سپیدپوش

دست نوشته های من در عبور زمان در مسیر شناختن ...

۱۲ مطلب با موضوع «خوانده ها» ثبت شده است

نیمه ی تاریک وجود

یکبار این پست بلند بالا رو نوشتم و بعد دیدم که صفحه ارور داد وهمه چیز پاک شد و حالا دوباره این پست را نوشتم ....

آیا در مسیر درست گام برمی‌داریم؟ این سؤال را باید با قلبمان جواب دهیم نه با ذهنمان.

ما انسان ها با محیطی که در اون زندگی می کنیم ارتباط زیادی می گیریم . بعضی از ادم ها هم رنگ محیطی هستند که در اون زندگی می کنند ، ادمهایی تیره در پس زمینه تیره یا ادم هایی روشن در پس زمینه روشن . این دسته از ادم ها جلب توجه نمی کنند. خیلی روتین با بقیه کنار میان و زندگی می کنند . کم کم ممکنه فکر کنند که تمام دنیا مثل جاییه که همین الان دارن توش زندگی می کنند . عده ای ، ادم های تیره ای هستند در پس زمینه ی روشن . این ادم ها اگر تعدادشون زیاد بشه ، کم کم تمام پس زمینه رو تیره می کنند . دسته ای هم هستند که به خودشون سختی میدن و چراغ قوه دستشون می گیرن و توی یک پس زمینه ی تیره میخوان که روشن باشن .

این روزهابا کمبود وقت و با کمرنگ شدن مرز روانشناسی موفقیت و مطالب اصیل روانشناسی ، خیلی کمتر از قبل کتابهای روانشناسی می خونم ولی کتاب "نیمه تاریک وجود "اثر "دبی فورد"از جایی به دستم رسید .
ایده ی مسلط به کتاب اینه که ما انسان ها به عنوان یه واکنش دفاعی که ضمیرناخوداگاهمون مسئولشه دست به "فرافکنی" می زنیم . یعنی این که ویژگی ها وصفاتی که در دیگران می بینیم و توجهمون رو جلب می کنه ، در اصل درخودمون به صورت سرکوب شده داریم .
دبی فورد به خوبی مفهوم"سایه" رو توی کتابش توضیح داده و از سایه به عنوان ویژگی های مثبت یا منفی ای اسم برده که ما به هر قیمتی می خوایم از دیگران مخفیش کنیم .
ما در رویدادهای زندگی خود نقشی نداریم اما در اینکه چگونه آن‌ها را تعبیر کنیم مؤثر هستیم.
بعد از معرفی سایه ها نویسنده قصد داره بگه که قدم اول حل این بارزه ها ی شخصیتی پذیرفتن اینه که این صفات در ما هم وجود داره .

عقیده ما نسبت به خودمان از همه مهم‌تر است. اگر درباره زندگی خود احساس خوبی داشته باشیم به ندرت به گفته‌های دیگران اهمیت می‌دهیم.

زمانی می‌توانیم توان مورد نیاز را پیدا کنیم که تمایلمان برای دگرگونی قوی‌تر از تمایلمان برای «مانند گذشته بودن» باشد و این در حالی است که همواره تقصیر مشکلات را به گردن دیگران انداختن ساده‌ترین راه به نظر می‌رسد.
برای برخی گذشته چنان دردناک است که معتقد هستند تنها راه تحمل کردن آن سرزنش و انکار است؛ اما اگر خواستار دگرگونی اکنون هستید باید گذشته خود را بپذیرید؛ اگر مایل هستید که رؤیاهایتان را متجلی سازید باید برای هر چه در جهان شما روی می‌دهد خود را مسئول بدانید.
( اطلاعات کمی در این باره  دارم و نمی تونم تخصصی بررسی کنم ولی میدونم که جایی قبلا خوندم در پروسه ی مشاوره های درمانی از ابتدایی ترین قدم ها ی درمان پذیرفتن واقعه هس . مثلا در کسانی که مبتلا به ختلال ptsd ناشی از حادثه هستند ، این پذیرفتن قدم اوله !)
یادمه توی سریال "ملکه کی " دیالوگ خوبی بود که ملکه به استراتژیست نابغه ای  گفت که میدونست کارهاش باعث نابودی تعداد زیادی از ادم ها میشه اما چون به نفع اسم قبیله و خاندانش بود ،خودش رو مسئول می دونست که این کار ها رو به خاطر خانواده اش بکنه . ملکه گفت : باعث تاسفه که میبینم مرد بزرگی مثل شما اسیر زنجیر اسم خانواده اش شده ...
دبی فورد هم یک جایی از کتابش همین مسئله را مطرح می کنه:

آیا مسائل شما متعلق به خودتان است یا آن‌ها را از نسل پیش به ارث برده‌اید؟ آیا گرفتار الگوی خانوادگی شده‌اید؟
ما هیچ‌گاه اعتقادات اصلی خود را بررسی نمی‌کنیم که ببینیم آیا آن‌ها را آگاهانه برگزیده‌ایم یا نه!



گاهی می‌ترسیم که استعداد و نیروهایمان ما را منزوی کنند؛ زیرا در پیرامون خود فقط پیش پا افتادگی و معمولی بودن را می‌بینیم. ما آن‌چنان از طرد شدن می‌ترسیم که ارزشمندترین موهبت‌های خود را می‌فروشیم تا مقبول واقع شویم. ما این روش را به عنوان وسیله‌ای برای بقا آموخته‌ایم و آن قدر به این کار ادامه می‌دهیم تا دیگر برای خودمان غیرقابل تحمل شویم.
گاهی راهی را به عنوان مسیر زندگی انتخاب می‌کنیم که مالامال از درد و رنج و افسردگی است.
+ اگر این کتاب رو خوندید یا نظری درباره اش دارید یا توی این موضوع مطلع ترید ، خوشحال میشم نظرتون رو با من هم درمیون بزارید .
+ عکس جلد کتاب رو از سایت "سبک تر " برداشتم چون خود کتاب دستم نیست که عکس بگیرم و از بین کامنت های مقاله ی معرفی این کتاب در اون سایت کامنت جالبی ، چشمم رو گرفت که فکر می کنم مکمل متنه :

من فکر می کنم که این یک قانون 100% ی نیست که اگر شما توجهتان جلب یک ویژگی رفتاری شد قطعا در شماهم به صورت سرکوب شده هست اما با تقریب نسبتا خوبی می شود این مسئله را قبول کرد .

اشتباه کردن بخشی از انسان بودن است.

