سپیدپوش

دست نوشته های من در عبور زمان در مسیر شناختن ...

۳ مطلب با موضوع «لحظه نگار ...» ثبت شده است

جانبــــــــــازی در وقت اضافه!

ّمی نشینم پشت فرمان ماشین . به شوخی ولی با منظور می گویم : مسافرین عزیز کمربندهای خود را ببندید...

اولی می گوید : بیخیال بابا ! دوقدم راهه دیگه .کمربند میخوام چیکار ؟

دومی میگوید : اذیت میشم اینو بزنم. احساس خفگی می کنم اصلا!

سومی می گوید:ول کن تورو خدا ! روشن کن بریم .

چهارمی همینطور نمایشی کمربند را می گیرد جلویش و بدون اینکه ان را قفل کند ، خیره به من شانه ای بالا می اندازد .

با خودم فکر می کنم که لج کنم و درسی بهشان بدهم و بگویم تا نبسته اید راه نمی افتم .از اینه نگاهی می اندازم به قیافه هایشان . مشخص است این را بگویم هم، خودم را متهم می کنند که مگر به رانندگی خودت اعتماد نداری ؟

بدون اینکه بیشتر اصرار کنم راه می افتم .

برای من که تا به حال حادثه ای رخ نداده اما مطمئنم سناریو بالا بارها و بارها در روز برای ادم های مختلف اتفاق می افتد حتی برای همان هایی که بی خبر از همه جا تصادف می کنند .

در ابعاد بزرگتر که نگاه کنیم هم همین است . حدس میزنم هربار که بودجه ای که برای فلان پروژه تخصیص می شود ، «اولی » و «دومی » و «سومی» و «چهارمی »سر و کله اشان پیدا می شود و یک جور قضیه را رفع و رجوع می کنند ، اگر این داستان ها نبود بعید می دانم اتوبوس دانشجویان علوم و تحقیقات دل بخواهی خودش را انداخته باشد توی سراشیبی و واژگون شده باشد .

ادمی نیستم که خیلی پیگیر اخبار حوادث و غیره باشم ولی وقتی دیدم اقای پدر چطور با خواندن این خبر از جا پرید و با نگرانی به من نگاه کرد با خودم گفتم پدر و مادر ان دانشجوهایی که در این حادثه فوت شده اند الان چه حالی دارند ؟

خبرها که پخش شد، انگشت اتهام می رود سمت مسئولین! (بماند که «مسئولین » هم مثل «بچه مردم » مجهول الهویه است و ظاهرا باقی می ماند!) این وسط ها «یکی» می گوید تقصیر راننده بوده که سکته کرده ، خواب بوده ، جوانب احتیاط را رعایت نکرده و...، منتقدین می پرسند : خب چرا در انتخاب راننده ی اتوبوس دقت نمی کنید ؟

همان «یکی» می گوید : ببخشید راننده حالش خوب بوده ، اشکال از اتوبوس بوده که ترمز بریده . منتقدین می فرمایند : خب دیگر بدتر ! این همه پول شهریه را چه می کنید ؟ چرا وسایل نقلیه فرسوده استفاده می کنید ؟چرابیشتر از ظرفیت اتوبوس دانشجو سوار می کنید ؟ ...چرا ... چرا ...

ان «یکی » که می بیند اوضاع به جای درست شدن خراب تر شده می گوید : تقصیر راه سازی جاده بوده . این جاده پر پیچ و خم و شیب دار است . گارد ریل لازم است . قرار بوده دانشجویان با حمل و نقل کابلی بین دانشکده ها جابه جا شوند که با مدیریت جدید دانشگاه ، پروژه تلکابین دانشگاه هم متوقف شده .

اینقدر منشا مشکل را پاسکاری می کنند که اصل موضوع که 7 دانشجوی کشته شده و 28 نفر مجروح است فراموش می شود . تازه اخر سر بعد از بررسی های فراوان بین علل مختلف وقوع حادثه ، تقصیر می افتد گردن شیب جاده و بقیه همگی تبرئه می شوند .

