شوند که با مدیریت جدید دانشگاه ، پروژه تلکابین دانشگاه هم متوقف شده .

اینقدر منشا مشکل را پاسکاری می کنند که اصل موضوع که 7 دانشجوی کشته شده و 28 نفر مجروح است فراموش می شود . تازه اخر سر بعد از بررسی های فراوان بین علل مختلف وقوع حادثه ، تقصیر می افتد گردن شیب جاده و بقیه همگی تبرئه می شوند .

خلاصه ان که دانشجو جماعت به خودی خود موجودی مظلوم است . در کنار غذای سلف و شهریه و سیستم اموزشی ناکارامد و.... همین مرگ با اتوبوسمان کم بود که ان هم اضافه شد . 

به خانواده های دانشجوهایی که در این حادثه فوت شدند تسلیت میگم و کاش روزی برسد که دیگر این اخبار ناراحت کننده را نشنویم . راستی توجهتان را به متن زیر جلب می کنم :


سقوط اتوبوس حامل دانشجویان شریف در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۷۶ رخ داد که در پی آن هفت نفر از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف که در مسیر بازگشت از بیست ودومین دوره مسابقات ریاضی که در دانشگاه شهید چمران اهواز برگزار شده بود، کشته شدند.[۱] علاوه بر این، دو عضو هیئت علمی، و دو راننده اتوبوس نیز کشته شدند.

مریم میرزاخانی از بازماندگان این حادثه بود.[۲]

در این حادثه شش تن از دانشجوی نخبهٔ ریاضی دانشگاه صنعتی شریف شامل آرمان بهرامیان، رضا صادقی - برندهٔ دو مدال طلای المپیاد جهانی - علیرضا سایه‌بان و علی حیدری، فرید کابلی، مجتبی مهرآبادی و مرتضی رضایی دانشجوی دانشگاه تهران که اغلب از برگزیدگان المپیادهای ملی و بین‌المللی ریاضی بودند، جان باختند.

در سال ۱۳۷۹ تندیسِ مکعب چهاربعدی به عنوان یادبود درگذشتگان در دانشکدهٔ ریاضی دانشگاه صنعتی شریف ساخته شده‌است.

مریم میرزاخانی و رؤیا بهشتی زواره، نویسندگان کتاب نظریه اعداد انتشارات فاطمی که خاطرهٔ مشترک چندین نسل از دانش آموزان و دانشجویان است، از بازماندگان این سانحهٔ دلخراش بودند.

از این میان، مریم میرزاخانی، اولین زن و اولین ایرانی برندهٔ مدال فیدلز، نیز در ۲۴ تیر ۱۳۹۶ به دلیل سرطان درگذشت.

یعنی تاریخ همیشه باید تکرار شود ؟


+ لینک اصل خبر :روایت دانشجویان واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد از حادثه واژگونی اتوبوس

+ در عکس های منتشر شده ،چند اتوبوس دیگر هم دیده می شد . دانشجو های ان اتوبوس های دیگر که هرکدامشان ممکن بود در این اتوبوس باشند ، در ان لحظه چه حسی داشتند ؟

+ راستی صرفا جهت اطلاع ! قسمت اول این متن طنز نقیض است .



۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Cherry blossem

دست هایی که برای گفتن ، حرف دارند ...

کاش گوش ها هم در داشتند . کاش می شد گوش ها را هم مثل چشم ها بست . اگر روزی وسیله ای بیاید که این ارزو مرا محقق کند و قیمتش مناسب باشد مطمئنا یکی از خریدارهایش منم .

ارزو می کنم کاش می شد موقع حرف های خاله زنکی و  صحبت پشت سر این و ان که می رسد گوش هایم را ببندم و راحت مشغول کار خودم بشوم .

کاش موقعی که دارم کتاب میخوانم و دلم ارامش میخواهد میشد گوش هایم راببندم .

کاش وقتی صدای اژیر دزدگیرخانه همسایه ،منطقه را برداشته گوش هایم را می بستم .

کاش وقتی ساعت سه شب راننده ی فلان ماشین اهنگش را بلند کرده و در خیابانمان ویراژ می دهد گوش هایم را می بستم .

کاش موقعی که مشغول فکر کردن به طرح داستانم هستم ، گوش هایم را می بستم تا راحت تمرکز کنم

کاش فقط وقتی لازمشان داشتم بازشان میکردم.

این طور مواقع اگر حال و حوصله و وقت حرف زدن داشته باشم مجبورم بحث را بکشانم به سمتی دیگر یا هنذفری ام را توی گوشم فرو کنم و سیمش را بدون اینکه به جای وصل باشد بگذارم توی جیبم و خودم را بزنم به گوش ندادن !

ولی با دیدن سریال  switch at birthفکر کردم که ناشنواهایی که اصلا نمی شنوند چه ؟ اول فکر کردم خوش به حالشان ولی بعد به خودم لرزیدم . راستش منبع بسیاری از اطلاعاتی که روزانه وارد مغزم میشوند از طریق شنیدن است حالا اگر این منبع حذف بشود ...