+یک چیز جالب اینکه ، هرچه بیشتر اطلاعات داشته باشیم خواندن برایمان جذاب تر است .مثلا موقع خواندن خطوط این کتاب ،من یاد مکالمه ها ، داستان ها ، دیالوگ ها و اتفاقات مختلفی که مرتبط به ان برایم افتاده بود می افتادم و این دیگر برایم صرفا خواندن یک کتاب نیست . بسط دادن اطلاعات و مدل سازی ذهنی است که حالا دارد باخواندن یک کتاب ساماندهی می شود و هر یک از این اطلاعات دیده شده ، شنیده شده، خوانده شده ، سر جای خودشان می نشینند و با زنجیرهای نامرئی به هم متصل می شوند.
۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Cherry blossem

دختر پرتقال| یوستین گردر

داستان جدیدی که خواندم ، کتاب «دختر پرتقال»بود .کتابی دیگر از نویسنده ی دنیای سوفی ، یوستین گردر ...

رمان «دختر پرتقالی» گفتگوی فلسفی و شاعرانه بین پدر و پسری است که در دو زمان مختلف زیسته‌اند. پدر ماجرای آشنایی با دختری رااز طریق نامه برای پسرش بازگو می‌کند و در نهایت، پسر با خواندن یادداشت‌های پدرش، دید جدیدی نسبت به زندگی پیدا می‌کند.

کتاب کوتاهی بود که زود تمام شد . داستان را پسر پانزده ساله ای روایت میکند که پدرش با اینکه پزشک بوده در اثر یک بیماری صعب العلاج از دنیا رفته و قبل از مرگش نامه ای بلند بالا برای پسرکوچکش که ان زمان حرفش رانمی فهمیده نوشته تا زمانی که بزرگ شد ان را بخواند .

از انجایی که من نسخه ی انگلیسی را خواندم ، برش های برگزیده از کتاب را از اینترنت پیدا کردم واینجا بازنشر می کنم .

بخش هایی از کتاب:

رویای غیر ممکن ها نام مخصوصی دارد که به آن "امید" می گوییم.

وقتی به این می اندیشم که روزی باید بروم و از این جا دور بمانم،
آن هم نه برای یک هفته و دو هفته،
نه برای چهار یا چهارصد سال،
بلکه تا ابد،
بی نهایت خشمگین می شوم.
حس میکنم‌شوخی و فریبی در کار است،زیرا اول کسی می آید و می‌گوید :
بفرما،تمام دنیا مال توست و می توانی در آن جست و خیز کنی،این هم وسایل سرگرمی...
و بعد ناگهان دوباره همه ی دنیا را از من میگیرند.
حس میکنم همه مرا تنها گذاشته اند و دیگر هیج تکیه گاهی ندارم و هیچ چیز نمی‌تواند نجاتم بدهد،
نه تنها همه ی دنیا و همه کس‌ و همه چیز را از دست می‌دهم،بلکه خودم را نیز از دست خواهم‌ داد.
یک بشکن،تق!!
و در یک چشم به هم زدن،دیگر وجود نخواهم داشت...

جرج،آخرین سوالم را هم می پرسم :
آیا می توانم مطمئن باشم که بعد از این،هستی دیگری وجود نداشته باشد؟
آیا می توانم یقین داشته باشم که وقتی تو این نامه را می خوانی من در جایی حضور نداشته باشم؟
نه،نمی توانم زیاد مطمئن باشم...

برای ما انسان ها،
گاهی از دست دادن چیزی که دوستش داریم بسیار سخت تر از نداشتن آن از ابتدای امر است.

شاید در پشت این جهان،
پاسخگویی به این‌ پرسش امکان‌ پذیر باشد : "انسان چیست؟ "


نقد و معرفی کامل تر این کتاب را اینجا و اینجا ببینید .

+ وقتی ادم با وجود اینکه سرش شلوغ است باز هم اصرار دارد هرروز پست بگذارد نتیجه اش می شود اینکه برای تکمیل شدن اطلاعات پستش به جای اینکه بشیند و تایپ کند به صد جا لینک می دهد. اگر دوست داشتید لینک ها را برای اطلاعات جامع تر بخوانید .

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Cherry blossem

اگر اسمتان چیز دیگری بود ، ممکن بود زندگیتان جور دیگری میشد؟

تقریبا محال است فلسفه دوست داشته باشید و بین چند ادم مطلع حرف از علاقه تان زده باشید و کتاب دنیای سوفی را به شما معرفی نکرده باشند .

دنیای سوفی را اولین بار به پیشنهاد دایی جان ،کلاس چهارم دبستان (!)خواندم . در عین داشتن مطلب گول زنک ساده ی زندگی روزمره ی دختر شانزده ساله داستان ،  به نامه های البرتو و سوفی که می رسیدم همه چیز پیچیده می شد . اعتراف به اینکه فهمیدن این کتاب مشکل است برایم سخت بود . با اینکه متن کامل نامه های بلند و توضیحاتش را کاملا نمی فهمیدم ولی سوال هایی کوتاهی که البرتو از سوفی می پرسید ذهن من راهم درگیر کرده بود .

تو کیستی ؟

جهان چگونه به وجود امد ؟


کتاب را یک دور با همان فهم ناقص خواندم و کنار گذاشتم . سال دوم راهنمایی نیم نگاهی به کتاب انداختم اما بازهم بخاطر ذهنیت سختی که داشتم کامل کتاب را نخواندم .  اول دبیرستان که رسیدم دبیر دین و زندگی مان، در اصل دبیر فلسفه ی انسانی ها بود .اولین امتحانی که به عنوان یک دانش اموز سمپادی می دادیم ، دین و زندگی بود و قاعدتا اولین امتحانی که بچه زرنگ ها باید در ان خودی نشان می دادند.ورقه ی امتحان برگه ی دست نویسی بود با خط درشت و ناموزون با ده سوال تشریحی که اگرده ساعت وقت هم برای نوشتنش وقت صرف شده بود بازهم به نظر می رسید دبیر گرامی ان را لحظه ی اخر موقعی که داشته از خانه برای امدن به مدرسه بیرون میزده یک دستش به لنگه کفش و دیگری به خودکار ، طرح کرده . جواب سوال اول ورقه یادم نمی امد. الان دقیق سوال را یادم نمی اید ولی چیزی بود شبیه : ما درچگونه جهانی زندگی می کنیم؟

متن کتاب یادم نمی امد ولی مثال خرگوش ِکتاب دنیای سوفی یادم بود . ورقه را برگرداندم و نوشتم : جواب سوال یک و هرچه از دنیای سوفی یاد گرفته بودم نوشتم . خالی گذاشتن سوال در مرام من نبود . در بدترین حالت ماجرا معلم روی نوشته هایم با خودکار خط می کشید و به ان سوال نمره نمی داد . نمره ها که امد من کامل شده بودم و یکی دیگر از دخترهای کلاس .زیر نمره ی ده از ده دقیقا با خودکار قرمز نوشته شده بود : ده شدی با اینکه کتاب درسی میگه ده نیستی !کتاب درسی بخوان ، بچه جان!

دقیقا همین جمله ها و همین کلمات را نوشته بود .چشم هایم درشت شده بود . راستش انتظار نمره گرفتن از ان سوال را نداشتم، صرفا نوشته بودم که جلوی سوال خالی نباشد . جلوی سوال را خالی گذاشتن یک جورهایی برایم کسر شان بود .

