سپیدپوش

دست نوشته های من در عبور زمان در مسیر شناختن ...

۳۰ مطلب با موضوع «تجربه های کوچولو» ثبت شده است

داستان نویسی برای احمق ها !

چند روزیست که درگیر نوشتن چند داستان کوتاه ام . ایده هایی که هر روز که می گذرد پخته تر میشوند .مدام فکر میکنم که چه ماجرایی وسط داستان راه بیندازم که جذابتر شود؟ چه گره ای ؟ و خلاصه همه ی حواسم جمع این ها شده . یکبار یک دیالوگی از یکی از فیلم ها شنیدم که می گفت : نویسنده ها و روانشناس ها هردوشون عجیب میزنن!

راست می گفت . همه ی این چند روز دنبال سوژه ی داستانم بین در و دیوار و مردم بودم . اینکه فلان اتفاق قبلش چطور بوده ، بعدش چطور می شود و...

هر کسی باشد ، این طور مواقع عجیب میزند . دبیر ادبیاتمان میگفت که نوشتن داستان کوتاه کوتاه ( درحد چند جمله ) و داستان بلند بلند( رمان های قطور و چند جلدی ) اخر هنرمندیست . ولی چرا این روزها فکر می کنم نوشتن یک داستان کوتاه هفت هشت صفحه ای هم دست کمی از نوشتن ان موارد قبل ندارد ؟

ادم وقتی سرش شلوغتر می شود بیشتر ایده های نوشتن به سرش میزند .


مجموعه کتابهای دامیز یکی از دوست داشتنی ترین مجموعه هاییست که تا به حال به ان برخورده ام . در همه ی فنون و مهارتها کتاب دارد و مثل یک معلم سرخانه گام به گام به شما مهارت مورد نظر را اموزش می دهد . کتاب داستان نویسی اش هم فوق العاده بود . اموزش بی نقصی بود که برای مبتدی هایی مثل من خیلی خوب بود . اگر قصد داستان نویسی دارید ولی تازه کارید ،حتما این کتاب را بخوانید .

+ اصل کتاب در زبان انگلیسی به سری FOR DUMMIES معروف است که به زبان فارسی میشود ، برای تازه کارها ! اگر کمی شیطنت در تیتر نویسی کنیم "برای احمق ها " هم غلط نیست .

یک تجربه : سایت مربوط به کتاب های دامیز اینجاست . قبل از خرید یا امانت گرفتن از کتابخانه میتوانید اینجا چکشان کنید . کاری که خودم می کنم !


+ اگر اهل پیگیری جشنواره های داستان هستید . به این پست وبلاگ اقای مهدی صالح پور سر بزنید . جشنواره های جدید را معرفی می کند و مرتبا به روز می شود .

+ اگر نویسنده هستید و توصیه ای برای من دارید لطفا دریغ نکنید . اگر اهل داستان هستید هم همینطور . خلاصه تجربه های کوچک و بزرگتان را در زمینه ی داستان نویسی در کامنتها برایم بنویسید . باور کنید خیلی خیلی خوشحال خواهم شد .

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Cherry blossem

بولت ژورنال نجات دهنده ی قرن بیست و یک!- قسمت دوم

پست قبلی معرفی کلی بولت ژورنال بود . اگر ان را نخوانده اید اول اینجا کلیک کنید و بعد این پست را بخوانید .


به خاطر زیاد بودن تصاویر ، اون ها رو به صورت لینک گذاشتم . اگر دوست دارید تصویر هر صفحه رو ببینید روی به علاوه ها کلیلک کنید .ضمنا ، به علت کمبود وقت تصاویر عموما از گوگل عزیز پیدا شده.


  INDEX
صفحه اول بولت ژورنالم یک فهرست کلی گذاشتم .
(+)

CALENDER
یک تقویم از تمام سال توی دوصفحه ی بعد کشیدم .
(+)

BOOKS
همه ی کتاب هایی که در یک سال خوانده ام اینجا اضافه می کنم .
(+)

MOVIES

همه ی فیلم هایی که در سال دیدم اینجا می نویسم .
(+)

BIRTH DAYS
تاریخ تولد های خانواده و دوست و کسانی که لازم است بدانم اینجا مینویسم /
(+)

FUTURE LOG

اهداف یکساله ام را اینجا می نویسم .
(+)

از اینجا به بعد هر بخش بولت ژورنال برای یک ماه است .

صفحه ی اول ماه (+) من اهداف کلی ام را می نویسم .

صفحه دوم ماه(+) یک تقویم خیلی کوچولو به همراه کارها و اهداف و نکته هایی که لازم هست تا اخر این ماه انجام شوند رو می نویسم .

monthly spread ِ یا برنامه ریزی ماهانه :

صفحه ای که شما سی روز ماه رو درکنار هم میبینید و می تونید قرار ملاقات ها کلاس ها و کار هاتون رو اونجا یادداشت کنید تا در یک نگاه همشون رو در کنار هم ببینید .

میتویند یه بخشی کنارش بذارید که بعد از تموم شدن ماه کارهای تموم نشده تون رو اونجا یادداشت کنید و برای ماه بعد بزارید . اینکه بعدا نگاه کنید به کارهایی که تموم شده شمارو خوشحال میکنه و دیدن کارهای ناتموم محرک خوبیه که ماه بعد تنبلی نکنید . (+)



reading-tracker یا برنامه ریزی کتابخوانی :

این صفحه رو می تونید برای کتابهای درسی و غیر درسیتون درست کنید اگه لازم دارید . کتابهای رفرنس رو به چند بخش تقسیم کنید و با تموم شدن هر بخش خونه ی خالی جلوش رو پر کنید . برای کتابهای حجیم خوب جواب میده !(+)


lists با لیست ها :

لیست خرید ، لیست وسایلی که باید به سفر ببرید یا هرچیز دیگه ای رو میتونید اینجا یادداشت کنید .(+)



weekly-spread یا برنامه ریزی هفتگی . اینجا شما در دوصفحه یک هفته رو میبینید . برای هر روز فضای بیشتری دارید و کاملا جایی برای یادداشت جزییات هر روز دارید . ممکنه دو دسته ادم وجود داشته باشه . ادم هایی که قبل از انجام اون کار کارهاشون رو اینجا می نویسن که معمولا دانش اموز نیستند و دسته ای که دانش اموزن و میخوان ساعت مطالعه داشته باشن که اونها بعد از مطالعه اینجا یادداشت می کنن.

 اگر جز دسته ی اولید این کار رو هر شب برای فردا صبحش انجام بدید. معجزه ای توی نظم زندگیتون اتفاق میفته .(+)



habit-tracker یا عادتها :

 شماهم دلتون میخواد یه عادتهایی رو داشته باشید و هر روز انجامشون بدید ؟ هبیت ترکر دقیقا برای همین کاره . این یه تکنیکه که از نظر علمی هم ثابت شده . تمایل به پر کردن جاهای خالی در مغر انسان باعث میشه که شما اون کار مورد نظر رو انجام بدید و تاحدودی به تنبلیتون غلبه کنید .(+)(+)(+)(+)



sleep-tracker یا ساعت خواب :

 قبلا توی یکی از پست ها نرم افزار های سیکل خواب رو معرفی کرده بودم که این کار رو خودشون انجام میدن . اما اگه بخواید توی دفتر تون هم داشته باشیدش . این صفحه رو میتونید اضافه کنید .(+)(+)


صفحات دیگه ای هم هست که شما خودتون میتونید اضافه کنید وبستگی به زندگی شما داره . یه ورزشکار وزنش براش مهمه و غذاهایی که میخوره پس این صفحه رو ممکنه اضافه کنه . یه اشپز دنبال یه جا برای مکتوب کردن دستور پخته و ...

