سپیدپوش

دست نوشته های من در عبور زمان در مسیر شناختن ...

۳۲ مطلب با موضوع «روزنوشته» ثبت شده است

والیبال دوست داشتنی ...

قد من کوتاه تر از میانگین قد معمول بازیکن های والیبال بود .همین بود که اگر بقیه یک بار می پریدند من چندین برابر میپریدم تا بتوانم پست اسپوکر راست یا چپ (حمله کننده ) را بگیرم . بیشتر از همه تمرین می کردم و کمتر از همه استراحت . تمرین ها را منظم می رفتم و سعی می کردم یک بازیکن همه فن حریف و همه چیز تمام باشم تا شاید قدم جبران شود. یکی از هم تیمی هایم قد بلند بود .تفریحی می امد ضربه ای به توپ میزد و می رفت. با این همه مربی همیشه پیگیر بود که عضو ثابت تیمش کند . کاپیتان بودنم باعث میشد که به خاطر پیگیری های مربی برای هم تیمی قدبلندِ بی حال و حوصله ام ناراحت نباشم . یک جورهایی اینکه کاپیتان بودم دل گرمم میکرد وقتی در مرحله ی استانی تنها کسی که از تیم ما منتخب برای تیم کشوری شد ،من بودم ،خوشحال تر شدم . برای تمرین های تیم کشوری که رفتم، دیدم هم کم سن و سال ترین بازیکنم و هم قد کوتاهترین . اینجا دیگر کاپیتان نبودم و یک عضو معمولی تیم محسوب میشدم . همه فن حریف بودن و مهارت های توپگیری ام اینجا به کارم امد . این بار حمله کننده نبودم ولی در هرحال جزو ترکیب ثابت تیم بودم . در بازی های کشوری ، داورهایی بودند که می نشستند و بازیهای مختلف را می دیدند و برای تیم ملی بازیکن جدید جذب می کردند . مربی هر بار که داور ها برای تماشا می امدند  ترکیب تیم را عوض می کرد و بازیکن های دیگری را میگذاشت داخل زمین . چندبار بیشتر فرصت نشان دادن خودم به داورها را نداشتم اما در همان چندبار کارم راخوب انجام دادم و بعدها به طور غیر رسمی فهمیدم که انتخاب شده ام . از اینکه انتخاب شده بودم خوشحال بودم ولی بعد که لیست اسامی نهایی را خواندند اسمم را به خاطر قد کوتاهم خط زده بودند.(که البته برای پست توپگیری کوتاه نبود و اینکه چه فعل و انفعالاتی رخ داد که نتیجه این شد ،خدا می داند.) مربی گفت که اگر بخواهم میتوانم به عنوان لیبرو بروم اما این پست را در زمین دوست نداشتم. بازی در این پست انقدر برایم هیجان انگیز نبود که به خاطرش بقیه چیز ها را ریسک کنم و بروم . نهایتا گفتم نه و از مسابقات برگشتم . بعدها در یک بازی معمولی و غیررسمی زمین خوردم و کمی اسیب دیدم ،همین شد که بازی حرفه ای را کنار گذاشتم و تمرین کردن را قطع کردم وبه درس و کتاب چسبیدم . حالا بعد از حداقل 6-7 سال که از ان روزها می گذرد حس میکنم تمام مهارتهای بازی کردنم را فراموش کرده ام . هیجانی که در زمین برای گرفتن یک امتیاز بیشتر داشتم و سر و صدای تماشاچی ها و تمرین کردن ها ، همه و همه ...انگار کس دیگری بوده که ان ها را تجربه کرده . با این حال اصلا از راهی که امده ام ناراضی نیستم . والیبال به من یاد داد اگر کسی با قدبلند یک بار میپرد تو با قد کوتاه چندین برابر بپر تا برابر شوی !


سریال دو فصلی Thumping spikeیاد اور این خاطرات والیبالی برای من بود . دیدن زندگی روزمره ی ادم ها در شغل های مختلف و با موضوعات مختلف، به دور از جلوه ی ویژه و اکشن و بدلکاری ویژگی غالب سریالهای شرقیه که گاهی اوقات با دیدنشون خاطره هایی برای ادم زنده میشه.

