سپیدپوش

دست نوشته های من در عبور زمان در مسیر شناختن ...

۱۲ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

من نه آنم که آنم !

ادبیات فاخر گذشته با اینکه مفاهیم و درون مایه فوق العاده ای داره اما خواندنشان بعد از هزاران کتابی که به سبک ساده نویسی ِجدید  نوشته شده ،شاید خسته کننده به نظر بیاد . توصیفات زیاد که پای ثابت کتاب های قرن 18 هست و یا سبک نوشتاری متون شکسپیر و فاخر نویسی اون ها برای خواننده ی امروزی که دنبال چکیده و خلاصه و اصل هر موضوعه شاید کمی سخت به نظر بیاد . همونطور که گاهی اوقات برای من سخته . اینطور مواقع اگر دوست داشته باشم اثری را بخوانم ولی برایم سخت باشد فیلمش را میبینم یا اینفوگرافی و خلاصه هایش را پیدا می کنم و می خوانم . «اتلو» هم به همین سرنوشت دچار شد .

«اتلو »یا «تراژدی اتلو مغربی ونیز » نمایش نامه ای از شکسپیره با مضمون خیانت در عشق و داستان ژنرال ارتش ونیزه که به تحریک یکی از زیر دست هاش به وفاداری همسرش شک می کنه و بدون اینکه مسئله رو با همسرش درمیون بذاره ، بی رحمانه اون رو می کشه و بعد از اون خدمتکار زنش به حرف میاد و فرمانده رو متوجه اشتباهش می کنه ...

فیلمی که دیدم ساخت 1952 ست و اگر مشتاق دیدنش نبودم کیفیت و سال انتشار و سفید و سیاه بودنش دلایل خوبی برای ندیدنش می شد . ( البته منظور این نیست که فیلم های قدیمی برای دیدن خوب نیستند چون من اکثر فیلم های 1900به بعد که اقتباس از اثار مشهورند را سعی می کنم یکی یکی ببینم اما در مقایسه با کیفیت ها 1080 و 720x256حق بدهید که تماشای فیلم های قدیمی سخت است.)

زیرنویس فیلم هم در جای خودش جالب بود . مترجم برای این که اصالت دیالوگ های فیلم را حفظ کند ، زیرنویس را به فارسی سخت ترجمه کرده بود که خواندنش جالب و اندکی سخت بود . این سخت بودن ها فقط به خاطر این است که این سبک از گفتار را روزانه به کار نمی بریم وگرنه فهمیدنش مشکلی ندارد .

اینکه در قرن 16 که شکسپیر این نمایشنامه را نوشته در چه فضایی بوده برای من قرن بیست و یکمی کمی سخت و تاحدودی قبولش ناممکن است . شاید همین تفاوت زمانی باشد که تکه هایی از یک اثر هنری را برای من ناخوشایند کرده ولی از دیدن فیلم خوشحالم .

دیالوگ اخر فیلم را دوست داشتم :

از شما تقاضا دارم  در نامه های خود هنگام گزارش این وقایع ناگوار از من چنان که هستم  سخن بگویید. نه از بار گناهانم بکاهید و نه از سر بدخواهی بر ان بیفزایید . بر شماست که از من چون مردی سخن برانید که نابخردانه بود ولی بیش از اندازه عشق می ورزید . مردی که به اسانی دچار حسد نمی شد اما همین که بدین راهش می کشاندند سراسیمه گشت و به افراط گرایید . مردی که دستش به سان ان هندی ِ فرومایه مرواریدی را که به همه تبارش می ارزید ، به دور انداخت .



+ عنوان یک دیالوگ از همین فیلم است . اوریجینالش می شود : I'M NOT WHAT I AM...

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Cherry blossem

نیمه ی تاریک وجود

یکبار این پست بلند بالا رو نوشتم و بعد دیدم که صفحه ارور داد وهمه چیز پاک شد و حالا دوباره این پست را نوشتم ....

آیا در مسیر درست گام برمی‌داریم؟ این سؤال را باید با قلبمان جواب دهیم نه با ذهنمان.

ما انسان ها با محیطی که در اون زندگی می کنیم ارتباط زیادی می گیریم . بعضی از ادم ها هم رنگ محیطی هستند که در اون زندگی می کنند ، ادمهایی تیره در پس زمینه تیره یا ادم هایی روشن در پس زمینه روشن . این دسته از ادم ها جلب توجه نمی کنند. خیلی روتین با بقیه کنار میان و زندگی می کنند . کم کم ممکنه فکر کنند که تمام دنیا مثل جاییه که همین الان دارن توش زندگی می کنند . عده ای ، ادم های تیره ای هستند در پس زمینه ی روشن . این ادم ها اگر تعدادشون زیاد بشه ، کم کم تمام پس زمینه رو تیره می کنند . دسته ای هم هستند که به خودشون سختی میدن و چراغ قوه دستشون می گیرن و توی یک پس زمینه ی تیره میخوان که روشن باشن .