این به شما برمیگرده که چی از دفترتون میخواید . (+)



نکته ی اول : ویدیو های اموزشی ساخت و تزیین بولت ژورنال رو میتونید با یه سرچ کوچولو توی گوگل پیدا کنید . برای کسانی که به زیبایی اهمییت میدن . ولی اونقدر درگیر زیبایی نشید که اصلا موضوع یادتون بره .

نکته ی دوم: همینکه یه خودکار و کاغذ داشته باشید و از بالا تا پایین کارهاتون رو به ترتیب اولویت انجام بنویسید خودش یه مدل برنامه ریزیه . حتما قرار نیست که با رنگ و نقاشی و .. یه دفتر خیلی شیک داشته باشید ولی کسی انکار نمی کنه بولت ژورنال عاشقان نقاشی ادم رو به خودش جذب می کنه .

نکته سوم : قصد نقض حرفای بالامو ندارم ولی دفترتون جوری باشه که صبح که بلند میشید دلتون بخواد برین سمتش و نوش یادداشت کنین.

نکته ی چهارم : یه سایت ایرانی دقیقا با همین موضوع وجود داره که به شرح و تفصیل درباره ی بولت ژورنال و ساخت و .. حرف زده و پست های فوق العاده  خوبی گذاشته. اگه قصد داشتید خودتون بولت ژورنال بسازید میتونید از ایده های این سایت الهام بگیرید. اسم سایت نردیش می هست و چون یه بخشی برای فروش داره . لینکش رو نمیزارم که تبلیغ نباشه .

یه تجربه : دفترای نقطه نقطه برای ساختن بولت ژورنال خیلی بهتر و اسون ترن . (مثل این )من تا الان فقط نشر مثلث رو دیدم از این دفترا زده . اگه شما هم انتشارات دیگه ای میشناسین که از این دفترها تولید می کنه خوشحال میشم به منم بگین .



۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

بولت ژورنال، نجات دهنده ی قرن بیست و یک! - قسمت اول

آدم برنامه ریزی هستید یا هر چه پیش امد خوش امد ؟

معمولا وقت ادم هرچه تنگ تر باشد بیشتر سمت برنامه ریزی می رود . برنامه ریزی وقتی وارد دبیرستان سمپاد شدم برای من معنی پیدا کرد. چهارده کتاب داشتم و چهارده معلم و هر کدام ساز خودشان را میزدند . دبیرستانمان تازه تاسیس بود و ما دومین ورودی بودیم و همه ی توقعات بالا بود .

اول دبیرستان که بودم یادم هست یک روز ساعت اول امتحان هندسه داشتیم ، معلم زیست هم کوتاه نیامده بود و ساعت دوم، سه فصل سنگین را امتحان گرفت . ساعت سوم امتحان شیمی داشتیم. هرکس ورقه  امتحان شیمی را تحویل می داد ،می امد طبقه ی پایین و با بچه های  کلاس(ب) امتحان جغرافیا می داد . ساعت اخر هم امتحان مطالعات دادیم . بچه هایی که کلاس زبان خارج از مدرسه داشتند باید بلافاصله بعد از مدرسه می رفتند کلاس و مظلوم ترین موجود این داستان کسی بود که علاوه بر همه ی این ها فردا ازمون قلمچی داشت و شنبه هم ازمون پیشرفت تحصیلی . 7 امتحان سنگین در سه روز (!)ظلمی بود علیه بشریت .ان روز دانش اموزی میدیدی که از طبقه ی بالا اشک می ریخت و وارد کلاس بعد میشد برای امتحان بعد . دانش اموز دیگری که سعی میکرد وجه اش را حفظ کند و بی خیال نمره های ناجوانمردانه ای که قرار بود بیایند امتحانات را بی سر و صدا تمام کند و برود و ...

ولی هرچه بود درس عبرتی شد که برنامه ریزی را یاد بگیریم . برای کلاس لیستی درست کردیم که با مهر شخص مدیر(نشان میتی کومان!) هیچ معلمی حق امتحان گذاشتن در روزی که معلم دیگر گذاشته بود نداشت . قانون برای ماه اول و دوم خوب بود اما بعد رها شد ولی تا اخرین سال تحصیلی مان، بیشتر از دو امتحان و چند کوییز دو سه سوالی  چیز بیشتری نداشتین .

دفتر برنامه ریزی انجا معنی پیدا کرد . دفتر قلمچی برای یک دانش اموز بد نبود . دوسه سالی با ان سر کردم . سال اخر که از چیدمان دفتر تایپ شده قلمچی خسته شده بودم خودم در سالنامه ام کارهای مورد نظر و ساعت مطالعه و تست و فصل های خوانده و نخوانده ام را یادداشت میکردم . بعد از دبیرستان ، شرطی شده بودم . نیاز به سامان کارهایم بازهم من را سمت دفتربرنامه ریزی با ورژن غیر تحصیلی می کشاند .

پلنر های رنگی رنگی (+) بد نبودند . یک پلنر از انتشارات حوض نقره هم داشتم که اتفاقی خریده بودمش . پاپکو را ندیده ام .(+)ساده بود و تمیز. ولی دنبال چیز خاصی تری میگشتم .خودم توی دفتری خیلی ساده با یک خودکار ستون های لازم و کادر های لازمم را کشیدم و مدتی با ان سر کردم . بعدها فهمیدم ، بولت ژورنال اسم باکلاس چیزیست که ساخته ام . اگر وقتم باز باشد و حال حوصله داشته باشم ، دفترهای بولت ژورنالم میشود چیزی شبیه زیر :


( عکس از صفحات مربوط به دی ماه )

اگر نه ، به همان خودکار و دفتر خالی و کادرهای دستی قناعت میکنم . چون هدف بولت ژورنال مدیریت وقت است نه وقت کشی !

بولت ژورنال گزارش زنده ی زندگی شماست که به شما خط میدهد و زندگیتان را منظم می کند . اگر جایی از وجودتان حس می کند نیاز به نظم بیشتری دارید بولت ژورنال را (چه به صورت دستی چه اماده) امتحان کنید .

در پست دوم مربوط به بولت ژورنال، درباره ی پر کردن هر کدام از این صفحات می نویسم .

ویدیو های اموزشی خوبی برای ساخت بولت ژورنال در گوگل پیدا می شود. کافیست سرچ کنید : بولت ژورنال

ّتصویر بقیه صفحات : (+)(+)(+)



۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Cherry blossem

اورژانس از چشم همراه بیمار!

اپیزود اول :

خانم مادر از پایین صدایم میزندو می گوید قرار است به اصرار خاله  خانم برویم بیرون شهر هوایی عوض کنیم . اول تمایلی نشان نمی دهم . برنامه ام را چک میکنم و بعد میگویم باشد موردی ندارد. کی می شود دیگر از این فرصت ها گیرمان بیاید .

قرار است برویم جایی که بخاطر باران های اخیر، حسابی خاکش گِلیست ولی طبیعت نسبتا خوبی دارد . یک لباس قدیمی را از کمد بیرون می کشم که دیگر عمرش را کرده و به درد همین جاهای گِلی می خورد . ساعت مقرر که میشود خاله با ماشینش می اید دنبالمان ! اقای پدر سفارش میکند عصر جمعه است وخیابان ها بسی شلوغ . جای دوری نرویم که شلوغی خیابان ها اخر سر دردسر میشود .