اخر کلاس معلم برگشت و پرسید : چه کتابایی میخونی ؟

جوابش را دادم .مطمئن بودم به خاطر جوابی که در ورقه داده بودم می پرسید. از رمان و ادبیات و شعر و .. گفتم . درباره ی اینکه چطور کتاب دنیای سوفی راخوانده ام برایش گفتم . گفت خواندن دنیای سوفی در ان سن بدون پیش زمینه سخت است . پیشنهاد داد اگر خیلی دوست دارم درباره ی فلسفه بدانم کتاب های فلسفه ی درسی انسانی ها را بخوانم. جالب بود، قبول کردم . جلسه ی بعد کتاب درب و داغان تقریبا بدون جلدی با برگ های زرد توی دستم گذاشت. تا ان روز کتابی اینقدر مصیب زده ندیده بودم.خودم عادت داشتم کتابهایم را 45 درجه باز کنم . جلدشان بگیرم . خوش خط در کتابهایم بنویسم و... . دیدن ان کتاب چیزی کمتر از شوک برایم نبود. کتاب را با صورت نیمه جمع شده گرفتم و توی کیفم گذاشتم . حجمش زیاد نبود . خانه که رسیدم بین تمام تکالیف کتاب فلسفه بیرون افتاد . کتاب را برداشتم و خواندم و جلو رفتم. چند روز بعد، کلاس دینی که تمام شد و زنگ خورد کتاب را که  تمام کرده بودم ،بردم و پس دادم و سوالاتی که برایم پیش امده بود راپرسیدم و جوابشان را گرفتم . کتاب بعدی را از معلم گرفتم تا بخوانم .

دبیر دین و زندگی مان به طرز عجیبی رفتار خاصی داشت و همه ی دانش اموزان دوستش داشتند . جاذبه ی خاصی داشت . دنیای سوفی را همان سال دوباره خواندم .

نیمه های سال دبیر دینی مان گفت میخواهد ده جلسه کلاس رایگان اشنایی با فلسفه در شیفت مخالف مدرسه برای دانش اموزها بگذارد. راستش مدرسه ما اصلا رشته ی انسانی نداشت . قصد هیچ کداممان هم انسانی رفتن نبود ولی اولین جلسه از نود نفری که ورودی ما بود حدود هفتاد نفر برای کلاس امده بودند . سال بالایی ها هم بودند . جای نشستن توی کلاس نبود و معلم سرپا می ایستاد تا دوسه تا از بچه ها روی میز و صندلی اش بشینند . این استقبال کاملا برای فلسفه نبود . بچه ها دبیر را به طرز عجیبی دوست داشتند ، بعضی ها فقط برای دیدنش می امدند کلاس و حوصله ی فلسفه و این چیزها را نداشتند . هر چه بود دستشان درد نکند ! هرچه سوال داشتیم پرسیدیم و علامت سوال هایمان رفع شد . سال بالایی که شدیم دبیر فلسفه دان عزیزمان با دبیر کنکوری عوض شد ولی ارتباطمان با ان دبیر قطع نشد .


و اما دنیای سوفی؛

کتابیست از یوستین گردر ، نویسنده ی نوروژِی که با سبک داستان درباره ی تاریخ فلسفه توضیح داده . یوستین گردر استاد فلسفه بود وسال های در برگن تدریس کرده .نویسنده بیشتر دنبال راحت الحلقومی بوده که فلسفه را در حلق دانشجوهایش بریزد و هدفش از نوشتن هم همین بوده .برای همین هم یک بچه ی کلاس چهارمی توانست ششصدو هشت صفحه را تحمل کند و یک دور کتاب را بخواند و چند سال بعد هم نمره ی کامل دینی (که چقدر برایم ارزش داشت !) بگیرد .

ماجرای کتاب حول زندگی دختری در استانه ی پانزده سالگی میگذرد که در خارج از شهر در خانه ای زندگی می کند و یک روز با چک کردن صندوق پستی می بیند که این بار برای خودش نامه ای امده ...

فصول کتاب به شکل زیرند:


  • سقراط – هرکس که بداند که نداند از همه داناتر است
  • افلاطون – آرزوی بازگشت به قلمرو روح
  • ارسطو – سازمان‌دهنده‌ای موشکاف که می‌خواست مفاهیم ما را روشن کند
  • قرون وسطا – فرق است میان راه را تا نیمه رفتن با راه را خطا رفتن
  • اسپینوزا – خدا خیمه‌شب‌باز نیست
  • هگل – آنچه عقلی است ماندنی است
  • مارکس – شبحی بر اروپا سایه افکنده
  • داروین – کشتی حامل ژن بر پهنه زندگی
  • فروید – تمایلات زشت و خودخواهانه‌ای در او پدید آمده بود
  • انفجار بزرگ – ما نیز ذراتی از ستارگانی 
کتاب برای اشنایان به فلسفه درحد یک جمع بندی کلیست اما برای تازه کارها شروع خیلی خوب محسوب می شود .
کتابهای دین و زندگی دبیرستان بخشی دارند به شکل پیش درامد با سوال هایی مشابه سوالاتی که در دنیای سوفی پرسیده می شود :
من کیستم؟
ما درچگونه جهانی زندگی می کنیم ؟
دنیا چگونه ایجاد شد ؟
و...
که سوالهاییست که حداقل یکبار هرکسی از خودش پرسیده ولی به خوبی دنیای سوفی از پس توضیحشان برنیامده اند . عده ای به دنبال پیدا کردن جواب سوالهایشان می روند و عده ای در همان سن و سال نوجوانی که این سوالات برایشان پیش می اید کنارش میگذارند . به نظرم نویسنده ابتکار جالبی به خرج داده . اگر شما نوجوان 15 - 16 ساله ای هستید که این سوالها برایتان پیش امده پا به پای سوفی دنبال جوابها می گردید و اگر 20 یا 30 ساله یا سن بالاترید هم اول به پانزده شانزده سالگی تان که این سوالها را داشتید برمی گردید و بعد با سوفی همراه می شوید .

اگر شما صرفا با نیت آشنایی با فلسفه این کتاب را بخوانید ممکن است در برخی از قسمت‌های آن خسته شوید. کتاب یک شروع قوی و بسیار زیبا دارد که در مورد فلسفه سقراط، افلاطون و ارسطو صحبت می‌کند. اما رفته رفته با فیلسوفان دیگری آشنا می‌شوید که مطمئنم حتی اسم آن‌ها را نشنیده‌اید. افکار و عقاید برخی از این فیلسوف‌ها ممکن است برای کسی که علاقه چندانی به فلسفه ندارد، خسته‌کننده باشد. در عین حال روایت داستان سوفی و کارهایی که می‌کند کتاب را از جنبه فلسفی خارج می‌کند و به خواننده امکان تنفس می‌دهد تا دوباره آماده یادگیری فلسفه باشد. شخصیت سوفی به عنوان یک نوجوان به خوبی به تصویر کشیده شده و هر سوالی که ممکن است به ذهن خواننده برسد را مطرح می‌کند.