خلاصه ان که دانشجو جماعت به خودی خود موجودی مظلوم است . در کنار غذای سلف و شهریه و سیستم اموزشی ناکارامد و.... همین مرگ با اتوبوسمان کم بود که ان هم اضافه شد . 

به خانواده های دانشجوهایی که در این حادثه فوت شدند تسلیت میگم و کاش روزی برسد که دیگر این اخبار ناراحت کننده را نشنویم . راستی توجهتان را به متن زیر جلب می کنم :


سقوط اتوبوس حامل دانشجویان شریف در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۷۶ رخ داد که در پی آن هفت نفر از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف که در مسیر بازگشت از بیست ودومین دوره مسابقات ریاضی که در دانشگاه شهید چمران اهواز برگزار شده بود، کشته شدند.[۱] علاوه بر این، دو عضو هیئت علمی، و دو راننده اتوبوس نیز کشته شدند.

مریم میرزاخانی از بازماندگان این حادثه بود.[۲]

در این حادثه شش تن از دانشجوی نخبهٔ ریاضی دانشگاه صنعتی شریف شامل آرمان بهرامیان، رضا صادقی - برندهٔ دو مدال طلای المپیاد جهانی - علیرضا سایه‌بان و علی حیدری، فرید کابلی، مجتبی مهرآبادی و مرتضی رضایی دانشجوی دانشگاه تهران که اغلب از برگزیدگان المپیادهای ملی و بین‌المللی ریاضی بودند، جان باختند.

در سال ۱۳۷۹ تندیسِ مکعب چهاربعدی به عنوان یادبود درگذشتگان در دانشکدهٔ ریاضی دانشگاه صنعتی شریف ساخته شده‌است.

مریم میرزاخانی و رؤیا بهشتی زواره، نویسندگان کتاب نظریه اعداد انتشارات فاطمی که خاطرهٔ مشترک چندین نسل از دانش آموزان و دانشجویان است، از بازماندگان این سانحهٔ دلخراش بودند.

از این میان، مریم میرزاخانی، اولین زن و اولین ایرانی برندهٔ مدال فیدلز، نیز در ۲۴ تیر ۱۳۹۶ به دلیل سرطان درگذشت.

یعنی تاریخ همیشه باید تکرار شود ؟


+ لینک اصل خبر :روایت دانشجویان واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد از حادثه واژگونی اتوبوس

+ در عکس های منتشر شده ،چند اتوبوس دیگر هم دیده می شد . دانشجو های ان اتوبوس های دیگر که هرکدامشان ممکن بود در این اتوبوس باشند ، در ان لحظه چه حسی داشتند ؟

+ راستی صرفا جهت اطلاع ! قسمت اول این متن طنز نقیض است .



۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Cherry blossem

نیمه ی تاریک وجود

یکبار این پست بلند بالا رو نوشتم و بعد دیدم که صفحه ارور داد وهمه چیز پاک شد و حالا دوباره این پست را نوشتم ....

آیا در مسیر درست گام برمی‌داریم؟ این سؤال را باید با قلبمان جواب دهیم نه با ذهنمان.

ما انسان ها با محیطی که در اون زندگی می کنیم ارتباط زیادی می گیریم . بعضی از ادم ها هم رنگ محیطی هستند که در اون زندگی می کنند ، ادمهایی تیره در پس زمینه تیره یا ادم هایی روشن در پس زمینه روشن . این دسته از ادم ها جلب توجه نمی کنند. خیلی روتین با بقیه کنار میان و زندگی می کنند . کم کم ممکنه فکر کنند که تمام دنیا مثل جاییه که همین الان دارن توش زندگی می کنند . عده ای ، ادم های تیره ای هستند در پس زمینه ی روشن . این ادم ها اگر تعدادشون زیاد بشه ، کم کم تمام پس زمینه رو تیره می کنند . دسته ای هم هستند که به خودشون سختی میدن و چراغ قوه دستشون می گیرن و توی یک پس زمینه ی تیره میخوان که روشن باشن .