اپیزود دو:

حوصله ی حرف های خاله زنکی ندارم. نه خوشم می امده نه می اید نه خواهد امد . ساعت گوشی ام را چک می کنم . از جایی که نشسته ام ناراضی ام . همیشه دست راست کنار پنجره را می پسندم . از عادات کودکیست . حالا افتاده ام وسط . خوشم نمی اید ولی فقط به خانم مادر که انجا نشسته میگویم : مامان پنجره رو یکم بکش پایین لطفا. اینجوری نمیشه فتوسنتز کرد .

کمی شیشه را پایین می کشد . راه شلوغتر از همیشه است . جاده ی بین شهریست وهرکسی با سرعت 100 به بالا میخواهد خودش رابرساند به شهر بعدی . برای رفتن به مقصدمان باید به سمت چپ بپیچیم با اینکه در لاین سمت راست حرکت می کنیم . قانون نا نوشته ی این جاده همین است. نگاه کن ، ببین از روبه رو ماشین می اید یا نه . اگر ماشین می اید بمان. اگر نه ، پایت را تا میتوانی روی گاز بفشار و اگر صحیح و سالم به ان سرجاده رسیدی خدای متعال را شکر گو و بیش از پیش عبادت کن و لبخندی به سرنوشتت بزن .

راننده مان ایستاد. ماشین ها پشت سر هم می امدند و میرفتند. یک ان که به نظر خلوت تر شد . فرمان را چرخاند که در این جاده ی طلسم شده دور بزند. به خط بین دو لاین که رسید، از پنجره بیرون را نگاه کردم و پراید قرمز رنگی که اولش دور میرسید حالا دو قدمی مان رسیده بود و بنگ!

با دستی کیفم را گرفتم و با دستی دیگر بازوی خانم مادر را کشیدم که نزدیک بود سرش بخورد به شیشه ی پنجره .

ثانیه ها برایم کش امدند مثل فیلم اهسته. نترسیده بودم . هیجان زده هم نبودم . فقط مثل یک تماشاگر که صحنه ی اهسته برایش پلی می شود برخورد ماشینی که به سمتمان می امدر را به سمت خودمان نگاه می کردم ان هم درست موقعی که برای خودم پیش می امد .

ماشین ها که متوقف شدند. حال تک تک مسافرها را پرسیدم . ضربه دیدگی پهلو  و درد کتف برای انهایی که سمت راست کنار پنجره نشسته بودند عایدی ِ حادثه بود. پیاده شدیم . مردم دور تا دور ماشین ها جمع شده بودند و بعضی ها شاکی تر از خودمان بودند که تصادف کرده بودیم . ماشین ها حسابی خرج برداشته بودند . از سرنشینان ان پراید سرخ رنگ هم یک نفر زبانش بخیه لازم شده بود .بعدش هم پلیس و اورژانس و شلوغی ها !

 اپیزود سه :

 به عنوان همراه بیمار سوار امبولانس شدم . همکاران فوریت ها که از همین جا انصافا خسته نباشند،خیلی سریع رسیدند سر حادثه اما در مسیر چیزی که به ذهنم رسید این بود که ادم سالم هم سوار این ماشین بشود در این دست انداز های مسیر تا برسد به بیمارستان دار فانی را وداع گفته و در مرحله ی یکی مانده به اخر پرسش و پاسخ است . با این همه ، ما را رساندند به اورژانس و تا در ورودی طاقت اوردیم .


اپیزود چهار:

مصدومین را فرستادند اورژانس . یک معاینه ی سطحی و بعد خواباندن روی تخت و بعد معاینه ی پزشک و باقی ماجراها. بیمارانی که من همراهشان بودم بسی خوش سخن (شما بخوانید وراج) تشریف داشتند .مدتی که گذشت تا دکتر شیفت رسید و سونو نوشت برای بررسی محل ضربه دیده و من رفتم برای تشکیل پرونده ی بیمار تصادفی .

ظاهرا همان وقتی که رفته بوده ام . پلیس امده و چند و چون حادثه را از مصدومین پرسیده و باقی ماجرا ها .


اپیزود پنج:

سونو را که گرفتیم و زبان ان بنده ی خدا که بخیه شد و دکتر نتیجه ها را دید ، گفتند که از نظر سلامت جان مصدومین کارتان تمام است بروید سراغ سلامت ماشین ها !

ان ور ماجرا و صحبت ها و بحث ها و احیانا دعوا هایی که سر صحنه شده را من نبوده ام و ندیده ام اما از کرامات این مرحله از تصادف همین را بس که از ساعت پنج و نیم تا ده و نیم سر همین موضوع رفت و امد شد و بحث ها شد و گفت و گو ها شد که ان سرش ناپیدا .به این و ان زنگ زدن و متوسل شدن جواب نداد و اخر سر خودروهای عزیزی که یکی هنوز قسط خریدش تمام نشده بود و ان دیگری برای فروش در دیوار گذاشته شده بود ،حالا درب و داغان میروند در پارکینگ که مدتی اب خنک بخورند .



اپیزود شش :


اینجا نشسته ام و شرح انچه امروز برما رفته است را تایپ می کنم و دوست دارم هرچه سریعتر وارد کار کلینکال بشوم . به این فکر می کنم که چرا بعضی مردم بعد از ماجراهای دوست نداشتنی همه اش یک ریز می گویند ای کاش فلان و ای کاش بهمان !( خطاب به همان ها ) باور بفرمایید خودتان بودید که با عقل سلیم در ان لحظه چنین تصمیمی گرفته اید پس ای کاش گفتن و حرف زدن از چیزی که گذشته و تمام شده کار بیهوده ای بیش نیست . باید تلاش کرد که پیامدهایش بدتر نشود . ضمنا دوباره برایم تکرار شد که  همیشه جوری باشم و طوری رفتار کنم که همه چیز حتی بدترین چیز ها را به من بگویند تا برایش چاره ای بجویم نه اینکه از ترس دعوا یا سرزنش از من مخفی کنند .



+فکر می کنم مدیریت بحرانم خیلی عالی تر از اون چیزی هست که فکر میکردم . اصولا احساسات در صحنه ی فوت ، تصادف ، فجایع به هر شکلی کمترین نقشی در تصمیماتم دارن و از این ویژگیم به شدت لذت می برم. همیشه اینجور مواقع بلافاصله بعد از رخ دادن اوضاع به این فکر می کنم که خب ! حالا چکار کنیم که این چیزی که اتفاق افتاده درست شود یا بدتر نشود.

مدیریت بحران شما چطور ؟ وقتی چنین اتفاقی برای شما بیفتد چه می کنید؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

شاید برای شما هم اتفاق بیفتد !