در آخر کتاب هم به نام‌هایی همچون داروین، فروید، ژان پل سارتر و آلبر کامو می‌رسیم که به نظر من این قسمت از کتاب جذابیت خاصی دارد و بسیار خواندنی است. شاید به این دلیل باشد که چندین اثر از این نویسنده‌ها را مطالعه کرده‌ام و آشنایی با عقاید آن‌ها از زبان یوستین گردر کمک کند کتاب‌هایشان را بهتر درک کنم.

از کافه بوک : منبع


برای دیدن اینفوگرافیک جالب کتاب اینجا رو ببینید :(+)

بخش هایی از کتاب :

هراکلیتوس تاکید کرد که اضداد ویژگی جهان است. اگر هیچ‌گاه بیمار نشویم، نمی‌دانیم تندرستی چیست. اگر هیچ‌گاه گرسنه نشویم، از سیر شدن لذت نمی‌بریم. اگر هیچ‌گاه جنگی روی نمی‌داد، قدر صلح را نمی‌شناختیم. و اگر زمستان نباشد، بهار هم نمی‌آید. (کتاب دنیای سوفی – صفحه ۴۸)



مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت غذا. اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت گرما. و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، لابد خواهد گفت مصاحبت آدم ها. ولی هنگامی که این نیازهای اولیه برآورده شد، آیا چیزی می ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟ فیلسوفان می گویند بلی. به عقیده آن ها آدم نمی تواند فقط دربند شکم باشد. البته همه خورد و خوراک لازم دارند. البته که همه محتاج محبت و مواظبت اند. ولی از اینها که بگذریم، یک چیز دیگر هم هست که همه لازم دارند و آن این است که بدانیم ما کیستیم و در اینجا چه می کنیم.



شاید بهتر باشد ماجرای خرگوش را به کل جهان هستی تشبیه کنیم. ما، یعنی کسانی که در اینجا زندگی می کنیم، شپش های کوچکی بین موهای خرگوش هستیم. اما فیلسوف ها سعی می کنند از بین این موهای بلند بالا بیایند و صاف زل بزنند به چشم های شعبده باز بزرگ.

سوفی متوجه حرف هایم شدی؟ منتظر ادامه موضوع باش.

سوفی احساس ضعف می کرد. متوجه شده بود؟ حتی یادش نمی آمد که موقع خواندن فرصت نفس کشیدن پیدا کرده باشد.

این نامه را چه کسی فرستاده بود؟ چه کسی؟ چه کسی؟



هرچه می‌بینی بخشی از جهان پیرامون توست، اما نحوه دیدنت بستگی دارد به عینکی که به چشم می‌زنی. (کتاب دنیای سوفی – صفحه ۳۷۷)


+ کتابی که من داشتم امانتی بود و الان در دسترسم نبود که خودم عکس بگیرم وقسمت های خوب کتاب رو پیدا کنم و اینجا یادداشت کنم پس از سایت کافه بوک این قسمت از مطالب رو گرفتم .

+یک تجربه : ترجمه ی حسین کامشاد رو من خوندم و خیلی هم خوب بود . برای کسانی که که سرشون شلوغه هم نسخه ی صوتی کتاب هست که میتونن دانلود کنن.

+ شاید خاطره ای که تعریف کردم کمی عجیب برسد اما واقعیست . معلم دینی ما «صد افرین و هزار افرین دختر گلم »نمی نوشت .  عادت داشت با لهجه و اصطلاحات جالب خودش برای هر دانش اموز زیر برگه ی نمراتش چیز خاصی مطابق شخصیت دانش اموز بنویسد . با دیدن جملاتش زیر نمراتمان گاهی اوقات میخندیدیم ، گاهی اوقات تعجب میکردیم گاهی اوقات تکه کلام میساختیم .

+جواب شما به سوالی که توی عنوان پرسیدم چیه؟

۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Cherry blossem

رهبر عزیز یا روایت واقعی 1984؟

نیمی از کتاب «رهبر عزیز » رو  تا الان خوندم . بعد از هربار خوندنش، کتاب رو میبیندم و به چیزهایی که خوندم فکر می کنم و برای خودم تکرار می کنم که این ها خاطرات واقعیه و هربار بیشتر از قبل تعجب می کنم .این کتاب خاطرات شاعری کره ای به نام جانگ جین سونگ هست که بدون اینکه از ماموران نظامی باشه به بالاترین درجه ی ممکن در دربار کیم جونگ ایل رهبر کره ی شمالی رسیده و طعم زندگی و رفاهی رو چشیده که در کره ی شمالی ای که خودش توصیف میکنه رویایی بوده که مردم عادی در خواب هم نمی دیدن . این شاعر حتی در زمانی که کشور دچار قحطی بوده و مردم عادی از گرسنگی می مردن هم مجوز سفر داشته و جیره غذایی عالی و حقوق خیلی خوبی می گرفته و به خاطر استعداد عالی ای که در ادبیات داشته در اداره ای به کار گرفته میشه که وظیفه اش تولید اطلاعات ادبی برای دربار بوده .

جانگ جین سونگ اجازه دسترسی به اطلاعاتی ممنوعه ای داشته که بیرون از اتاق کارش در اداره ، خواندن و داشتن این اطلاعات حکم مرگ داشته .همه چیز زندگی اش خوب پیش می رفت تا اینکه مجله ی ممنوعه ای که به دوستش می دهد گم می شود و حالا باید برای نجات زندگی خودش و خانواده اش فرار کند ...

توصیفات فوق العاده ی این کتاب ،  زندگی و تصویر پردازی فوق العاده ای که توی کتاب هست باعث میشه خوندن این کتاب رو دوست داشته باشم ولی به شدت موقع خوندنش فضایی نزدیک به کتاب 1984 اثر جورج اورول رو حس می کنم .

ترجمه ی کتاب خیلی خوب و روانه و کتاب سه بخش داره و 20 فصل .

+مشغول نوشتن داستان بلند نیمه فانتزی ای هستم که این کتاب ایده های خوبی برای نوشتن و ایجاد گره توی داستان بهم داده .

+ بعد از تمام شدن کامل کتاب بیشتر درباره اش می نویسم .

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Cherry blossem

N منبع که داستان نویسی را از ان ها یاد میگیرم

امروز داستان کوتاهم را بعد از بارها ویرایش  تمام کردم و برای جشنواره فرستادم . ایده اش را دوست داشتم و امیدوارم که خوب در امده باشد . از ان جا که می گویند جوینده یابنده بود من هم چند منبع خوب برای اموزش داستان نویسی پیدا کردم . این پست را می نویسم برای مبتدی هایی مثل خودم که دوست دارند بنویسند اما وقت کلاس و استاد یا موقعیتش را ندارند.