فکرش هم ناراحت کننده است . اما ناشنوا ها چه ؟ با دیدن سریال به یادگیری زبان اشاره علاقه مند شدم . اینکه چطور می شود با پنج انگشت هر دست این همه کلمه را تصویر کرد و جمله ساخت و زمان گذشته و حال و اینده را تصویر کرد هم در جای خودش جالب است ولی جالب تر اینکه هرچه در گوگل گشتم ، یک راهنمای منطقی و قابل استفاده برای یادگیری زبان اشاره فارسی پیدا نکردم درحالی که کلی سایت و برنامه و راهنما و کتاب و فیلم و انیمیشن و کارتون برایASL یا AMERICAN SIGN LANGUAGE پیدا می شد .

یکی از سکانس های این سریال مربوط میشود به اینکه یکی از دانش اموزهای ناشنوا را بدون همراه به بیمارستان می برند. دکتر و پرستار ها هیچ کدام نتوانسته بودند منظور دختر بیمار بیچاره را بفهمند و هیچ مددکاری هم مسلط به زبان اشاره در بیمارستان نبود . نتیجه اینکه بیماری تصادفی به حال خودش رها شده بود تا شاید یکی از بستگانش سر برسند و برای دکترها ترجمه کنند که مشکل چیست و کجای بدنش درد می کند .

با دیدن این سکانس با خودم فکر کردم اگر روزی من پزشک شدم و بیمار ناشنوایی داشتم ، ان وقت باید همینطور رها شود ؟

برای یادگیری زبان اشاره مصمم تر شدم . دنبال کلاس حضوری گشتم ولی کسی خبرنداشت. اصلا چنین چیزی اینجا وجود ندارد .

فکر کردم که معلم های مدرسه ی استثنایی باید حتما بلد باشند پس به یک مدرسه ی استثنایی ابتدایی رفتم . شنیدم مدیر مدرسه خودش در تهران رشته ناشنوایان خوانده ، خوشحال بودم که کسی را برای راهنمایی پیدا کرده ام . توی دفتر نشستم و گفتم برای چه امده ام . خانم مدیر گفت : بله من رشتم ناشنوایان بوده . اتفاقا یه کتاب بزرگ هست که موقع دانشجویی منبع درسی ما بود . زبان اشاره هم توش بود .

گقتم : یعنی شما الان نمی تونید به من یاد بدید؟ میتونم با دانش اموزاتون بیام سرکلاس اگه جداگونه براتون سخته.

 خانم مدیر خودکارش را گذاشت و گفت: ببینید ما اصلا اینجا به بچه ها زبان اشاره یاد نمیدیم . اینجا فقط با بچه ها لبخونی کار میکنیم . برای زبان اشاره هم همون کتابه که گفتم خوب بود . یه کتابی بود با جلد زرد رنگ اسم و نویسنده اش یادم نمیاد الان . ولی توی تهران ،طرفای انقلاب پیدا میشه .

توی دلم گفتم : سرتان سلامت . نه اسم کتاب را میدانید نه نویسنده ، رنگ جلد کتابی که Nسال پیش چاپ میشده برای نشانه دادن کافیست ؟ان هم کتابی که فقط توی تهران پیدا می شود . خواستم خداحافظی کنم و بیرون بیایم که معلم یکی از کلاس ها را دیدم . سلام و احوال کردم و گفتم برای چه امده ام . به جای جواب سوالم درباره ی زبان اشاره ، گفت که چقدر دوست داشته پزشک شود ولی سر از دبستان استثنایی دراورده و بعد پرسید که یادگرفتن این زبان برایم امتیازی دارد یا مثلا مزیت شغلی ای(از نظر مالی و حقوق) محسوب میشود که دنبال یادگرفتنش امده ام یانه؟... اخر سر هم گفت که زبان اشاره را فقط برای مسابقه ی سرود ممکن است تمرین کنند . یعنی مثلا یک سرود پخش می شود و بچه ها با علایم نشانه چیزی که شنیده میشود را با دست هایشان نشان میدهند . این هم درصورتی که یک مربی از فلان جا بیاید و برنامه درست بشود و جشنواره ی سرود هم در ان سال برگزار بشود .تازه زبان اشاره در اینجا ،نشانه های خاصی نداردو بچه ها هر جوری که بتوانند منظورشان را یک طوری به بقیه می رسانند .

با خودم فکر کردم یعنی تمرین سرود از ارتباط برقرار کردن روزانه ی بچه ها مهم تر است ؟

خلاصه اینکه یاد گرفتن زبان اشاره برای من جور نشد ، ولی هنوز فکر می کنم اگر روزی به بیماری بر بخورم که ناشنوا باشد و لبخوانی (که همه درک می کنند چقدر برای یک ناشنوا سخت است)هم برایش مشکل باشد ، دقیقا باید چکار کنم ؟


لینک خبر:به رسمیت نشناختن زبان اشاره ایرانی بزرگترین مشکل ناشنوایان/ چگونه با یک ناشنوا ارتباط برقرار کنیم؟

+حیف که زبان اشاره ی فارسی و امریکایی فرق می کنند وگرنه منابع امریکایی برای یادگیری فوق العاده ان

+همه ی فیلم و سریال های چینی ای که دیده ام زیرنویس چینی هم داشته اند . چرا ؟ چون ناشنواها هم دوست دارند مکالمه ی شخصیت های فیلم و سریال ها را بفهمند .  اما واقعا محتوای تلویزیون ما تا به حال زیرنویس فارسی برای برنامه های فارسی داشته ؟ سرو ته برنامه ی ناشنواها توی اخبار ناشنوایان جمع میشود .