کلاسم دیرشده . خیابان شلوغِ شلوغ، ذهنم را مضطرب تر می کند . دوسه تاماشین دور تا دور ماشینم پارک غیرقانونی کرده اند . ان هم میلی متری !نفس عمیقی می کشم، شاید اوضاعم بهتر شود . دور ماشین میچرخم شاید راهی برای در اوردنش پیدا شود، دریغ! یکی از ماشین ها دزد گیر دارد . سری به این ور و ان ور تکان میدهم شاید یکی از صاحبان بی دقت ماشین ها استیصال را از یک جای این خیابان شلوغ در چهره ام بخواند و بیاید ماشین بی قانونش را جابه جا کند تا به کار و زندگیم برسم . باز هم دریغ!
خودم را میرسانم کنار تایر همان ماشین دزدگیر دار و تق! ضربه ای به تایرش میزنم که جیغ ماشین هوا می رود و بعد خودبه خود خاموش میشود. چند نفر برمیگردند ماشین را نگاه می کنند و بعد راه خودشان را می روند.یک ضربه ی دیگر و صدای جیغی بلند نمی شود . دزدگیر خفه شده بود . صاحب ماشین پیدا نمی شود که نمی شود . ساعتم را نگاه می کنم. پشت میکنم به ماشین بی قانون و گوشی ام را بیرون میکشم تا بگویم دیرتر می رسم که بویی اشنا از سالها پیش به بینی ام میخورد . پرت می شوم به خاطرات هفت یا هشت سالگی و خریدهای ظهرانه از بقالی کوچه ی پشتی و بوی خوش اسمارتیز هایی که با بازکردن پلاستیکش زیر دماغم میخورد .گوشی به دست برگشتم . اقا و خانمی بودند با سوییچی که نشان میداد صاحب ماشین دزد نگیر اند. معذرت خواهی کردند و ماشین را جابه جا کردند و من به کار و زندگیم رسیدم . اما بوی خوش ادکلنی که شنیده بودم، حس شادی ای که در هفت یا هشت سالگی ام بعد از خریدن اسمارتیز ها داشتم را توی وجودم زنده کرده بود . لبخندی زدم و با حسی خوب راه خودم را رفتم ...
این داستان ، یک داستان صدرصد واقعی بود . خیلی اوقات شده که در اوج خستگی یا بی خیالی یا مشغله یک جایی رد شده ام و بویی شنیده ام و پرت شده ام به خاطراتی که قطعا امکان نداشته بدون وجود ان بو در ان لحظه به یادم بیایند و حسی که ان لحظه در ان خاطره داشته ام  را دوباره بعد از تمام این سالها حس کنم.
از نظر علمی انسان موجودیست که اطلاعات از طریق شنوایی ، بویایی ، چشایی و لامسه به مغزش لینک می شوند. در اولین سالهای زندگی، نوزاد و کودکان یکی دوساله هرچه میبینند را توی دهانشان می برند . چرا؟ چون بیشترین اطلاعات از طریق چشایی وارد مغزش می شوندو باقی حس ها راندمان بالای چشایی را  در ان سن ندارند . اما بعد تر وقتی بزرگ می شویم جدای از کاربرد های زیستی این حس ها ، هر انسانی با یکی از این احساس ، خاطراتش را که در اتاق تاریک ذهنش ، سال هاخاموش مانده ،بیدار میکند و دوباره به یاد می اورد . یکی با بو کردن یک بوی اشنا از سال های دور مثل عطر اسمارتیز یا صابون خاص اهدایی فلان دوست و یا با شنیدن یک اهنگ خاطره ای در اتوبوس و مسافرت به فلان جا زنده میشود یا دیدن عکس های خیلی قدیمی البوم عکستان اگر متولد قبل از دهه ی 70  هستید .
خیلی وقت پیش ها همه ی عکس های البومم را بیرون کشیدم و روی دیوار اتاقم کلاژ کردم . عکس برای دیده شدن و زنده شدن خاطرات است نه برای خاک خوردن در البوم های ته کمد ! اخر سر چیزی مایل به عکس زیر از اب در امد :



امروز برای طبیعت گردی زده بودیم به دل طبیعت . برهمگان واضح است که دوربین گوشیِ فول شارژ این مواقع یار ادم است . زیاد عکس گرفتیم . زیاد که می گویم یعنی در مقایسه با ده سال پیش که یک دوربین عکاسی فیلم خور داشتیم که باید یک فیلم 36 تایی می گذاشتی در دلش ، کادر را خوب تنظیم میکردی که مبادا یک فرصت از عکس گرفتنت هدر برود و مال باخته و عکس خوب نگرفته و هنرمند نشده یک پولی هم برای ظاهر کردن عکس ها بدهی . عکس های ان موقع را که نگاه میکنم همه ی حس های خوب و خاطرات لحظه گرفتن ان عکس ها میپرند توی ذهنم مثل بوهای خوب. اما گالری دیجیتال پر عکس و زرق و برق دارِ با کیفیتِ جیبیِ همراه ام این احساس را به من نمیدهد. حدس میزنم شاید یکی از دلایلش این باشد که محدودیتی در عکس گرفتن با گوشی ام ندارم  . میتوانم بگیرم . پاک کنم . ادیت کنم . اخر سر هم عکس ها در گالری خاک بخورند تا روزی که انتقال داده شوند به حافظه ی اصلی و سال ها بعد خواسته یا ناخواسته کاملا پوشه شان حذف بشود .
قدیمی نیستم .دلبسته ی دنیای انالوگ و ضد دیجیتال نیستم . اتفاقا شیفته ی تکنولوژِی ام . اما دروغ چرا؟ دیجیتال با همه ی مزیت هایش ، رنگ و لعاب و کیفیت عالی اش ، تجربه ی احساس واقعی را برای من یکی ندارد .با این حال حاضر نیستم دیجیتال را رها کنم .

+ شاید عکس های جدیدی که با گوشی میگیرم رو هم باید چاپ کنم.
+ یک جایی خوانده ام که به همین دلیل تجدید خاطره با بوها ، بهتر است به دوست و عزیزمان عطر هدیه دهیم.

شما با عکس هایی که می گیرید چکار می کنید؟ گوشه ی گالری خاک میخورند یا پرینت می شوند؟
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Cherry blossem

اگر قصد زنده ماندن دارید ، بخوانید _قسمت اول

بالاخره پای مدرک امداد گری من هم مهر زده شد . اینکه چرا یک دانشجوی پزشکی باید در کلاس های امدادگری شرکت بکند،  هم ریشه در علاقه دارد و هم اینکه بحث درمان پزشکی و امدادگری در عین مرتبط بودن تاحدودی متفاوت است . امدادو نجات تقریبا قبل از ورود تیم پزشکی به صحنه  است و شامل حیاطی ترین ثانیه های زندگی افراد است که اگر کسی به قواعد امدادگری اشناباشد می تواند جان خیلی ها را نجات دهد.

تصور کنید در مسافرت تعطیلات عید ، درگیر یک تصادف زنجیره ای شده اید . راننده که یکی از نزدیک ترین و عزیز ترین عضو خانواده ی شماست صدمه دیده ، بچه ها درد دارند و اسیب دیده اند و خودتان کمی بهتر از بقیه هستید . اگر بدانید چه کنید جان عزیزانتان را نجات دهید اگر نه ...

چرا امداد و نجات ؟


یک : حادثه خبر نمی کند...

هیچکداممان نمی توانیم بگوییم چند لحظه بعد چه اتفاقی برایمان می افتد . زلزله ، سیل ، سونامی ، اتش گرفتگی ، سوختگی با زودپز یا بخار اب، خفگی با یک لیوان اب یا یک پر پرتقال همگی دلایل مرگ بوده اند ، که فکر می کردیم فقط برای همسایه است و برای ما اتفاق نمی افتد .


دو : عزیز تر از جان ادمی ...مگر هست ؟

دیدن اینکه عزیزان ادم جلوی چشمش مریض باشند ، درد داشته باشند و یا بدحال باشند کار راحتی نیست . حالا اگر کاری از دست ادم برنیاید که دیگر بدتر . ولی اگر مراقبت های ساده و ضروری را بلد باشیم وجدان خود ادم اسوده تر است.


سه:تکنولوژِی هنوز تلپورت را عملی نکرده!

به بیان راحت تر اگر شما درست جلوی اورژانس هم دچار ایست قلبی شوید. بالاخره یک مدت زمانی طول می کشد تا کادر درمان به شما برسند و سی پی ار را شروع کنند حالا دیگر خودتان فرض کنید یک جایی دیگر باشید و بخواهید زنگ بزنید اورژانس بیاید و ترافیک و ...