اول : یک دوست خوب پیدا کنید که وظیفه ی نمونه خوانی داستان هایتان را مشتاقانه برعهده بگیرد . خدا یکی از همین دوست های خوب را نصیب من کرد. اینکه وقت می گذارد وباهمه ی مشغله هایی که دارد بعد از هر ویرایش کار مرا دوباره میخواند برایم خیلی باارزش است .دوست خوب نمونه خوان منبعی عالی برای یادگیریست . اشتباهتان را به شما میگوید و شما مدام اصلاح می کنید و انقدر این کار را میکنید تا ازخودتان یادبگیرید .

دو : هفته ی پیش دایی جان را دیدم و درباره ی یک منبع خوب اموزشی پرسیدم . کتاب structure ,sound &sense را معرفی کرد که دانلود کنم و بخوانم . دیروز زنگ زد و گفت نسخه ی کاغذی کتاب را پیدا کرده و برایم خریده . بسی مسرورشدیم .

سه : از گشت گذار در نت متوجه شدم که کلاس های اقای براندون سندرسون (brandon sanderson )به رایگان در اینترنت برای دانلود هست .

چهار : کتاب راهنمای داستان نویسی از جمال میرصادقی هم برای سطوح اولیه یادگیری خوب بود .

پنج : کتاب داستان نویسی برای تازه کارها را که در پست های قبل معرفی کرده بودم هم یکی از بهترین منابعی بود که خواندم .

شش: تا نفهمیده ای چه اشتباست ، درست را پیدا نمی کنی . اعتقاد به همین جمله بود که باعث شد بروم و نقد داستان های کوتاه مشهور را بخوانم .پیشرفت زیادی کردم .کتابهای نقد راحت پیدا میشوند . سایت های نقد رایگانی هم هست که میتوانید سر بزنید .

هفت : داستان خوب و زیاد خواندن خودش نیمی از راه است . من داستان های برگزیده ی سایت خوابگرد را خواندم . داورها و خواننده ها هم نقدشان را برهر داستان نوشته بودند . داستان خوب ، نقد خوب ، نظر خوب ،تازه کار دیگر چه میخواهد ؟

هشت : یک جلسه ی دوستانه با نویسنده ها (اگر برایتان جور باشد .) اتفاق مبارکیست که نباید از دستش بدهید .


(این پست با بیشتر شدن اطلاعات نویسنده ، بروز رسانی خواهد شد .)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Cherry blossem

داستان نویسی برای احمق ها !

چند روزیست که درگیر نوشتن چند داستان کوتاه ام . ایده هایی که هر روز که می گذرد پخته تر میشوند .مدام فکر میکنم که چه ماجرایی وسط داستان راه بیندازم که جذابتر شود؟ چه گره ای ؟ و خلاصه همه ی حواسم جمع این ها شده . یکبار یک دیالوگی از یکی از فیلم ها شنیدم که می گفت : نویسنده ها و روانشناس ها هردوشون عجیب میزنن!

راست می گفت . همه ی این چند روز دنبال سوژه ی داستانم بین در و دیوار و مردم بودم . اینکه فلان اتفاق قبلش چطور بوده ، بعدش چطور می شود و...

هر کسی باشد ، این طور مواقع عجیب میزند . دبیر ادبیاتمان میگفت که نوشتن داستان کوتاه کوتاه ( درحد چند جمله ) و داستان بلند بلند( رمان های قطور و چند جلدی ) اخر هنرمندیست . ولی چرا این روزها فکر می کنم نوشتن یک داستان کوتاه هفت هشت صفحه ای هم دست کمی از نوشتن ان موارد قبل ندارد ؟

ادم وقتی سرش شلوغتر می شود بیشتر ایده های نوشتن به سرش میزند .


مجموعه کتابهای دامیز یکی از دوست داشتنی ترین مجموعه هاییست که تا به حال به ان برخورده ام . در همه ی فنون و مهارتها کتاب دارد و مثل یک معلم سرخانه گام به گام به شما مهارت مورد نظر را اموزش می دهد . کتاب داستان نویسی اش هم فوق العاده بود . اموزش بی نقصی بود که برای مبتدی هایی مثل من خیلی خوب بود . اگر قصد داستان نویسی دارید ولی تازه کارید ،حتما این کتاب را بخوانید .

+ اصل کتاب در زبان انگلیسی به سری FOR DUMMIES معروف است که به زبان فارسی میشود ، برای تازه کارها ! اگر کمی شیطنت در تیتر نویسی کنیم "برای احمق ها " هم غلط نیست .

یک تجربه : سایت مربوط به کتاب های دامیز اینجاست . قبل از خرید یا امانت گرفتن از کتابخانه میتوانید اینجا چکشان کنید . کاری که خودم می کنم !


+ اگر اهل پیگیری جشنواره های داستان هستید . به این پست وبلاگ اقای مهدی صالح پور سر بزنید . جشنواره های جدید را معرفی می کند و مرتبا به روز می شود .

+ اگر نویسنده هستید و توصیه ای برای من دارید لطفا دریغ نکنید . اگر اهل داستان هستید هم همینطور . خلاصه تجربه های کوچک و بزرگتان را در زمینه ی داستان نویسی در کامنتها برایم بنویسید . باور کنید خیلی خیلی خوشحال خواهم شد .

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Cherry blossem

کفشهای ایتالیایی رمانی برای فصول سرد سال !


هشدار ! اگر وقت یا حوصله ی کافی برای خواندن تمام پست ندارید ، فقط قسمت های سبز رنگ را بخوانید . همه ی چیزی که باید از این پست به شما اضافه شود را با خواندن همین مطالب سبز به دست می اورید .هرچند که خواندن کامل پست پیشنهاد می شود . انتخاب باشماست .



کتابی که روی جلدش نه اسم دارد نه مترجم نه نویسنده ، دست کم جلدش باید جذاب باشد.

بعد از این همه سال یک چیز را متوجه شده ام . ان هم اینکه کتابی که شروع خوب و غافلگیرانه ای دارد احتمال اینکه بقیه اش هم جذاب باشد زیاد است یا حداقل نا امیدت نمی کند.

شروع این کتاب اینطوری بود :

وقتی هوا سرد است بیشتر احساس تنهایی می کنم . سرمای بیرون پنجره ، مرا یاد سرمای درون خودم می اندازد . سرما از دو طرف به من حمله کرده است . اما مدام مقاومت می کنم . برای همین است که هر روز روی یخ گودالی می کنم. اگر کسی با تلسکوپ مرا ببیند حتما فکر می کند دیوانه ام و دارم خودم را به کشتن می دهم . یک مرد لخت در این یخبندان با تبری در دست، مشغول کندن گودالی روی یخ ؟


از جمله اول فهمیدم تا اخر داستان با یک فضای سردو یخ زده طرفم . داستان ادم هایی با روابط سرد . همین هم هنر نویسنده را می رساند. همیشه معتقدم جملات  اول داستان باید از تمام داستان به ادم خبر بدهند .