+ قدر دان نعمت شنوایی مان باشیم:)


سریال switched at birth  هم یک سریال اجتماعی - خانوادگی امریکاییست که خلاصه اش می شود اینکه ، دو دختر جوان در روز تولدشان در بیمارستان باهم عوض میشوند . دختر بور و موقرمز خانواده ی پولدار در خانواده ای ایتالیایی تبار و مو مشکی بزرگ می شود و دختر مو مشکی خانواده ی فقیر در خانه ی پولدارها لای پر قو بزرگ میشود . دختر موقرمز به علت فقر خانواده ای که دران بزرگ شده ، درکودکی دچار بیماری مننژِت میشود و شنوایی اش را از دست می دهد ، داستان سریال از جایی شروع می شود که بعد از تقریبا هجده سال حالا خانواده ها فهمیده اند که دختر هایشان باهم عوض شده اند و بر سر اینکه چطور در کنارهم زندگی کنند مشکل پیش می اید .

سریال مشکلات ناشنواها ، دانش اموزان شنوا ، خانواده ی کودکی با سندرم داون و .. رو نشان می دهد . سریال جذاب و تقریبا تینیجری ای است با چاشنی بیان مشکلات اجتماعی جامعه که اگر حال حوصله داشتید دیدنش را پیشنهاد می کنم .

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Cherry blossem

اورژانس از چشم همراه بیمار!

اپیزود اول :

خانم مادر از پایین صدایم میزندو می گوید قرار است به اصرار خاله  خانم برویم بیرون شهر هوایی عوض کنیم . اول تمایلی نشان نمی دهم . برنامه ام را چک میکنم و بعد میگویم باشد موردی ندارد. کی می شود دیگر از این فرصت ها گیرمان بیاید .

قرار است برویم جایی که بخاطر باران های اخیر، حسابی خاکش گِلیست ولی طبیعت نسبتا خوبی دارد . یک لباس قدیمی را از کمد بیرون می کشم که دیگر عمرش را کرده و به درد همین جاهای گِلی می خورد . ساعت مقرر که میشود خاله با ماشینش می اید دنبالمان ! اقای پدر سفارش میکند عصر جمعه است وخیابان ها بسی شلوغ . جای دوری نرویم که شلوغی خیابان ها اخر سر دردسر میشود .


اپیزود دو:

حوصله ی حرف های خاله زنکی ندارم. نه خوشم می امده نه می اید نه خواهد امد . ساعت گوشی ام را چک می کنم . از جایی که نشسته ام ناراضی ام . همیشه دست راست کنار پنجره را می پسندم . از عادات کودکیست . حالا افتاده ام وسط . خوشم نمی اید ولی فقط به خانم مادر که انجا نشسته میگویم : مامان پنجره رو یکم بکش پایین لطفا. اینجوری نمیشه فتوسنتز کرد .

کمی شیشه را پایین می کشد . راه شلوغتر از همیشه است . جاده ی بین شهریست وهرکسی با سرعت 100 به بالا میخواهد خودش رابرساند به شهر بعدی . برای رفتن به مقصدمان باید به سمت چپ بپیچیم با اینکه در لاین سمت راست حرکت می کنیم . قانون نا نوشته ی این جاده همین است. نگاه کن ، ببین از روبه رو ماشین می اید یا نه . اگر ماشین می اید بمان. اگر نه ، پایت را تا میتوانی روی گاز بفشار و اگر صحیح و سالم به ان سرجاده رسیدی خدای متعال را شکر گو و بیش از پیش عبادت کن و لبخندی به سرنوشتت بزن .

راننده مان ایستاد. ماشین ها پشت سر هم می امدند و میرفتند. یک ان که به نظر خلوت تر شد . فرمان را چرخاند که در این جاده ی طلسم شده دور بزند. به خط بین دو لاین که رسید، از پنجره بیرون را نگاه کردم و پراید قرمز رنگی که اولش دور میرسید حالا دو قدمی مان رسیده بود و بنگ!

با دستی کیفم را گرفتم و با دستی دیگر بازوی خانم مادر را کشیدم که نزدیک بود سرش بخورد به شیشه ی پنجره .

ثانیه ها برایم کش امدند مثل فیلم اهسته. نترسیده بودم . هیجان زده هم نبودم . فقط مثل یک تماشاگر که صحنه ی اهسته برایش پلی می شود برخورد ماشینی که به سمتمان می امدر را به سمت خودمان نگاه می کردم ان هم درست موقعی که برای خودم پیش می امد .