این روزهابا کمبود وقت و با کمرنگ شدن مرز روانشناسی موفقیت و مطالب اصیل روانشناسی ، خیلی کمتر از قبل کتابهای روانشناسی می خونم ولی کتاب "نیمه تاریک وجود "اثر "دبی فورد"از جایی به دستم رسید .
ایده ی مسلط به کتاب اینه که ما انسان ها به عنوان یه واکنش دفاعی که ضمیرناخوداگاهمون مسئولشه دست به "فرافکنی" می زنیم . یعنی این که ویژگی ها وصفاتی که در دیگران می بینیم و توجهمون رو جلب می کنه ، در اصل درخودمون به صورت سرکوب شده داریم .
دبی فورد به خوبی مفهوم"سایه" رو توی کتابش توضیح داده و از سایه به عنوان ویژگی های مثبت یا منفی ای اسم برده که ما به هر قیمتی می خوایم از دیگران مخفیش کنیم .
ما در رویدادهای زندگی خود نقشی نداریم اما در اینکه چگونه آن‌ها را تعبیر کنیم مؤثر هستیم.
بعد از معرفی سایه ها نویسنده قصد داره بگه که قدم اول حل این بارزه ها ی شخصیتی پذیرفتن اینه که این صفات در ما هم وجود داره .

عقیده ما نسبت به خودمان از همه مهم‌تر است. اگر درباره زندگی خود احساس خوبی داشته باشیم به ندرت به گفته‌های دیگران اهمیت می‌دهیم.

زمانی می‌توانیم توان مورد نیاز را پیدا کنیم که تمایلمان برای دگرگونی قوی‌تر از تمایلمان برای «مانند گذشته بودن» باشد و این در حالی است که همواره تقصیر مشکلات را به گردن دیگران انداختن ساده‌ترین راه به نظر می‌رسد.
برای برخی گذشته چنان دردناک است که معتقد هستند تنها راه تحمل کردن آن سرزنش و انکار است؛ اما اگر خواستار دگرگونی اکنون هستید باید گذشته خود را بپذیرید؛ اگر مایل هستید که رؤیاهایتان را متجلی سازید باید برای هر چه در جهان شما روی می‌دهد خود را مسئول بدانید.
( اطلاعات کمی در این باره  دارم و نمی تونم تخصصی بررسی کنم ولی میدونم که جایی قبلا خوندم در پروسه ی مشاوره های درمانی از ابتدایی ترین قدم ها ی درمان پذیرفتن واقعه هس . مثلا در کسانی که مبتلا به ختلال ptsd ناشی از حادثه هستند ، این پذیرفتن قدم اوله !)
یادمه توی سریال "ملکه کی " دیالوگ خوبی بود که ملکه به استراتژیست نابغه ای  گفت که میدونست کارهاش باعث نابودی تعداد زیادی از ادم ها میشه اما چون به نفع اسم قبیله و خاندانش بود ،خودش رو مسئول می دونست که این کار ها رو به خاطر خانواده اش بکنه . ملکه گفت : باعث تاسفه که میبینم مرد بزرگی مثل شما اسیر زنجیر اسم خانواده اش شده ...
دبی فورد هم یک جایی از کتابش همین مسئله را مطرح می کنه:

آیا مسائل شما متعلق به خودتان است یا آن‌ها را از نسل پیش به ارث برده‌اید؟ آیا گرفتار الگوی خانوادگی شده‌اید؟
ما هیچ‌گاه اعتقادات اصلی خود را بررسی نمی‌کنیم که ببینیم آیا آن‌ها را آگاهانه برگزیده‌ایم یا نه!