نویسنده ی کتاب هنینگ مانکل است . کتاب دیگری از او نخوانده ام . در اینترنت که جست و جو کردم فهمیدم در ایران و سوئد معروف به نویسنده ی ژانر جنایی و معمایی است. با محوریت شخصیتی به نام کارگاه کورت والاندر . دقیقا چیزی که در این کتاب پیدا نمی شود همین ژانر است . البته سوالاتی از همان خط اول داستان تا اخر کتاب باشماست و به تدریج پاسخ داده می شود اما ژانر کتاب راز الود و پلیسی نیست مثل داستانی روانشناسانه می ماند که به عنوان حاصل کار یک نویسنده ی ژانر جنایی که خارج از حوزه ی تخصصی اش کتاب نوشته خیلی هم خوب است .

کتاب را در کل دوست داشتم . خلاصه اش این می شود که :


جراحی بعد از یک اتفاق بزرگ در زندگی کاری اش همه چیز را رها می کند و می اید به جزیره ی ابا و اجدادی اش و دور از هیاهوی جهان با سگ و گربه اش تک و تنها ان جا زندگی می کند. تنها ادمی که با جراح رفت و امد دارد پستچی ایست که هفته ای یکی دومرتبه به جزیره سر میزند تا اگر نامه ای هست بیاورد و سوال های پزشکی اش را از دکتر بپرسد .درست وقتی جراح فکر می کند که تا اخر عمرش همین جا خواهد ماند با همین احساس عذاب وجدان در این جزیره خواهد مرد ، عشق سالهای جوانی اش با شرایطی دور از انتظار به جزیره  می اید و این شروع داستان جراح درباره ی گذشته ایست که به اینده اش پیوند خورده ..


اگر دنبال کتابی با موضوعات محوریِ مفهوم خانواده و تنهایی و اشتباهی در گذشته و عذاب وجدانید ، این کتاب انتخاب بدی نیست .

پشت جلد کتاب اینطور نوشته :


«در تولد پانزده‌سالگی‌ام تصمیم گرفتم پزشک شوم. در کمال تعجب، پدرم مرا برای شام بیرون برد. گفتم که پیشخدمت بود، پیشخدمتی که با تلاش و سرسختانه برای حفظ شأن و مقامش، فقط روزها کار می‌کرد. هروقت مجبورش می‌کردند شیفت شب کار کند استعفا می‌کرد. هنوز می‌توانم گریه‌های مادرم را به خاطر بیاورم، وقتی پدر به خانه می‌آمد و می‌گفت دوباره استعفا کرده. پدرم می‌خواست مرا برای شام به رستوران ببرد و مادرم مخالف بود. صدای دعوایشان را شنیده بودم. دعوایی که با رفتن مادرم به اتاق و قفل‌کردن در خاتمه یافت. هر وقت چیزی خلاف میلش بود همین کار را می‌کرد. وقتی قهرهایش طولانی می‌شد، خیلی سخت می‌گذشت. اتاقش پر می‌شد از بوی استخدوس و اشک. من روی کاناپه‌ی آشپزخانه می‌خوابیدم و پدرم در حال آه کشیدن تشکش را کف زمین می‌انداخت. در زندگی‌ام خیلی‌ها را در حال اشک ریختن دیده‌ام. به سبب شغلم با کسانی مواجه می‌شدم که در حال مردن بودند، یا کسانی که مجبور بودند بپذیرند عزیزشان به‌زودی خواهد مرد. اما اشک‌هایشان هیچ‌وقت بوی اشک‌های مادرم را نمی‌داد


کتاب از سرمای زمستان یک سال شروع میشود و از نظر زمانی در سرمای سال بعد داستان تمام میشود . و فصل بندی کتابها با عناوین : یخ ، جنگل، دریا ، یلداست .


بخش هایی از کتاب :


یک :

+ این فقط بخشی از داستان من بود .

- برای هر دومون بهتره کم کم همدیگه رو بشناسیم . اگه تند پیش بری تصادف می کنی یا زمین گیر میشی .

+ مثل کشتی توی دریا ؟

- درسته . شناختن یه ادم مثل پیدا کردن مسیر درست توی دریاست .

دو :

- اینجا خیلی قشنگه ، درست مثل جنگل .

+ من از جنگل های بزرگ می ترسم . تو جنگل همیشه می ترسم گم بشم .

- تو از خودت میترسی ، منم همین طور ، هریت هم همینطور ، کاراواجو هم . ما از خودمون میترسیم . از اینکه خودمون رو توی ادمای دیگه می بینیم .


سه :

احساس می کردم پدرم هستم . ان روز در جنگل به تنهایی او پی برده بودم و حالا به تنهایی خودم . با 55 سال اختلاف سن ، هردو یک نفر بودیم . این مرا می ترساند . نمی خواستم پدرم باشم . نمی خواستم مردی باشم که در اب یخ زده شیرجه می رود تا احساس کند زنده است .


این کتابی نیست که به همه پیشنهاد کنم . اگر خلاصه ها را خواندید با فضای سرد کتاب کنار امدید شروع به خواندن کتاب کنید .اگربه دنبال روابط خیلی دوستانه و پردیالوگ هستید احتمالا این کتاب مناسبی برای شما نیست .

کفش های ایتالیایی | هنینگ مایکل |راضیه خشنود

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Cherry blossem

ما مردمان سه شنبه ایم!


هشدار ! اگر وقت یا حوصله ی کافی برای خواندن تمام پست ندارید ، فقط قسمت های سبز رنگ را بخوانید . همه ی چیزی که باید از این پست به شما اضافه شود را با خواندن همین مطالب سبز به دست می اورید .هرچند که خواندن کامل پست پیشنهاد می شود . انتخاب باشماست .



گوگل را باز می کنم . تایپ می کنم : ALS

صفحه ی زیر باز می شود.


 

به گوش شما هم نا آشنا بود؟ بگذارید از زبان ویکی پدیا به گوشتان اشنایش کنم.



بیماری اسکلروز جانبی آمیوتروفیک (به انگلیسی: Amyotrophic lateral sclerosis) (به صورت مخفف: ALS) یا بیماری لو گهریگ (به انگلیسی: Lou Gehrig's Disease) یک بیماری نورون‌های حرکتی یا (MND یا Motor Neuron Disease) است که موجب تخریب پیشرونده و غیرقابل ترمیم در دستگاه عصبی مرکزی (مغز و نخاع) و دستگاه عصبی محیطی می‌شود. اسکلروز جانبی آمیوتروفیک شایعترین بیماری نورون‌های حرکتی (MND) می‌باشد؛ بنابراین این بیماری هم علایم نورون محرکه فوقانی و هم نشانه‌های نورون محرکه تحتانی را ایجاد می‌کند. در حقیقت در ALS نشانه‌های فلج مرکزی و محیطی تواماً ایجاد می‌شود.