طلایی ترین زمان برای یک نفر با ایست قلبی درست بلافاصله پس اتفاق بعد از مطمئن شدن از ایست قلبیست درغیر اینصورت ، بهشت جایگاه وی باد!


چهار: خرجی ندارد .

اسم نویسی در کلاس هلال احمر  شهرتان رایگان است و قاعدتا باید کلاس اموزشی رایگان برگزار شود . هرچند که اگر هزینه ای هم داشت می ارزید ولی همه ی چیزی که باید وسط بگذارید، کمی از وقت گرانمایه تان است.



با همه ی این دلایل اگر وقت اجازه داد و عمر باقی بود و طالب زنده ماندن بودید ، درباره ی برخورد با موقعیت های مختلف و خوادث متفاوت اینجا به زبان ساده و کوتاه شیوه جان به در بردن از موقعیت را برایتان می نویسم.


+پسا نوشت: خبر رسیده که زلزله باز هم دست از سر هموطنان سر پل ذهاب برنداشته . امیدوارم که اسیب زیادی ندیده باشند و اگر خسارتی وارد شده بتوانند جبران کنند.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

چرا وب مینویسم ؟ یا به زبان خوش چرا با اینستا مخالفم؟

اگر بخواهیم چند دلیل بیاورم که چرا با وجود سرانه ی پایین مطالعه ی کشورمان و مردمی که حال ندارند زیر نویس خبری یک شبکه ی خبر یا دو بیت شعر از شاعران کشور یا یک کتاب بیست سی صفحه ای بخوانند  چه برسد به نوشته های من بی تجربه ی بی اسم و رسم و غیر سلبریتی (!) بازهم با اعتماد به نفس می نویسم این است :

اولین تجربه های نوشتن من برمیگردد به سال نامه ای که از دایی جان وقتی دبستانی بودم هدیه گرفتم . ان وقت ها کرم کتاب بیش فعالی بودم و نمیدانم برایتان پیش امده یانه اما ان سال نامه ی جلد تخته ای سرخ رنگ با برگه های سفید نیمه مقوایی به طرز عجیبی برای نوشتن وسوسه برانگیز بود . داستانم را درباره ی زندگی خانواده ژیراگو در جزیره شروع کردم و گاهی اوقات پرنسس نویسی هم میکردم اما اصل نوشتن برمیگردد به کلاس های انشای بخوانیم و بنویسم های دبستان و بعدتر ها دوره ی راهنمایی. بار اول ودوم متهم به کپی نویسی شدم . معلم کلاسمان از اول تا اخر خواندن انشایم مثل مجرم های تحت التعقیبی که یک بار در خیابان می بینی اما یادت نمی اید کجا دیده ای ( خیلی اکشن شد نه ؟)  زیر چشمی نگاهم می کرد .اخر سر پرسید : خودت نوشتی ؟ من هم که از همان اوایل بچه ی مستقلی بودم جواب دادم: اره .خودتون گفتید خودمون بنویسیم . رگه های تعجب برای چند ثانیه توی صورت معلم پیدا شد و بعدها که فی البداهه چند مطلب در جاهای مختلف خواندم و نوشتم و جایزه بردم برهمگان اثبات شد که کار خودم بوده و هست . دبیرستانی که شدم نثر ادبی نویسی ام خوب بود .بلند شدن و متن خواندنم توی کلاس برای عده ای که معلم کلاس سردسته شان بود جذاب بود و برای برخی نادوستان ناراحت کننده . چند مسابقه ی کشوری نثر ادبی نویسی و داستان و... هم شرکت کردم و تا مرحله ی کشوری رفتم اما از تمام این ها جالبتر بلاگفا بود که از دوران راهنمایی من را مجذوب خودش کرده بود. هرچند که وب نویسی ان هم با اینترنت دیال اپ سه چهار بار در ماه چیز جالبی نمی شود اما به هرحال  من برای تمرین پست گذاری اولین بار یک مطلب از یک جایی کپی پیست کردم . بعدها چند شعر و غیره میگذاشتم اما همیشه یک جای ذهنم می گفت اوضاع درست نیست . یک جای کار می لنگید چون مطالب از من نبودند و محتوا تولید شده نبود . شروع کردم به نوشتن نثر ادبی و شعر و متن به قلم خودم در ان وبلاگ در وبلاگ های دیگر کامنت میگذاشتیم که بیا من را ببین و...

مدتی که گذشت درس مدرسه و کلاس های ورزش و... باعث شد نوشتن برایم کمرنگ شودوبلاگ هم متروکه رها شود. با روی کار امدن شبکه های اجتماعی و همگانی شدن اینترنت شاید فکر می کردم که نیاز به وبلاگ نویسی کمتر بشود اما در تلگرام و واتس اپ با همان هایی که همیشه می دیدمشان صحبت می کردم فقط نظرات عده ای شان به جای ان که از این گوش وارد شود و از ان گوش دربرود حالا مکتوب شده بود و ازار دهنده تر . اینستاگرام را از همان اولِ اول هم دوست نداشتم عکس میخواست و من ادم عکس نبودم . کامنت های خوب بود و زیبا بود و خوشگله ( و ان هایی که دوست ندارم بگویم) که پای پست های بقیه میگذاشتندمرا راضی نمی کرد . اینستا موجودی وقت گیر بود که دربرنامه ی من جا نداشت بعد از کنکور به علت وفور وقتی که داشتم به خاطر خواندن یک پست ضروری دوستی اینستا نصب کردم و سه پست بیشتر نگذاشته بودم که فهمیدم اینجا جای من نیست .من دنبال جایی بودم که بشود مطلب خوب خواند کامنت اموزنده گرفت. وقت و هزینه سایت زدن را نداشتم از وبلاگ هم همان شعر ومتن و روزمره نویسی در ذهن بود البته همیشه وبلاگ دانشجوهای پزشکی و داستانهایشان را میخواندم همان موقع ها بود که با وبلاگ وب نوشته های یک جراح اشناشدم  که نوشته های دکتر حمید احمدی بودند و هستند(+) . دکترپیوسته از سال 88 نوشته بود تا همین حالا و این برای منِ خانه به دوش جالب بود . مدت ها بعد یک جایی کتابی دیدم با نام حمید احمدی بعد گفتم نکند این همان وبلاگ نویس باشد . حدسم درست از اب درامد . بعدها باخودم فکر کردم اگر ان وبلاگ نبود واقعا من صاحب این اثر را میشناختم؟قطعا خیر.یاحتی تجربه های زیادی لای نوشته های جسته و گریخته ی دانشجوها یاد گرفتم .این ها همه از صدقه سری وب خوانی بود ولی ماجرا را از سر دیگرش که دنبال کنیم این میشود که باید یک نفری باشد بنویسید که یک نفر دیگر بخواند و این شد که نوشتن وب را شروع کردم . با همه ی این داستان ها وبلاگ جایی است که ادمهایی با فکر مشابه از دریچه ی گوگل به سمت هم هدایت میشوند . وقت می گذارند ادرسی در مرورگر تایپ میکند و صبر می کنند تا بالا بیاید و بعد متنی ناپخته ناشی از بی تجربگی ولی با وقت و حوصله نوشته شده از یک بلاگر(مثل من!) یا شاید خوب و مغز پخت شده ( مثل عده ای از بلاگرها) را میخوانند.  این خواننده ها قطعا به هزاران هزار فالوور لایک کوب ِ شبکه های اجتماعی می ارزند .


شما چرا وب می نویسید ؟

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

از کتابهای نیمه تموم کتابخونه ات خجالت نکش !