گاهی می‌ترسیم که استعداد و نیروهایمان ما را منزوی کنند؛ زیرا در پیرامون خود فقط پیش پا افتادگی و معمولی بودن را می‌بینیم. ما آن‌چنان از طرد شدن می‌ترسیم که ارزشمندترین موهبت‌های خود را می‌فروشیم تا مقبول واقع شویم. ما این روش را به عنوان وسیله‌ای برای بقا آموخته‌ایم و آن قدر به این کار ادامه می‌دهیم تا دیگر برای خودمان غیرقابل تحمل شویم.
گاهی راهی را به عنوان مسیر زندگی انتخاب می‌کنیم که مالامال از درد و رنج و افسردگی است.
+ اگر این کتاب رو خوندید یا نظری درباره اش دارید یا توی این موضوع مطلع ترید ، خوشحال میشم نظرتون رو با من هم درمیون بزارید .
+ عکس جلد کتاب رو از سایت "سبک تر " برداشتم چون خود کتاب دستم نیست که عکس بگیرم و از بین کامنت های مقاله ی معرفی این کتاب در اون سایت کامنت جالبی ، چشمم رو گرفت که فکر می کنم مکمل متنه :

من فکر می کنم که این یک قانون 100% ی نیست که اگر شما توجهتان جلب یک ویژگی رفتاری شد قطعا در شماهم به صورت سرکوب شده هست اما با تقریب نسبتا خوبی می شود این مسئله را قبول کرد .

اشتباه کردن بخشی از انسان بودن است.

+یک چیز جالب اینکه ، هرچه بیشتر اطلاعات داشته باشیم خواندن برایمان جذاب تر است .مثلا موقع خواندن خطوط این کتاب ،من یاد مکالمه ها ، داستان ها ، دیالوگ ها و اتفاقات مختلفی که مرتبط به ان برایم افتاده بود می افتادم و این دیگر برایم صرفا خواندن یک کتاب نیست . بسط دادن اطلاعات و مدل سازی ذهنی است که حالا دارد باخواندن یک کتاب ساماندهی می شود و هر یک از این اطلاعات دیده شده ، شنیده شده، خوانده شده ، سر جای خودشان می نشینند و با زنجیرهای نامرئی به هم متصل می شوند.
۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Cherry blossem

بدرود ای پاییز !

پست معرفی کتاب "کفش های ایتالیایی"را که نوشتم گفتم که اسم یک فصل کتاب را یلدا گذاشته اند . فاطمه( نویسنده ی وبلاگِ بلاگی از ان خود ) توی کامنت ها برایم نوشت که کنجکاو است بفهمد که چه چیزی را "یلدا "ترجمه کرده اند . نسخه ی انگلیسی را که پیدا کردم نوشته بود "winter solstice " که ترجمه فارسی اش می شود : کوتاهترین روز در نیمه شمالی زمین که معمولا حدود 22 دسامبر است یا به فارسی سخت : انقلاب زمستانی یا به فارسی سهل : یلدا
خدا راشکر که در زبان فارسی "یلدا"را داریم که همه ی توضیحات بالا را در خودش جا داده ...
و اما یلدا ،
از جشن و سرور و تبریکاتش که بگذریم و کمی کنجکاوی تاریخی داشته باشیم می رسیم به این که  ""یک واژه ی سریانیست به معنی زایش .
شب چله هم مترادف یلداست و به همین علت چهل روز اول زمستان را میگویند چله بزرگ و بعدی را چله ی کوچک و این داستان ها ...
از نظر تاریخی و ملی هم که بررسی کنیم می شود این :

تاریکی نماینده اهریمن بود و چون در طولانی‌ترین شب سال، تاریکی اهریمنی بیشتر می‌پاید، این شب برای ایرانیان نحس بود و چون فرا می‌رسید، آتش می‌افروختند تا تاریکی و عاملان اهریمنی و شیطانی نابود شده و بگریزند، مردم گرد هم جمع شده و شب را با خوردن، نوشیدن، شادی و پایکوبی و گفتگو به سر می‌آوردند و خوانی ویژه می‌گستردند، هرآنچه میوه تازه فصل که نگاهداری شده بود و میوه‌های خشک در سفره می‌نهادند. سفره شب یلدا، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوه‌های تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار می‌شد.[۱۳] در آیین‌های ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می‌گستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآورده‌ها و فراورده‌های خوردنی فصل و خوراک‌های گوناگون، خوراک مقدس مانند «می‌زد» نیز نهاده می‌شد.