ماشین ها که متوقف شدند. حال تک تک مسافرها را پرسیدم . ضربه دیدگی پهلو  و درد کتف برای انهایی که سمت راست کنار پنجره نشسته بودند عایدی ِ حادثه بود. پیاده شدیم . مردم دور تا دور ماشین ها جمع شده بودند و بعضی ها شاکی تر از خودمان بودند که تصادف کرده بودیم . ماشین ها حسابی خرج برداشته بودند . از سرنشینان ان پراید سرخ رنگ هم یک نفر زبانش بخیه لازم شده بود .بعدش هم پلیس و اورژانس و شلوغی ها !

 اپیزود سه :

 به عنوان همراه بیمار سوار امبولانس شدم . همکاران فوریت ها که از همین جا انصافا خسته نباشند،خیلی سریع رسیدند سر حادثه اما در مسیر چیزی که به ذهنم رسید این بود که ادم سالم هم سوار این ماشین بشود در این دست انداز های مسیر تا برسد به بیمارستان دار فانی را وداع گفته و در مرحله ی یکی مانده به اخر پرسش و پاسخ است . با این همه ، ما را رساندند به اورژانس و تا در ورودی طاقت اوردیم .


اپیزود چهار:

مصدومین را فرستادند اورژانس . یک معاینه ی سطحی و بعد خواباندن روی تخت و بعد معاینه ی پزشک و باقی ماجراها. بیمارانی که من همراهشان بودم بسی خوش سخن (شما بخوانید وراج) تشریف داشتند .مدتی که گذشت تا دکتر شیفت رسید و سونو نوشت برای بررسی محل ضربه دیده و من رفتم برای تشکیل پرونده ی بیمار تصادفی .

ظاهرا همان وقتی که رفته بوده ام . پلیس امده و چند و چون حادثه را از مصدومین پرسیده و باقی ماجرا ها .


اپیزود پنج:

سونو را که گرفتیم و زبان ان بنده ی خدا که بخیه شد و دکتر نتیجه ها را دید ، گفتند که از نظر سلامت جان مصدومین کارتان تمام است بروید سراغ سلامت ماشین ها !

ان ور ماجرا و صحبت ها و بحث ها و احیانا دعوا هایی که سر صحنه شده را من نبوده ام و ندیده ام اما از کرامات این مرحله از تصادف همین را بس که از ساعت پنج و نیم تا ده و نیم سر همین موضوع رفت و امد شد و بحث ها شد و گفت و گو ها شد که ان سرش ناپیدا .به این و ان زنگ زدن و متوسل شدن جواب نداد و اخر سر خودروهای عزیزی که یکی هنوز قسط خریدش تمام نشده بود و ان دیگری برای فروش در دیوار گذاشته شده بود ،حالا درب و داغان میروند در پارکینگ که مدتی اب خنک بخورند .



اپیزود شش :


اینجا نشسته ام و شرح انچه امروز برما رفته است را تایپ می کنم و دوست دارم هرچه سریعتر وارد کار کلینکال بشوم . به این فکر می کنم که چرا بعضی مردم بعد از ماجراهای دوست نداشتنی همه اش یک ریز می گویند ای کاش فلان و ای کاش بهمان !( خطاب به همان ها ) باور بفرمایید خودتان بودید که با عقل سلیم در ان لحظه چنین تصمیمی گرفته اید پس ای کاش گفتن و حرف زدن از چیزی که گذشته و تمام شده کار بیهوده ای بیش نیست . باید تلاش کرد که پیامدهایش بدتر نشود . ضمنا دوباره برایم تکرار شد که  همیشه جوری باشم و طوری رفتار کنم که همه چیز حتی بدترین چیز ها را به من بگویند تا برایش چاره ای بجویم نه اینکه از ترس دعوا یا سرزنش از من مخفی کنند .



+فکر می کنم مدیریت بحرانم خیلی عالی تر از اون چیزی هست که فکر میکردم . اصولا احساسات در صحنه ی فوت ، تصادف ، فجایع به هر شکلی کمترین نقشی در تصمیماتم دارن و از این ویژگیم به شدت لذت می برم. همیشه اینجور مواقع بلافاصله بعد از رخ دادن اوضاع به این فکر می کنم که خب ! حالا چکار کنیم که این چیزی که اتفاق افتاده درست شود یا بدتر نشود.

مدیریت بحران شما چطور ؟ وقتی چنین اتفاقی برای شما بیفتد چه می کنید؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