ایده نوشتن این پست برمیگرده به احساس گناهی که از تموم نکردن تعدادی کتاب داشتم و کامنتی که اتفاقی توی وبلاگ یه دوست در همین باره گذاشتم و مقاله ای که خیلی اتفاقی تر دیدم .


1

یکی ازدیالوگهای سریال مورد علاقه ام در یکی از سکانس هاش این بود که:

- ببین طبق اخرین تحقیقات اگر جهان رو 100 % فرض کنیم تمام اونچه که از ابتدا تا به حال انسان ها مکتوب و مستند کردن 4% اش رو تشکیل میده . میدونی یعنی چی والتر؟ یعنی 96 %جهان تاریک و مبهمه .


+ جالبتر اونجاست که ادمایی با ای کیو معمولی فقط یک درصدش رو میدونن و من با بالاترین ایکیو سه و نیم درصدش احتمالا از اونجایی که تو توی گروهمون از همه ایکیوت کمتره یک و نیم درصدشو بیشتر نفهمی !


(سریال بینهایت زیبای اسکورپین -قطعا درباره اش یه پست جدا خواهم نوشت- )


2

اولین کتابی که نتونستم تمامش کنم کتاب بابا گوریو اثر بالزاک بود تاقبل از این کتاب معتقد بودم هرکتابی رو که شروع میکنی باید تا انتها خوند.هربار کتاب را برمی داشتم تا یک جایی میخواندم و دور بعد دست و دلم به سمت خواندنش نمی رفت ان قدر از ماجرا میگذشت که داستان کتاب یادم می رفت و دوباره عذاب وجدان تمام نکردن کتاب باعث میشد سراغ کتابِ ناتمام گوشه ی کتابخانه برم و روز از نو روزی از نو...

بعد از گذشت هفت یا هشت سال هنوز بابا گوریو را تمام نکرده ام اما چیزی که یادگرفتم این بود که همه ی کتاب ها را نباید تمام کرد .


3

با وجود دنیای دیجیتال ذهن ما توی اینستاگرام و واتس اپ و تلگرام تمرین خواندن مطالب کوتاه کرده و حالا خواندن کتابهای بلند ان هم ان تعدادی که به مذاق ما خوش نمی اید کار راحتی نیست . تازه زمان کوتاهی که برای زندگی و مطالعه داریم هم مضاف بر دلایل بالا میشود .


4

گوگل را که برای جواب سوالم زیر و رو کردم دیدم که به ! انگار این مشکل منِ تنها نیست و حتی تحقیقات اماری هم روی این موضوع شده . ترجمه ی فارسی و خیلی خلاصه شده یکی از مقاله ها که شاید به درد شما هم بخورد این است :

به عقیده دکتر ویلیام افراد با دو نوع تیپ شخصیتی A و B در این زمینه وجود دارند . تیپ شخصیتی اول که رقابت رو دوست دارن و با سیستم پاداش و مجازات اکثر کارهاشون رو انجام میدن احتمال بیشتری داره که دچار این مشکل بشن و شاید دلیلش این باشه که وقتی برای خوندن و تموم کردن یک کتاب تشویق یا تنبیهی وجود نداره ، چه دلیلی داره که اگر خوششون نمیاد اون کتاب رو تموم کنن ؟

و تیب شخصیتی B احتمالا سراغ کتابی که از قبل میدونن تمومش نمی کنن نمیرن . و این فقط درباره ی کتاب خوندن صدق نمی کنه.

قسمت دوم مقاله ی دکتر ویلیام درباره ی این صحبت می کنه که یکی دیگه از عوامل مربوط به این موضوع فشار اجتماعیه که باعث میشه کلاب ها یا انجمن های مطالعه ی کتاب طرفدار داشته باشن چراکه شما رو مجبور به بحث و صحبت می کنه و شما برای بحث نیازمند اگاهی و درنهایت مطالعه کتابید .

(+)


5

به انجمن های سوال و جواب غیر تخصصی که سر زدم هم جواب های جالبی گرفتم :

سوال کسی که پرسیده بود این بود :من از بچگی خوره ی کتاب بودم و کتابهای سطح بالاتر از خودم رو میخوندم اما با شروع دبیرستان فقط اونچه که برای کلاس ادبیاتم لازم بود رو می رسیدم به خاطر کمبود زمان بخونم و حالا که وارد کالج شدم با این که میخوام برگردم به همون دوران کتابخوانیم اما نمی تونم هیچ کتابی رو کامل بخونم و تموم کنم و از این موضوع ناراحتم .

جوابهای مختلفی که به این سوال داده بودن :

1- برگرد و دوباره چندتا از فیلم و کتابهای خیلی قدیمی ای که میخوندی رو ببین و بخون تا حس و علاقه ات رو به یاد بیاری

2-عضو کلاب کتاب ها شو ( توی ایران بهشون میگیم انجمن های کتاب یا جلسه های کتابخوانی و...)

3-کتابهای صوتی رو گوش کن ( منم این کارو امتحان کردم و جواب داده )

4-کتابهای کوتاه رو بخون و برای خودت مشخص کن که سریعتر تمومش کنی

5- لپ تاپ و گوشیت رو مدیریت کن . مثلا قبل ازخواب رو بزار برای کتاب و اصلا طرف تکنولوژی نرو توی این مواقع

جوابهای زیادتری هم هست که اگه مشتاقید اینجا (+) رو بخونید .


6

اما چیزی که هست اینه که شخصیت شما هر طور که هست از ناتمام گذاشتن کتابها عذاب وجدان نداشته باشید. روزانه تعداد زیادی کتاب و محتوا تولید میشه و انسان قاعدتا فقط بخشی از این محتوا رو میتونه با توجه به زمانش بخونه .پس کتابهای غیر داستان رو میشه مثل روزنامه، گزینشی خوند کتابهارو ورق زد و اونجا که لازمه رو با دقت بیشتروعمیق تر خوند و از اونجا که لازم نیست گذشت .


7

کتاب های نخوانده ی کتاب خانه تان رو بیشتر از خوانده ها دوست داشته باشید .چرا که به شما هشدار میدن که چقدر چیزهای زیادی در دنیا وجود داره که ازش بی خبرید .

"از: نمیدانم چه کسی "



این مقاله ی انگلیسی(+) و این مقاله ی فارسی (+) از سایت سیزدهم همین مسئله رو بررسی کردن که خوندنشون خالی از لطف نیست .

 شما چطور؟ کتاب نیمه تمومی دارید که نتونستین تمومش کنین ؟ کتابی بوده که به زور تموم کنید ؟ چرا؟


۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

چطور رتبه ی 72 کنکور شدم ؟(راهکارهای یادگیری انگلیسی به شرح و تفصیل)



1
خیلی وقت پیش ها مطلبی میخواندم درباره ی کشورچین و مردمش که پیش از تولد نوزاد برایش یک ایمل و یک حساب و یک اتاق اماده می کنند چون معتقدند بچه ها به ان ها نیاز دارند . در کره جنوبی هم مرسوم است که بچه ها یک ورزش (عموما تکواندو)و یک ساز (فک میکنم غالبا ویالون )و یک زبان غیر از زبان خودشان از کودکی یاد بگیرند . در ایران پیش از این که بچه ها به دنیا بیایند مادر و پدر هایی که دستشان به دهانشان میرسد و ادعای فرهنگشان میشود برنامه ی کلاس های متفرقه و غیر متفرقه را از همان روزی که بچه چشمش را باز می کند می ریزند. کلاس زبان پای ثابت و همیشگی این برنامه هاست.