این روزهابا کمبود وقت و با کمرنگ شدن مرز روانشناسی موفقیت و مطالب اصیل روانشناسی ، خیلی کمتر از قبل کتابهای روانشناسی می خونم ولی کتاب "نیمه تاریک وجود "اثر "دبی فورد"از جایی به دستم رسید .
ایده ی مسلط به کتاب اینه که ما انسان ها به عنوان یه واکنش دفاعی که ضمیرناخوداگاهمون مسئولشه دست به "فرافکنی" می زنیم . یعنی این که ویژگی ها وصفاتی که در دیگران می بینیم و توجهمون رو جلب می کنه ، در اصل درخودمون به صورت سرکوب شده داریم .
دبی فورد به خوبی مفهوم"سایه" رو توی کتابش توضیح داده و از سایه به عنوان ویژگی های مثبت یا منفی ای اسم برده که ما به هر قیمتی می خوایم از دیگران مخفیش کنیم .
ما در رویدادهای زندگی خود نقشی نداریم اما در اینکه چگونه آن‌ها را تعبیر کنیم مؤثر هستیم.
بعد از معرفی سایه ها نویسنده قصد داره بگه که قدم اول حل این بارزه ها ی شخصیتی پذیرفتن اینه که این صفات در ما هم وجود داره .

عقیده ما نسبت به خودمان از همه مهم‌تر است. اگر درباره زندگی خود احساس خوبی داشته باشیم به ندرت به گفته‌های دیگران اهمیت می‌دهیم.

زمانی می‌توانیم توان مورد نیاز را پیدا کنیم که تمایلمان برای دگرگونی قوی‌تر از تمایلمان برای «مانند گذشته بودن» باشد و این در حالی است که همواره تقصیر مشکلات را به گردن دیگران انداختن ساده‌ترین راه به نظر می‌رسد.
برای برخی گذشته چنان دردناک است که معتقد هستند تنها راه تحمل کردن آن سرزنش و انکار است؛ اما اگر خواستار دگرگونی اکنون هستید باید گذشته خود را بپذیرید؛ اگر مایل هستید که رؤیاهایتان را متجلی سازید باید برای هر چه در جهان شما روی می‌دهد خود را مسئول بدانید.
( اطلاعات کمی در این باره  دارم و نمی تونم تخصصی بررسی کنم ولی میدونم که جایی قبلا خوندم در پروسه ی مشاوره های درمانی از ابتدایی ترین قدم ها ی درمان پذیرفتن واقعه هس . مثلا در کسانی که مبتلا به ختلال ptsd ناشی از حادثه هستند ، این پذیرفتن قدم اوله !)
یادمه توی سریال "ملکه کی " دیالوگ خوبی بود که ملکه به استراتژیست نابغه ای  گفت که میدونست کارهاش باعث نابودی تعداد زیادی از ادم ها میشه اما چون به نفع اسم قبیله و خاندانش بود ،خودش رو مسئول می دونست که این کار ها رو به خاطر خانواده اش بکنه . ملکه گفت : باعث تاسفه که میبینم مرد بزرگی مثل شما اسیر زنجیر اسم خانواده اش شده ...
دبی فورد هم یک جایی از کتابش همین مسئله را مطرح می کنه:

آیا مسائل شما متعلق به خودتان است یا آن‌ها را از نسل پیش به ارث برده‌اید؟ آیا گرفتار الگوی خانوادگی شده‌اید؟
ما هیچ‌گاه اعتقادات اصلی خود را بررسی نمی‌کنیم که ببینیم آیا آن‌ها را آگاهانه برگزیده‌ایم یا نه!



گاهی می‌ترسیم که استعداد و نیروهایمان ما را منزوی کنند؛ زیرا در پیرامون خود فقط پیش پا افتادگی و معمولی بودن را می‌بینیم. ما آن‌چنان از طرد شدن می‌ترسیم که ارزشمندترین موهبت‌های خود را می‌فروشیم تا مقبول واقع شویم. ما این روش را به عنوان وسیله‌ای برای بقا آموخته‌ایم و آن قدر به این کار ادامه می‌دهیم تا دیگر برای خودمان غیرقابل تحمل شویم.
گاهی راهی را به عنوان مسیر زندگی انتخاب می‌کنیم که مالامال از درد و رنج و افسردگی است.
+ اگر این کتاب رو خوندید یا نظری درباره اش دارید یا توی این موضوع مطلع ترید ، خوشحال میشم نظرتون رو با من هم درمیون بزارید .
+ عکس جلد کتاب رو از سایت "سبک تر " برداشتم چون خود کتاب دستم نیست که عکس بگیرم و از بین کامنت های مقاله ی معرفی این کتاب در اون سایت کامنت جالبی ، چشمم رو گرفت که فکر می کنم مکمل متنه :

من فکر می کنم که این یک قانون 100% ی نیست که اگر شما توجهتان جلب یک ویژگی رفتاری شد قطعا در شماهم به صورت سرکوب شده هست اما با تقریب نسبتا خوبی می شود این مسئله را قبول کرد .

اشتباه کردن بخشی از انسان بودن است.

+یک چیز جالب اینکه ، هرچه بیشتر اطلاعات داشته باشیم خواندن برایمان جذاب تر است .مثلا موقع خواندن خطوط این کتاب ،من یاد مکالمه ها ، داستان ها ، دیالوگ ها و اتفاقات مختلفی که مرتبط به ان برایم افتاده بود می افتادم و این دیگر برایم صرفا خواندن یک کتاب نیست . بسط دادن اطلاعات و مدل سازی ذهنی است که حالا دارد باخواندن یک کتاب ساماندهی می شود و هر یک از این اطلاعات دیده شده ، شنیده شده، خوانده شده ، سر جای خودشان می نشینند و با زنجیرهای نامرئی به هم متصل می شوند.
۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Cherry blossem