شرح ماوقع نودو هفت نودو هفت و چرا نباید نژاد پرست فرهنگی باشیم ؟

1

آقای راهنما

شهری که در آن زندگی می کنم از دار دنیا دو کتاب فروشی دارد و دست کم سه تا کتاب خانه ی نقلی و سالی یکی دوبار هم نمایشگاه کتاب که توهین نباشد همان کتاب های ته مانده ی سال قبلشان را می اورند میگذارند برای فروش کنار یکی دوتا کتاب پر فروش سال ان هم اگر خیلی بخواهند به روز باشند . یکی از کتاب فروشی ها مقصودش کاملا همان ازمون کذایی سراسری ورودی دانشگاه هاست و کتاب دیگری ندارد .ناگفته نماند که صاحبش یکی از بهترین و با سوادترین معلم هایم است و دوران دبیرستان اکثرا یا در ان کتاب فروشی بودم یا مدرسه یا خانه ولاغیر ! داستان کتاب کمک درسی و کنکور ، همان داستان عرضه و تقاضاست که انقدر داستان درازیست که در بحث ما جا ندارد اما اصل ماجرا این است که امروز برای پیدا کردن کتابی به همان کتابفروشی نیمه غیر درسی (!)رفتم تا کتابی را پیدا کنم . از بین سیل دبیرستانی ها و پدر مادر هایی که در فضای کوچک بین قفسه ی کتابها دنبال دفتر حل تمرین و کاج و کلاغ سیاه و ... بودند که به سلامت رد شدم و خودم را به قفسه ی کتاب ها رساندم دیدم یک اقایی در حال راهنمایی و معرفی چنتا کتاب به چند نفر است . اولش فکر کردم که شاید مشتری مهربان و برون گرا و  کتابخوانیست که حین خرید خودش به راهنمایی بقیه مشتری ها می پردازد اما بعد که به سمت من امد و گفت چه ژانری میخوانید متوجه شدم که نه ، مثل اینکه بالاخره تک کتابفروشی شهر ماهم یک فروشنده ی کار بلد اورده برای مغازه اش . سر انتخاب کتاب بحث کرده ایم . هر چه پیشنهاد می کرد اکثرا خوانده بودم . دوتا کتاب معرفی کرد که نخوانده بودم و انصافا خوشمان امد که به محتوای کتابها مسلط بود . مترجم و نویسنده ها را میشناخت . کتاب زبان اصلی خوانده بود . همین شد که اعتماد کردم و بدون زمینه ی قبلی یکی از پیشنهاداتش را خریدم .فروشنده ی قبلی که تماما سرش توی گوشی بود و هرچه میپرسیدی می گفت : باشه باشه !

(خانم فروشنده ی اسبق، هرکجا هستید سرتان سلامت باشد ولی رسم کتاب فروش، باشه باشه گفت ان هم دریغ از یک نگاه خالی به صورت خریدار نیست .حداقل اسم چند نویسنده و کتاب مشهور را بلد باشید . حساب کتاب فروشی  از سوپرمارکت و مزون و بوتیک جداست . جنس مشتری شما فرق دارد .متاسفانه سرتان هم انقدر شلوغ نیست که بگوییم از فرط جواب دادن به مشتری و جنس نشان دادن بهشان خسته شده اید و این داستان ها .)

کتاب قوی سیاه نسیم طالب را میخواستم که ظاهرا چیزی درباره اش نمی دانست .آقای راهنما لبخندی زد و گفت : فعلا وسع کتابفروشی در همین حد است .

این ماجرای نبود کتابها بارهای بار قبلتر هم برایم اتفاق افتاده . از سفارش دادن خوشم نمی اید . صبر رسیدنش را ندارم و اخر سر این میشود که ادم دست از پا درازتر برمیگردد خانه و خیره به خلاصه و تعریفات ِبقیه ی رفقای کتابخوانش منتظر فرصتی می ماند که برود شهر محل دانشگاهش و بین کتابفروشی ها بگردد و هرچه دلش خواست بخرد .

به امید روزی که کتابفروشی شهرمان همه چیز دار بشود !


2

 نژاد پرستی فرهنگی یا فرهنگی که نان و اب نمیشود؟

یک جایی هست توی شهرمان نزدیک ارامگاه شهدای گمنام که توصیف دقیقش میشود: بزرگتر از دکه نه دقیقا مغازه کمی شبیه چادر ، که کتابهای دست دوم همه جوری تویش پیدا میشد. از کتاب درسی و غیردرسی دبیرستان تا رمان کلاسیک و مدرن و روانشناسی کودکی و کتابهای دانشجویان پزشکی دیروز و جراحان و فوق تخصصان امروز تا قران کریم و نهج البلاغه و دعا و مفاتیح .

یکی از سرگرمی های من این بود که میرفتیم لای این کتابها ، بازشان میکردم . کتابهای دست دوم را نگاه میکردم . بین کتابها فیش صرافی سال 70 یا 80 پیدا میشد . عکس پیدا میشد . امضا پیدا میشد . نسخه پیدا میشد و صفحه ی اول بعضیشان مثل درد نامه بود . صاحب هایشان از خستگی هایشان نوشته بودند. از ارزوهایشان. تاریخ تمام کردن ان کتابها . تاریخ امتحانهایشان و ...

بعضی کتابها هدیه بودند و یادداشت تبریک داشتند . لای کتاب فیزیولوژِی ای که همانجا خریدم ، فیش صرافی ای بود مال سال 78 به نام یک نفر که سفر کرده بود به اسپانیا و پول چینج کرده بود . اولش یادداشت تبریک بلند بالایی نوشته بود که انگار دوستی این کتاب را به مناسب قبولی صاحبش در رشته ی پزشکی به او هدیه داده بود . از سر کنجکاوی اسم صاحب فیش را در حضرت گوگل سرچ کردم و واعجبا ! پزشک مسن، به نام و متخصص جراحی عمومی ای و فلوی پیوند کلیه یا کبد ( دقیق یادم نیست!) بود در یکی از بیمارستان های به نام شیراز !