این بیماری منجر به از دست رفتن تدریجی عملکرد عضلات (به ویژه عضلات مخطط) می‌گردد و با تضعیف ماهیچه‌ها به تدریج فرد به فلج عمومی مبتلا می‌شود. به‌طوری‌که توانایی هرگونه حرکتی از شخص سلب خواهد شد. معمولاً مبتلایان به این بیماری مدت زمان زیادی زنده نمی‌مانند. اگر چه این مدت برای استیون هاوکینگ بین ۲ تا ۳ سال پیش‌بینی شده بود، اما او علی‌رغم همه مشکلات و ناراحتی‌‌ها تا سال‌ها به زندگی خود ادامه داد و برای فرارسیدن مرگ لحظه‌شماری نمی کرد و بعد از ۵۵ سال او را از پا درآورد. بیماران مبتلا به این بیماری معمولاً دچار ناتوانی‌های حرکتی شده و ۳ تا ۵ سال پس از ابتلا به این بیماری جان خود را از دست می‌دهند. اگر چه ۲۰ درصد این بیماران تا ۵ سال و ۱۰ درصد آن‌ها تا ۱۰ سال زنده خواهند ماند. در این بیماری دستگاه عصبی مرکزی و ماهیچه‌ها به ویژه ماهیچه‌های دست، پا، ساعد، سر و گردن به شدت صدمه می‌بینند.


اگر حوصله خواندن متن ویکی پدیا را ندارید هم بگذارید خودم برایتان خلاصه کنم : بیماری استیون هاوکینگ !

اگر این را هم نمی شناسید ، اینطوری برایتان توضیح می دهم:

فرض کنید بدنتان رفته رفته فلج شود و نتوانید اعضای بدنتان را تکان دهید تا روزی که دیگر فقط حرکت پلک هایتان به عهده تان باشد و اگر به دلیل دیگری فوت نشوید ، به دلیل فلج شدن سیستم تنفسی جان به جان افرین تسلیم خواهید کرد .


ترسناک بود نه ؟ من هم بار اول همین حس را داشتم .


کتاب سه شنبه ها با موری را توی نمایشگاه کتاب ،سالی که کنکور داشتم خریدم . دنبال کتاب جمع و جور و معنوی و خوبی میگشتم که حجمش انقدر کم باشد که بشود ان را در سال کنکور خواند و هم محتوای خوبی داشته باشد . و از قضا این کتاب جلوی چشمانم پیدایش شد و چه انتخاب خوبی بود .

خلاصه داستانش این است که این کتاب داستان دیدار های میچ البوم و استادش بوده که از زمان دانشجوییش به یاد می اورده که بسیار سر و حال و شاداب و مشتاق به رقص بوده اما حالا درگیر بیماری ALSشده ولی برخلاف عموم بیمارها نه تنها از اینکه پزشک روزهای احتمالی عمرش را تخمین زده ترسان نیست بلکه با شجاعت و ایمان خاصی مرگ را جزیی از زندگی پذیرفته و زندگیش را می کند . این کتاب چیزی شبیه یک گزارش داستانیست که میچ البوم از ملاقات های واقعی با استادش که به همین بیماری دچاربوده نوشته و مکالمات را با ضبط صوت ضبط می کرده و حالا مکتوب در اورده و کتاب کرده و تحویل من و شما داده تا در این تجربه ی احساسی و منطقی شریکش باشیم .

متن روان وجذاب کتاب و گفتار های موری پیرامون مسائل مختلف مثل زندگی ، مرگ ، ازدواج ، بچه و... ان قدر جالب است که احتمالا پشت سر هم کتاب را بخوانید تا تمام شود .


این کتاب در 1997 نوشته شده و در 1999 در سال هایی که مادی گرایی و میزان پول در جامعه ارزش گزاری انسان ها را در شدیدترین حالت خودش مشخص میکرد به یک کتاب پر فروش با مضمون معنوی تبدیل شد .


گزارش ها را میچ از استادش که خودش اسمش را گذاشته مربی و در متن انگلیسی کتاب coach به همان معنای مربی است ، نوشته و کتاب این طور شروع می شود :


اخرین کلاس زندگی استاد پیر من هفته ای یک بار در منزل او تشکیل می گردید، در کنار پنجره ای در اتاق مطالعه او، تا بتواند از آنجا بوته کوچک بامیه را با برگ های صورتی رنگش تماشا کند. کلاس روزهای سه شنبه و بعد از صرف صبحانه تشکیل می شد. موضوع درس ما "معنای زندگی" بود. استاد آن چه را به تجربه  می دانست، درس می داد.

نمره ای در کار نبود، اما هر هفته امتحان شفاهی داشتیم. انتظار این بود که به سوالات جواب بدهی و به سهم خود سوالاتی مطرح کنی. البته انجام دادن گهگاهی حرکات جسمانی هم بخشی از کار بود. مثلا لازم می شد که سر استاد روی بالش جا به جا شود تا در حالت راحتی قرار بگیرد، تنظیم عینک روی بینی استاد هم وظیفه ای دیگر بود. بوسیدن استاد به وقت خداحافظی اعتبار دیگری بود که به پایت نوشته می شد.

به کتابی نیاز نبود. با این حال موضوعات مختلفی مطرح می شد، موضوعاتی از قبیل عشق، کار، جامعه، خانواده، پیر شدن، بخشودن و سرانجام مرگ. آخرین درس استاد کوتاه و خلاصه بود، در حد چند کلمه.

به جای مراسم فارغ التحصیلی، مراسم تدفین او برگزار شد.

با آن که امتحان نهایی در کار نبود، قرار این شده بود که از آن چه آموخته بودی رساله ای مفصل بنویسی. حاصل کار کتابی است که می خوانید.

آخرین کلاس استاد پیر من تنها یک دانشجو داشت.

آن  دانشجو من بودم.



بخش هایی از کتاب :



یک : میچ. فرهنگ و سنّت تا وقتی که رو به موت نباشی، تو را تشویق نمی‌کنند که در مورد اینطور مسائل، تأمل کنی.مگر وقت مردنت رسیده باشد .

ما به شدت گرفتار منیّت، خودبینی، و خودخواهی شده ایم.

شغل، خانواده، پول کافی، وام، اتومبیل جدید، تعمیر شوفاژ خراب – ما درگیر تریلیون‌ها کار کوچولو کوچولو شده ایم، فقط برای ادامه دادن زندگی و رفتن به جلو.

ما عادت نداریم لحظه ای بایستیم، پشت سرمان را نگاه کنیم، زندگی‌هایمان را ببینیم و به خودمان بگوییم، همه چیز همین است؟

همه ی چیزی که من می‌خواهم همین است؟

آیا این وسط، چیزی گم نشده؟”

“هنوز که هنوز است خیلی از سوالات، بدون جواب صریح باقی مانده اند.

تو نمی‌دانی رعایت حال دیگران را بکنی یا رعایت حال خودت را، و «کودک درونت» را.