شب یلدا را شب میلاد خدای خورشید، عدالت، پیمان و جنگ هم می‌دانند. دربارهٔ آن دو روایت عمده رایج است. اول آنکه در این شب مهر، میترا یا آن‌چنان‌که در اوستا و نوشته‌های پادشاهان هخامنشی آمده، میثره (Mithra) به جهان بازمی‌گردد. او که از ایزدان باستانی هند و ایرانی است ساعات روز را طولانی کرده و در نتیجه برتری خورشید پدیدار می‌شود.[۴]

آئین مهرپرستی یا آئین مهر برپایه پرستش میترا در دوران پیش از آئین زرتشت شکل گرفته‌است و در اروپا به آئین میتراییسم هم گفته می‌شود.

بعضی پژوهشگران هم بر این باورند که در شب یلدا، پیامبری زاده می‌شود: «در سال ۵۱ پادشاهی اشکانیان که مصادف است با سال ۱۹۶ میلادی، پیامبری در شب یلدا زاده می‌شود. او را دو دولفین از آب بیرون می‌آورند، چه آنکه براساس آئین مهر، آب از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده‌است.»[۴]

در هر دو روایت، شب یلدا شب تولد مهر است و این بازمانده از آداب مهری است که در شرق مدیترانه به‌طور وسیعی رایج بوده و آثارش از جمله در معابد مهری باقی‌مانده در پالمیرا در اردن فعلی دیده می‌شود.[۴]


به قول ویکی پدیا در سایر ایین ها و کشورهای دیگر هم انقلاب زمستانی را جشن میگیرند و در هرجای ایران هم به شیوه ای این شب را جشن میگیرند .


+ چیزی که این بین کنجکاوم کرده نقش "سفره انداختن " بین ما ایرانی هاست . سفره انداختن برای نوروز ، برای یلدا و.... . یکبار می خواستم این سفره انداختن های مختلف در مناسبت های مختلف را برای یک (PEN PAL) از کشور تبت توضیح بدهم ، انقدر سخت و نامفهوم بود که به یک توضیح کوتاه درباره ی نقش هرخوراکی و مفهومشان بسنده کردم و بحث را به موضوعی دیگر کشاندم (منِ بی سواد!).واقعادویت دارم بدونم چرا سفره انداختن پای ثابت مناسبت های مختلف ماست و اصل این موضوع برمیگرده به کجا ؟

+من خیلی مناسبت گرا نیستم ولی بلاگری است و سوژه جمع کردنش ! فال حافظ را دوست دارم و از خواندنش لذت می برم و احتمالا در یلدا کمی حافظ بخوانم و فالم را بگیرم:)

+ از پیام تبریک های تایپ شده ی اماده که در هر مناسبتی دست به دست می شوند، هیچ خوشم نمی اید و اگر بخواهم به کسی تبریک بگویم حتما یا متن را خودم تایپ می کنم یا با دست می نویسم و عکسش را میفرستم . این دست نویسی بخاطر این نیست که فکر می کنم خطم خوب است یا از این قبیل ... فقط بخاطر این است که یعنی من وقت گذاشته ام و خودم این را نوشته ام چون دوست داشته ام فلان مناسبت را تبریک بگویم چون برایم با ارزش است نه صرفا پیام اماده ای که دستم رسیده را برای n نفر شیر (SHARE) کنم :)

عکس بالا هم پیام تبریک شماست ...


شب یلدا سر ظهریست که گویا خورشید

در خم زلف تو از صبح گرفتار شده ...


pen pal: رفیق مکاتبه ای از طریق ایمیل یا نامه یا چت و چیزهایی شبیه ان که معمولا در کشورهای مختلف زندگی می کنند.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Cherry blossem