امروز هم برای همین لذت کشف خاطرات بین کتابهای دست دوم به همان جا رفتم اما  دریک اقدام نژاد پرستانه جز کتاب های مذهبی و تعدادی هم روانشناسی کودک و موفقیت و زنان و مردان و چن کتاب رنگ و رو رفته ی تعبیر خواب و ...بقیه ی کتاب ها راجمع کرده بودند به جایشان شیشه های ابلیمو و ابغوره و گلاب و عرقیات گذاشته بودند . ظاهرا کتابفروشی پول اجاره ی این الونک را در نیاورده بود ،صاحبش متوصل به عرقیات فروشی شده بود .

غمی در دلمان نشست که ان سرش ناپیدا ..!

(+ هموطن عزیزم باور بفرمایید روانشناسی موفقیت دروغی جذاب بیش نیست . حال شما را خودتان فقط می توانید خوب کنید . یک غذای خیلی خیلی خوشمزه ، یک لباس جدید برای عشاق مد ، یک دفتر برنامه ریزی زیبا یا یک کتاب خوب برای کسی مثل من ، یک کیف یا کفش جدید یا هر چیز ارزان و حال خوب کنی اگر اهل پول خرج کردنید و اگر نه ، صدای موج های دریا یا سکوت کویر یا هرچیزی در شهرتان که حالتان را خوب می کند دارو تر از کتاب های روانشناسی موفقیت شما را درمان می کند.

+بر اساس سخنرانی دکتر حسینی در دانشگاه اصفهان ، پرفروشترین کتابهای ملت کتاب نخوان ایران ، روانشناسی موفقیت است و کمک درسی ها . چرا ؟ چون به تعبیر دکتر ، امید می فروشند نه کتاب ! امید قبولی در رشته ی خوب. امید پول زیاد در اوردن. امید زندگی سراسر شادی و موفقیت و...

حواسمان به بازاریابی های ناشران و ادمهای پشت هر ماجرا باشد.)


3

نود هفت ، نودوهفت ، تاریخ تولد لاکچریِ احتمالی ...


جلسه ی اخر کلاس خوشنویسی بود و استاد که میخواست امضا بزند، پرسید امروز چندم است ؟

دوستی پرید جلو و بامزه گفت : نود و هفت ،نود وهفت!

ناخود آگاه یادم افتاد به جریان وقت زایمان و تولد لاکچری (!)

شنیده بودم بعضی خانواده ها برای با کلاس بودن تاریخ تولد فرزند دلبندشان در روز 97/7/7 و96/6/6 چه خون دلها که نخورده اند و چه تلاش ها که نکرده اند .گویا ما که تاریخ تولدمان رند نیست بی کلاسیم و نفهم و سه نقطه و بقیه که تاریخ تولدشان رند است با کلاس و فهمیده و با شعور و نخبه!

(باشد که خداوند درهای بخشایش خویش رابرماگشوده وهمگان رستگار شویم.)


4

رفقا شما خاطرات منید

انسان اصولا موجودیست اجتماعی ، حتی اگر مثل  من درونگرا باشید و اغلب اوقات عاشق سکوت و تاحدودی تنهایی بازهم ایزوله شدن برایتان سخت خواهد بود . همانطور که برای من کمی مشکل بود . سالی که پشت کنکور بودم ، من بودم و اتاق مطالعه و میزو کتابهایم و پنجره ای به خیابان که جریان زندگی را به وضوح نشان می داد . خیلی بد نمی گذشت اتفاقا بیشتر اوقات دوست داشتنی بود اما نیاز به موجود زنده ی دیگری که ساکت و مودب کنار من بشیند و مزاحم درس خواندنم نشود کاملا احساس می شد . همان اول سال یک بنت قنسول و یک گل سنگ خریدم و تعدادی سدوم کوچولو... رفقای گرمابه و گلستانم شده بودند . مریض میشدند برایشان دارو میخریدم. ابشان میدادم .روی بنت قنسول که حساس به نور بود و نور دورگی داشت مرتبا پلاستیک سیاه میکشیدم و خلاصه حسابی برای مراقبتشان مایه میگذاشتم . رفقا نامردی نکردندو تا خودِ کنکور تاب اوردند اما بعدش گرما رنگ از رخ بنت قنسولم برد وگل سنگ هم خشک شد . بگونیای عزیزم هم تا گلدانش عوض شد جان داد .

امروز رفتم گل فروشی و با دیدن گل سنگ و بنت قنسول های شاد و قبراق یادم به درس خواندن های کنکورم افتاد. همان اساسنامه ی علمی شرطی سازی خاطرات و اشیا برایم تکرار شد . لبخندی زدم و دو نوع بگونیا و یک بنت قنسول و یک پیچک اپارتمانی خریدم که رفقای امسالم باشند .

