اولین بار اسم کتاب را در فیدیبو دیدم .دروغ چرا؟ از اسم و جلدش خوشم امده بود. شکوفه های گیلاس روی جلدش حسابی برایم جذاب بود .
خلاصه ی کتاب را خواندم موضوعش هم جذاب بود .
کتاب اینطوری شروع می شود :
ما پروفسور صدایش میزدیم اوهم پسرم را جذر صدا می کرد ...
شروع جالبی بود . ادم را پرت می کرد در دنیای ریاضیات . کتاب را با فرمت کاغذی توی کتابفروشی های شهرمان پیدا نکردم و خریدنش موکول شد به چهار پنج ماه بعد ان هم اتفاقی در یکی از مسافرت های کاری!همین که به خانه رسیدم شروعش کردم و تا تمام نشد رهایش نکردم .
اگر بخواهم صادق باشم شاید از بیکاری من بود که بین خواندن کتاب وقفه نیفتاد چون انقدر زیاد جذاب نبود که بگویم نمی شود زمینش گذاشت اما در هر حال کتاب خوب، ساده و دوست داشتنی  برای وقت خالی ام بود.


خلاصه :
داستان از زبان خدمتکاری گفته می شود که در خانه ی پروفسور ریاضیاتی کار می کند که حافظه اش دقیقا هشتاد دقیقه است و هربار که بعد از هشتاد دقیقه ببینی اش شماره کفشت را میپرسد و مثل غریبه با تو رفتار می کند .



# کتاب های ژاپنی انقدرها که نویسندگان بقیه کشورها در جامعه ما خوانده میشوند طرفدار ندارند که شاید بعضی جاها بی انصافی باشد البته نویسنده های ژاپنی ای که چاپ کتاب هایشان به بار چندم هم کشیده شده هست اما روی هم رفته ان قدر ها پر طرفدار نیستند.
# در این کتاب شما لازم نیست عاشق ریاضی باشید یا شاگرد اول کلاس ریاضی مدرسه تان باشید . یک روش جذاب و لطیف اموزش ریاضی را تجربه می کنید .

# یک جای کتاب اگر درست یادم باشد ، راوی می گوید:
من خنگ تر از این حرفایم . اما خوبی هشتاد دقیقه ای بودن حافظه ی پروفسور درکنار همه ی مشکلاتش این است که میشود هرچند بار که بخواهم یک سوال تکراری را از او بپرسم و برایم توضیح دهد بدون اینکه خسته شود یا خجالت بکشم .
#یوکواوگاوا در ژاپن شناخته شده هست .این کتاب رو در سال 2004 نوشته و بلافاصله با تیراژ میلیونی (بیش از 50میلیون) مواجه شد و پرفروش ترین کتاب سال ژاپن شد .
# خواندن پست مربوط به این کتاب در این وبلاگ هم خالی از لطف نیست .