2
از خودم که شروع کنم درکمال تعجب برخلاف فارسی اصلا یادم نمی اید کی حروف الفبای انگلیسی را یاد گرفتم. البته خاطره های محوی از زبانسرای طبقه ی دوم ساختمانی که خیلی وقت است تخریب شده و به جایش مجتمع ساخته اند دارم اما فقط انیمیشن دیو و دلبر و کتابهای سو و بنی (TED TALK) و خانم منشی مهربان موسسه را یاد دارم و دیگر هیچ!
تمام دوران دبستان زبانسرا می رفتم چون ثبت نامم می کردند. نه این که بدم بیاید فقط انگیزه ی خاصی نداشتم . البته بدم نمی امد کارتون وانیمیشن و کتابهای خارجکی بخوانم .خیلی خیلی دوست داشتم که بتوانم به زبانی حرف بزنم که بقیه بچه ها نمی توانند ولی هر بار که اول ترم با این فکر و خیال ها روی صندلی کلاس می نشستم بین انبوه زبان اموزان سن بالا و اغلب مسن و گاها دبیرستانی،منِ قد کوتاه ریزه میزه گم میشدم . تا احوال پرسی و روخوانی و ریدینگ و لیسنینگ را خوب می فهمیدم و همه چیز به صلح و صفا می گذشت اما به گرامر که می رسید انگار معلم زبانش را از انگلیسی به چینی سوییچ میکرد.
اولش کمی به تابلو خیره میشدم . بعد که هرچه بیشتر توضیح میداد کمتر میفهمیدم شروع می کردم به وول خوردن روی صندلی .اخر سر هم هرچه روی تابلو بود مثل انکه از روی یک نقاشی کپی کنی توی دفترم کپی میکردم و برمیگشتم خانه.
یک بارفک میکنم اول یا دوم دبستان بودم و همه ی هم کلاسی هایم پیش دانشگاهی بودند . وسط گرامر درس دادن معلم دلم را زدم به دریا پرسیدم :
جمله واره ی اسمی یعنی چه؟
همه همکلاسی های جلو و عقب طوری نگاهم کردند که از سوالم پشیمان شدم و بیشتر توی صندلیم فرو رفتم . جلسه ی بعدش معلم املا گرفت همه ی همکلاسی هایم بیست شده بودند و من ِبچه زرنگِ پر ادعا با تمام تلاشی که کرده بودم شدم 16!اشک ریزان و نالان و با اه و فغان از ان ترم به بعد دیگر زبان سرا نرفتم که نرفتم!

3
اوایل دوران راهنمایی بودم .دایی جان بسی سفارش می کرد که : روزی یک کلمه ی انگلیسی تازه هم یاد بگیری درسال میشود 365 تا و متوسط دایره ی واژگان خود انگلیسی ها اینطور است و ان طور و کتاب داستان سطح بندی شده بخوان و انیمیشن ببین و...
این کار ها را می کردم اما نه از روی اصول و برنامه . یکی از همکلاسی هایم گفت میخواهد برود کانون زبان . دنبال یک نفر اشنا میگردد که باهم بروند. تعریف کرد و کرد و کرد که معلم هایش خوبند و توی کلاس نمیشود فارسی حرف زد و ... تا گفتم بسم الله برویم!
ترم اول 40 نفری بودیم . تاپ شدم با نمره ی98!خوشم امده بود . ادامه دادم.
فیلم و سریال میدیدم و کتاب داستان سطح بندی شده میخواندم و اهنگ های ملایم و قابل فهم بلاد غیر اسلامی گوش میدادم.
دبیرستانی که شدم بدون یک کلمه خواندن زبان مدرسه همیشه کامل میشدم .
کنکوری که شدم سرجمع تست های زبانی که برای تمرین زدم بیستا هم نشد
اما رتبه ی 72 ی کنکور تخصصی زبان شدم و زبان تجربی را 100 زدم .
72 شدن یا 100 زدن کار شاقی نیست فقط اثبات کوچیکی برای یک مسیر تقریبا موفق اند.


4
اگر شما هم از ان هایی هستید که انگلیسی برایتان به اندازه ی چاقو خوردن درد دارد بخوانید :

1-محیط تان را تا میتوانید خارجکی کنید . از زبان گوشیتان گرفته تا اخباری که گوش می دهید .
2- انیمیشن ببینید . در مدح و ستایش انیمیشن دیدن برای یادگیری زبان هرچه بگویم کم است .
3- فیلم و سریال را با اصولش ببینید .
4- کتاب داستان های سطح بندی شده بخوانید .
5 - لطفا اگر اخبار بین هستید زبانش را تغییر دهید . هرچقدر اخبار ناخوشایند را به زبان دیگری بشنوید از شدت ناراحتی شما کاسته می شود !
6- دوست خارجکی یا همان پن پل پیدا کنید .
7- یک تعداد کلمه ی جدید مشخص وبه درد بخور را از یک منبع موثق (!) مثل قرص و دارو روزانه میل کنید .
8- تا میتوانید با کلمات نا اشنا جمله بسازید و از جمله ها در زندگی روزمره استفاده کنید .
9 - برای شروع اگر اهل موسیقی هستید اهنگ های ملایم خارجکی ترجیحا قابل فهم و واضح گوش کنید .
10- اگر وقت و هزینه اش را دارید یا ادم با اراده ای نیستید یا از ان هایی هستید که دلتان پیشرفت سریع میخواهد یک کلاس خوب شرکت کنید . در غیر این صورت سلف استادی هم پسندیده است .
11- یک پارتنر زبانی پیدا کنید . زبان برای ارتباط است اگر کسی رابرای ارتباط نداشته باشید یادگرفتنش خونین تر می شود .
12- نوشتن مطلب ، نامه یا هرچیزی به انگلیسی را تجربه کنید . روزمره نویسی هرچند غلط غلوط به پیشرفتتان کمک میکند. اگر ییکی را پیدا کنید که نوشته هایتان را تصحیح کنید که گلستان می شود .
13- روبروی اینه با یستید با خودتان با صدای بلندحرف بزنید. عمیقا بر روی اسپیکینگ و لهجه شما موثر خواهد بود .
14- دیالوگ های بازیگرها را باخودتان تکرار کنید . هرچه شبیه تر موفقیتتان بیشتر!
15- اپلیکیشن های خوب را پیدا کنید . تکنولوژِی فکر همه چیز را کرده!
16- سایت خوب برای یادگیری از نون شب واجب تر !


5

# انیمیشن و فیلم و سریال دیدن برای یادگیری قاعده و اصول دارد:
اصل اول : چیزی برای دیدن انتخاب کن که حداقل پنج شیش دور بشود دیدش !
دور اول بدون زیر نویس باید گوش داد و نگاه کرد .
دور دوم باید با زیر نویس فارسی دید .
دورسوم با زیر نویس انگلیسی دید و دیالوگ بازیگرها را بلند بلند تمرین کرد و به لهجه شان دقت کرد .
سریالی مثل فرندز راباید برای دور چهارم دیدو اصطلاحاتش را یادداشت کرد و انقدر تکرار کرد که یادگرفت.

# کتاب داستان های سطح بندی شده :
کتابهای سطح بندی شده رااز  اینجا یا اینجا میتونید پیدا کنید یا از کتابفروشی های شهرتون بخرید .
نکته اول :انتشارات پنگوین و اکسفورد و .. کتابهای خیلی خوبی دارن .
 نکته دوم : کتابی مناسب سطح شماست که در هرصفحه حدودچهار تا هفت تا کلمه ی نا اشنا داشته باشه.
کتاب رو یک دور خودتون بخونید .
 دور بعد به فایل ها صوتیش گوش بدید .
دور سوم فقط با اصطلاحات جدیدش جمله بسازید و سعی کنید عباراتش که کلمه ی جدیدی داشته رو گوشه ی ذهنتون برای روز مبادا داشته باشید .