5

از تیغ جراحی جان به در برده و کارگران حواس پرت مجتمع درمانی


در خیابان منتهی به یکی از جدیدترین کلینیک ها قدم میزدم که صدای امبولانس و اتش نشانی و بوق ماشین های مانده در ترافیک بلند شد.

بعدا تر خبر رسید که اسانسور را میخواسته اند تعمیر کنند خبر نداده اند ، اخطاری چیزی نزده اند. پیرمردی که برای چک اب پس از عملش به مطب یکی از دکتر ها مراجعه کرده بود . سوار اسانسور میشود. اسانسور خراب هم بین راه درش باز میشود و پیرمرد نگون بخت پرت میشود و بااینکه از عمل جان سالم به در برده بود از سقوط ازاد جان سالم به در نمی برد .

( با اینکه نمیشناسمشان اما روحش در ارامش صبر فزون نصیب خانواده اش  )

کاش سهل انگاری که به گرفتن جان یک هموطن ختم شود نکنیم!

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Cherry blossem

از کتابهای نیمه تموم کتابخونه ات خجالت نکش !

ایده نوشتن این پست برمیگرده به احساس گناهی که از تموم نکردن تعدادی کتاب داشتم و کامنتی که اتفاقی توی وبلاگ یه دوست در همین باره گذاشتم و مقاله ای که خیلی اتفاقی تر دیدم .


1

یکی ازدیالوگهای سریال مورد علاقه ام در یکی از سکانس هاش این بود که:

- ببین طبق اخرین تحقیقات اگر جهان رو 100 % فرض کنیم تمام اونچه که از ابتدا تا به حال انسان ها مکتوب و مستند کردن 4% اش رو تشکیل میده . میدونی یعنی چی والتر؟ یعنی 96 %جهان تاریک و مبهمه .


+ جالبتر اونجاست که ادمایی با ای کیو معمولی فقط یک درصدش رو میدونن و من با بالاترین ایکیو سه و نیم درصدش احتمالا از اونجایی که تو توی گروهمون از همه ایکیوت کمتره یک و نیم درصدشو بیشتر نفهمی !


(سریال بینهایت زیبای اسکورپین -قطعا درباره اش یه پست جدا خواهم نوشت- )


2

اولین کتابی که نتونستم تمامش کنم کتاب بابا گوریو اثر بالزاک بود تاقبل از این کتاب معتقد بودم هرکتابی رو که شروع میکنی باید تا انتها خوند.هربار کتاب را برمی داشتم تا یک جایی میخواندم و دور بعد دست و دلم به سمت خواندنش نمی رفت ان قدر از ماجرا میگذشت که داستان کتاب یادم می رفت و دوباره عذاب وجدان تمام نکردن کتاب باعث میشد سراغ کتابِ ناتمام گوشه ی کتابخانه برم و روز از نو روزی از نو...

بعد از گذشت هفت یا هشت سال هنوز بابا گوریو را تمام نکرده ام اما چیزی که یادگرفتم این بود که همه ی کتاب ها را نباید تمام کرد .


3

با وجود دنیای دیجیتال ذهن ما توی اینستاگرام و واتس اپ و تلگرام تمرین خواندن مطالب کوتاه کرده و حالا خواندن کتابهای بلند ان هم ان تعدادی که به مذاق ما خوش نمی اید کار راحتی نیست . تازه زمان کوتاهی که برای زندگی و مطالعه داریم هم مضاف بر دلایل بالا میشود .


4

گوگل را که برای جواب سوالم زیر و رو کردم دیدم که به ! انگار این مشکل منِ تنها نیست و حتی تحقیقات اماری هم روی این موضوع شده . ترجمه ی فارسی و خیلی خلاصه شده یکی از مقاله ها که شاید به درد شما هم بخورد این است :

به عقیده دکتر ویلیام افراد با دو نوع تیپ شخصیتی A و B در این زمینه وجود دارند . تیپ شخصیتی اول که رقابت رو دوست دارن و با سیستم پاداش و مجازات اکثر کارهاشون رو انجام میدن احتمال بیشتری داره که دچار این مشکل بشن و شاید دلیلش این باشه که وقتی برای خوندن و تموم کردن یک کتاب تشویق یا تنبیهی وجود نداره ، چه دلیلی داره که اگر خوششون نمیاد اون کتاب رو تموم کنن ؟

و تیب شخصیتی B احتمالا سراغ کتابی که از قبل میدونن تمومش نمی کنن نمیرن . و این فقط درباره ی کتاب خوندن صدق نمی کنه.

قسمت دوم مقاله ی دکتر ویلیام درباره ی این صحبت می کنه که یکی دیگه از عوامل مربوط به این موضوع فشار اجتماعیه که باعث میشه کلاب ها یا انجمن های مطالعه ی کتاب طرفدار داشته باشن چراکه شما رو مجبور به بحث و صحبت می کنه و شما برای بحث نیازمند اگاهی و درنهایت مطالعه کتابید .