سنّتی باشی یا روشن فکر.  اگر که سنّت برایت کاربرد ندارد – دنبال موفقیت بروی یا ساده گونگی. «نه» بگویی، یا «بله».



دو :

“بگذار امروز را با طرح این نظریه شروع کنیم: همه می‌دانند خواهند مرد، اما آن را باور ندارند.

اگر باور داشتیم، کارها را طور دیگری انجام می‌دادیم.”

“آماده کردن خودت برای مرگ، به حق می‌تواند تو را در طول زندگی ات، کاملاً درگیر زیستن بکند.”

“حقیقت این است که اگر چه گونه مردن را یاد بگیری، چگونه زیستن را نیز فرا خواهی گرفت.”

“[با مرگ]، تو از مشغله‌هایت دور می‌شوی، و روی ضروریات تمرکز می‌کنی.

وقتی به این ادراک می‌رسی که خواهی مرد، به همه ی مسایل با دید متفاوتی نگاه می‌کنی.”

“اگر بپذیری که هر لحظه امکان دارد بمیری – آن وقت ممکن نیست، به اندازه ی الان ات جاه طلب باشی.”

“اموری که زمان زیادی صرف شان می‌کنی – همه ی این کارهایی که انجام می‌دهی – آن قدر‌ها هم مهم نیستند.

کمی‌به معنویت بیندیش… معنویت از آن دسته اعمال لطیف حسی – نوازشی است.”

سه:

از او پرسیدم برای خودش احساس تاسف نمی کند؟
گفت:  “صبح ها گاهی برای خودم عزاداری می کنم. به بدنم نگاه میکنم همانقدر که میتوانم دستها و انگشتهایم را تکان میدهم و به آنچه که از دست داده ام تاسف می خورم. بعد برای مرگ کند و دردناک خودم عزاداری می کنم ولی بعد تمام می شود.”
به همین سادگی؟!
”بله، اگر لازم باشد خب گریه میکنم ولی بعد توجهم را به تمام چیزهای خوبی که هنوز در زندگی ام هست جلب میکنم. کسانی که هنوز بدیدنم می آیند. قصه هایی که خواهم شنید. اگر سه شنبه باشد با تو، آخر ما مردمان سه شنبه ایم.”


خواندن این کتاب خیلی دوستانه ،پیشنهاد می شود .

سه شنبه ها با موری | میچ البوم |شهرزاد ضیایی


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

یک به علاوه ی یک |جوجو مویز | مریم مفتاحی


جوجو مویز با مجموعه ی سه جلدی کتاب های من پیش از تو ، پس از تو و باز هم من در ایران معروف شد و از قضا یک نویسنده که معروف میشود بقیه اثارش هم طرفدار پیدا می کنند و اگر طرفدار هم نباشد حداقل خواننده ی کنجکاوی مثل من سرکی به بقیه کتابهایش در صورت وجود وقت می کشد .
باهمین تصورات سراغ این کتاب رفتم. حقیقتش را بخواهید چیز جدیدی برای گفتن ندارد . انقدر ها که روی جلدش تعریفش را داده بودند  عالی یا فوق العاده نبود . اگر ملموس تر بخواهم مثال بزنم ، کتابی بود در حد رمان های ایرانی ، یک داستان روتین و معمولی که خوب جلو می رود و شاید در بعضی مواقع هم کلیشه ای ! با این حال به نظرم روی هم رفته کتاب وقت پر کنی بود با داستان ساده و بدون رمز و راز و معما . یک داستان نسبتا عاشقانه ی ساده از یک خانواده ی فقیر و اتفاقات پیرامون یک سفر!

خلاصه کتاب :
داستان درباره ی یک دختر مخ ریاضیست که برخلاف برادرش از ارایش کردن خوشش نمی اید . مسئولیت بزرگ کردن این دو بچه به دوش مادر خانواده است که با خدمتکاری بخور نمیری در میاورد و زندگی را می گذراند. دعوت نامه ای از سمت یکی از برترین مدارس در زمینه ی ریاضی برای دختر خانواده شروع ماجراهای پیش روست و چالش هزینه های سفر و چطور رفتن برای امتحان این مدرسه و غریبه ای بی میل که وارد ماجرا میشود و در پی این اتفاقات داستان شکل می گیرد .

بخش هایی از کتاب :

مادر اد روزی به او گفته بود دوست واقعی مثل کتابی است که هر وقت زمینش بگذاری، می توانی بعد از یک هفته یا حتی دو سال، دوباره دست بگیری و ادامه اش را بخوانی.

 

نمی توان کسی را مجبور به ماندن کرد. اصلا چرا باید به کسی که تو را نمی خواهد چسبید.

 

جس یاد حرف نیکی افتاد که چند هفته پیش گفته بود. «آدم فقط یک بار زندگی می کند.» یادش آمد که به نیکی جواب داده بود این حرف فقط توجیهی است که ابلهان به زبان می آورند تا هر کاری که دوست دارند بکنند، بدون اینکه به عواقبش فکر کنند.

 

وقتی تمام مدت دارید به کسی سرکوفت می زنید، نتیجه اش فقط این است که آن شخص به حرف های خردمندانه تان هم دیگر گوش ندهد.



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Cherry blossem

پژواره

1


شعر، تاریخِ تحریف نشدهِ ملت هاست، وَ قالب شعر من قلب مردم است. - من - شاعرِ هزارهِ بیم، و آرزوهای پیرم که " درد " اگر نداشته باشم جنازه ام سرد میشود، روحم خبیث. دلم را وَ اگر هزار بار بلرزانند، جگر از چشم می چکم، قلم اما از دست نخواهم افتاد. محمد ترکمان(پژواره) دامنه زاگرس قلعه قباد، زادگاه رویایی من...
پژواره

2

چند سال پیش که وقت بیشتری داشتم و می تونستم به خیلی از کارها برسم توی یک سایتی عضو بودم به اسم شعر نو .
این سایت هنوز هم پا برجاست و به خوبی ادامه میده . اما چیزی که باعث شد مسیر نوشتن من اونجا موضوعاتش تغییر کنه اشعا محمد ترکمان بود . محمد ترکمان به قدری زیبا ، پر درد و واقعی با ترکیب و الفاظ جدید و خوش نوا می نوشت که من طی چند روز مداوم اکثر شعر های صفحه اش رو خونده بودم و بعضی هاش رو هم که فوق العاده تر بود و کوتاه ،حفظ کرده بودم .
هنوز هم ترکیب و واژه سازی های شعر هاش رو اونقدر تحسین می کنم که خیلی وقت ها برمیگردم و دوباره شعرهاش رو میخونم . شعرهای که از میان درد های مردم پیدا شدن و با زیباترین حالت ممکن و با حداکثر استفاده از توان واژه ها نوشته شدن

3
تو کعبه ی منی و من استطاعت نداشتم .


4



کتاب یا نویسنده ای بوده که افکار شمارو توی یک زمینه ای تغییر بده ؟ کی و چرا؟
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Cherry blossem