# اخبار دیدن به انگلیسی منبع اصلی یادگیری نمیتونه باشه اما مکمل و سرگرمی و محرک خوبیه!
دیکشنری خوبی مثل تحلیلگران رو توی گوشیتون داشته باشین که فورا در صورتی که لازم شد بهش مراجعه کنید . ( از اینجا میتونی دانلودش کنی)

# سایت های زیادی برای پیدا کردن پن پل یا همون دوست مکاتبه ای هست .

# کتابهای کانون زبان ایران ، 504 واژه، 1100 واژه و... منابع خوبی برای یادگیری کلمات جدیدن .

#اپلیکیشن های خوب زیادی هست که به زودی اینجا لینکشون رو اضافه می کنم .


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

چطورروی کره ی زمین یک شبانه روز36ساعته داشته باشیم ؟

یک هفته مانده به کنکور از دهنم نمی افتاد : کاش روزا 36 ساعت بودن . اخه 24 ساعت کم نیست ؟
البته این عبارت خاص یک هفته ی کنکور نبود . همه ی سال های دبیرستانم وقتی که فشار امتحانات زیاد میشد و هر یک از دبیرها از در کلاس می آمد داخل و شروع می کرد به پرکردن برنامه ی امتحان ماهانه ، اه که از نهادمان برمی امد همین را می گفتیم . اوایل که می گفتند : فرزانه هستید . از پس چند امتحان (مثلا 6 یا 7تا )در روز برنیایید جایتان اینجا نیست . بعد ها جواب هایشان را ارتقا دادند .خواستند مثلا در خور دبیران تیزهوشان جواب بدهند گفتند: ادیسون و ابوریحان بیرونی و نیلز بور و شرودینگر و چه چه همه شان همین 24 ساعت را داشتند . ابن سینا با همین 24 ساعت فیلسوف و پزشک شد .گراهام بل هم در همین 24 ساعت  درهای ارتباط جهان را گشود . تازه ان ها این ها را کشف و اختراع کردند . شما نمی توانید چیزی که قبلا کشف و اختراع شده را هم امتحان بدهید ؟

این روزها دیگر کنکور سراسری ورودی دانشگاه ها برایم تمام شده اما هنوز فکر می کنم کنکور بلیط یک طرفه به بهشت یا جهنم نیست .اگر بخواهم بین تمام خستگی های درس خواندن و استرس و ... یک چیز خوب یاد گرفته باشم  ان هم برنامه ریزی برای 24 ساعت شبانه روزم هست که هنوز هم عادتش با من مانده .

برای کنکوری ها این روزها نام کاظم قلمچی از همه چیز اشنا تر هست . من هم که درس خواندن و برنامه ریزی را از همان اول دوست داشتم . دفتر برنامه ریزی قلمچی را سال اول دبیرستان خریدم و شروع کردم به پرکردن جدول های ساعت مطالعه . جمع ساعات مطالعه ی اخر هفته برایم جذاب بود . بعد از چند سال استفاده، فرم دفتر قلمچی دلم را زد . کنکوری شده بودم و همه چیز ساعت مطالعه نبود . ساعت خواب و کلاس های مدرسه و تایم مطالعه ی غیر درسی و ورزش و غذا و تعداد تست هم برایم مهم شده بود . اوایل هر چقدرش را که می توانستم کنترل کنم میکردم .یادداشت  تعداد تست و ساعت خواب و ساعت مطالعه برایم راحت تر بود . بعدتر هاکاملا  اتفاقی توی یکی از شبکه های اجتماعی چشمم مطلبی را گرفت . متوجه شدم برای یکی از رتبه های کنکور است .
با دیدن برنامه هایش دفتر من هم به روز رسانی شد . برای یک دو هفته همه ی کارهایی که از موقع بلند شدن تا خوابیدن می کردم را با ساعت و دقیقه شان یادداشت کردم . با چک کردن کارها بعد از دوهفته متوجه الگوی خاص روزمره ام شدم . مثلا غذاخوردنم چقدر طول می کشد . چه ساعتی از روزها دوست داشتم زیست بخوانم و معمولا چقدر طول می کشید.همه چیز دستم امده بود . بعد از ان دوهفته خودم برنامه می نوشتم . سالنامه ای داشتم و پیش بینی هایم را برای فردا ، شب قبل مینوشتم .
دفتر های برنامه ریزی زیادی برای خرید هست . از فرم تحصیلی گاج و قلمچی و رنگی رنگی گرفته تا برنامه ریزی های پاپکو و حوض نقره و...
اما از بین همه ی این ها من بولت جورنال را بیشتر از همه چیز برای یک غیر کنکوری(!) ترجیح میدهم . که بعدا درباره ش مینوسم .
اما در نهایت  پیشنهادهایی برای 36 ساعته شدن شبانه روزتان :

1)پیش از خواب بدانید فردا میخواهید چه کارهایی را به ترتیب انجام بدهید .
2) اولویت کارهایتان را بدانید و تایم حدودی برای هرکدام مشخص کنید .
3) انتها های بسته داشته باشید . (یعنی مثلا اگر کنکوری هستید برای زیست خواندن 2 ساعت وقت بگذارید و بدانید راس فلان ساعت باید این تعداد صفحه و تست را تمام کرده باشید .)
4) مناطق خاکستری مغز تان را فراموش نکنید . ( به زبان راحت تر اگر نخواهیم وارد بحث های روانشناسی اش بشویم میشود این که : چندتا کار راباهم انجام ندهید .بی شک وقت بیشتری به نسبت تک تکشان می گیرد.)
5)اگر کنکوری هستید یاد بگیرید که بعضی کارهای غیر ضروری و نامهم تان به بقیه بدهید تا برایتان انجام دهند.
6) سیکل خواب را رعایت کنید . این روزها اپ های زیادی برای تنظیم خواب هست. اگر دوست دارید امتحانشان کنید .(اپلیکیشن sleep cycle را از اینجا ببینید.)
7)کاظم قلمچی می گفت: تا وقتی در اوقات بیداریتان وقت مرده دارید سراغ کم کردن خوابتان نروید .
عین این مطلب را دروبلاگ دوستان متمی هم خوانده ام . دنبال وقت های مرده ی روزمره تان بگردید . شاید چرخ زدن در تلگرام ، تماشای برنامه های تلویزیون ، لایک کردن پست پیج های مختلف اینستاگرام بینشان باشد .
8)یک کاغذ سفید بردارید یا یک فایل ورد باز کنید و فکرهایی که ذهنتان را درگیر می کنند و مانعتان میشود را تایپ کنید.
9)یک تقویم جادار دم دستتان باشد. تمام رخداد ها و واقعه های مهم را یادداشت کنید. مثلا اگر میخواهید برای تولد ماه بعد دوستتان هدیه بگیرید مشخص کنید چه میخواهید و در فواصل خریدتان ان را بخرید تا مجبور نباشید جداگانه برایش وقت بگذارید.
10)نه گفتن را بلد باشید. یک مهمانی غیرمنتظره یا چیزی شبیه ان ممکن است با اهداف بلند و کوتاه مدت شما جور نباشد. غیبت شما به هیچ جای دنیا برنمیخورد.
11) همیشه ساعات خالی در روز و هفته برای کارهای عقب افتاده یا غیر منتظره و... داشته باشید.
12) بولت ژورنال داشته باشید .

این مطلب به روز خواهد شد.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Cherry blossem