(+)


5

به انجمن های سوال و جواب غیر تخصصی که سر زدم هم جواب های جالبی گرفتم :

سوال کسی که پرسیده بود این بود :من از بچگی خوره ی کتاب بودم و کتابهای سطح بالاتر از خودم رو میخوندم اما با شروع دبیرستان فقط اونچه که برای کلاس ادبیاتم لازم بود رو می رسیدم به خاطر کمبود زمان بخونم و حالا که وارد کالج شدم با این که میخوام برگردم به همون دوران کتابخوانیم اما نمی تونم هیچ کتابی رو کامل بخونم و تموم کنم و از این موضوع ناراحتم .

جوابهای مختلفی که به این سوال داده بودن :

1- برگرد و دوباره چندتا از فیلم و کتابهای خیلی قدیمی ای که میخوندی رو ببین و بخون تا حس و علاقه ات رو به یاد بیاری

2-عضو کلاب کتاب ها شو ( توی ایران بهشون میگیم انجمن های کتاب یا جلسه های کتابخوانی و...)

3-کتابهای صوتی رو گوش کن ( منم این کارو امتحان کردم و جواب داده )

4-کتابهای کوتاه رو بخون و برای خودت مشخص کن که سریعتر تمومش کنی

5- لپ تاپ و گوشیت رو مدیریت کن . مثلا قبل ازخواب رو بزار برای کتاب و اصلا طرف تکنولوژی نرو توی این مواقع

جوابهای زیادتری هم هست که اگه مشتاقید اینجا (+) رو بخونید .


6

اما چیزی که هست اینه که شخصیت شما هر طور که هست از ناتمام گذاشتن کتابها عذاب وجدان نداشته باشید. روزانه تعداد زیادی کتاب و محتوا تولید میشه و انسان قاعدتا فقط بخشی از این محتوا رو میتونه با توجه به زمانش بخونه .پس کتابهای غیر داستان رو میشه مثل روزنامه، گزینشی خوند کتابهارو ورق زد و اونجا که لازمه رو با دقت بیشتروعمیق تر خوند و از اونجا که لازم نیست گذشت .


7

کتاب های نخوانده ی کتاب خانه تان رو بیشتر از خوانده ها دوست داشته باشید .چرا که به شما هشدار میدن که چقدر چیزهای زیادی در دنیا وجود داره که ازش بی خبرید .

"از: نمیدانم چه کسی "



این مقاله ی انگلیسی(+) و این مقاله ی فارسی (+) از سایت سیزدهم همین مسئله رو بررسی کردن که خوندنشون خالی از لطف نیست .

 شما چطور؟ کتاب نیمه تمومی دارید که نتونستین تمومش کنین ؟ کتابی بوده که به زور تموم کنید ؟ چرا؟


۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

داوطلبین عزیز...



داوطلبین عزیز با نام و یاد خداوند متعال شروع کنید ...

این جمله مشترکی است که در یک روز خاص سال راس ساعت 8 صبح در تمام حوزه های کنکور ایران هر سال گفته می شود .
این مستند نه چندان بلند داستان داوطلبی است که کنکور داده و رتبه ی دلخواهش را نیاورده .نمیخواهد به دانشگاه برود اما خانواده اش اصرار دارند که انتخاب رشته کنند ...


این پدیده چیز تازه ای در سمپاد ما نبود . اتفاقا از همان سال اول دبیرستان هم شروع شد . توی کلاسمان چند نفر هنرمند عالی داشتیم که مجبور شدند تجربی بشینند . یکی عاشق سینما یکی عاشق نقاشی یکی عکاسی ...
ازبین سال بالایی هایمان هم میشد این مدل ادم ها را پیدا کرد . یکی عاشق گریمور شدن و گرافیک بود شب با رویای اینکه چطور هنرش را روی کفش هایش پیاده کند می خوابید و صبح در دفتر مدیر توبیخ میشد که ورقه ی امتحان زیست جای طرح کشیدن نیست. یکی دیگر شان عشق پرواز بود .اول و اخرش می گفت خلبانی. مدرسه مان رشته ی ریاضی نداشت اگر هم داشت یکصدا می گفتند : فقظ و فقط تجربی !
از بین همکلاسی هایمان تک و توک با جرئت پیدا شد که بروند پی علاقه شان حتی اگر به این قیمت باشد که دیگر اتیکت سمپادی را نداشته باشند . یکی از بچه ها برای رشته ی ریاضی رفت مدرسه ی دیگر و یکی هم رفت و برگشت و باز رفت .
این داستان همان جا تمام نشد .انتخاب رشته در ابعادی کمی بزرگتر نیز همان بود . دوستی دنبال هنر در بین کد رشته های دفترچه انتخاب رشته ی تجربی می گشت و هزاران چیز دیگر شبیه این .



# ارزش گذاری غلط و نامتعادل شغل ها و بولد کردن قسمت های خوب و خوش هر شغل باعث شده که خانواده ها هرکاری برای رسیدن به مدینه ی فاضله ای که در ذهن خودشون و بچه هاشون ساختن بکنن .

# این مستند رو از اینجا میتونید دانلود کنید .

# مافیای کنکور و سیستم اموزش ضعیف داستان تازه ای نیست ولی صحبت های اقای حسینی تا حدودی تامل برانگیزه .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Cherry blossem