+ این سریال 100% تینیجری بود وبه هیچکس دیدنش رو پیشنهاد نمی کنم . صرفا برای من یاداوری خاطرات زمین بازی و والیبال بود که باعث شد با دور تند و با لبخند ببینمش .

+نکته ی جالب تر اینکه، تا به حال توی فیلم های امریکایی و هالیوود یک صحنه هم ندیدم به «غذا خوردن » اختصاص داده باشن مگر اینکه این غذا خوردن در روند فیلم تاثیر گذار باشه و باعث اتفاقی بشه. درحالیکه شما به وفور توی سریالای شرقی خوردن و گشتن و... می بینید که هیچ تاثیری در روند فیلم نداره . صرفا به عنوان بخشی از زندگی یک انسان معمولی نشون داده میشه و همین به نطرم به زندگی واقعی نزدیک ترشون می کنه. البته حرف از این نیست که محصول چه کشوری خوبه و چه کشوری بد ، فقط به نظرم جالب رسید که چطور سکانسی که در فیلم های یک کشور اصلا دیده نمیشه در فیلم های کشور دیگه پای ثابت و جدا نشدنیه !

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
Cherry blossem

ما ادمای فرهنگی ایم!

دیشب بعد از مدت ها همه ی خاله و دایی هایم از جاهای مختلف امده بودندو جمع شده بودند خانه پدربزرگ . ساکت کنار دایی نشسته بودم و به حرف های بقیه گوش می دادم . خوب که دقت کردم دیدم همیشه وقتی همه جمع می شوند یک عده خاص کنار هم می نشینند و بیشتر باهم راحتند .خواه ناخواه دوگروه  و دو بحث به وجود امده بود . یک گروه جایی که من نشسته بودم و بحث از درس و تحصیل و علم و دانشگاه و علوم مختلف و دلیل و مدرک و شواهد ،آن طرف هم یک گروه با بحث مد و پوشاک و زیبایی و قیمت بازار وخرید و امور روزمره ...

طبیعی هم بود . هرکسی درباره ی زمینه ی شغلی و محیط کاری خودش اطلاعات بیشتری داشت و میتوانست در ان اظهار نظر کند و بقیه هم حرفش را قبول داشته باشند پس چرا برود در بحثی شرکت کند هیچ اطلاعی از ان ندارد ؟

دیدن این دو دستگی خیلی جالب بود. دغدغه های متفاوت ادم ها و نگاه مختلفشان جالب تر . مشخص بود حتی ادم های یک خانواده هم کنار کسی می نشینند که حرفشان را بفهمد . یکی از ان طرف صدایم کرد و گفت : بیا اینجا پیشمون بشین مدتیه ندیدیمت .

بلافاصله پسر خاله ی کوچک پنج-شیش ساله ام گفت : ما ادمای فرهنگی ایم . چرا بیاداونور؟

همه اول ازشنیدن این حرف از زبان یک بچه 5ساله تعجب کردند  و بعد  زدند زیر خنده .

در هرحال بحث اینه که همه ی ما ادم ها ، هر روز در مواجه با افراد جدید دنبال این هستیم که اشتراکاتی پیدا کنیم . این اشتراکات به ما کمک می کنه راحت تر با اون ادم ارتباط بگیریم ولی هیچ کس 100%شبیه ما نیست پس  به جای اینکه دنبال یه ادم 100 %مشابه بگردیم ،میتونیم این تفاوت ها رو یه فرصت بدونیم و  چیزهای مختلف ازشون یاد بگیریم .


۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
Cherry blossem

نیمه ی تاریک وجود

یکبار این پست بلند بالا رو نوشتم و بعد دیدم که صفحه ارور داد وهمه چیز پاک شد و حالا دوباره این پست را نوشتم ....

آیا در مسیر درست گام برمی‌داریم؟ این سؤال را باید با قلبمان جواب دهیم نه با ذهنمان.

ما انسان ها با محیطی که در اون زندگی می کنیم ارتباط زیادی می گیریم . بعضی از ادم ها هم رنگ محیطی هستند که در اون زندگی می کنند ، ادمهایی تیره در پس زمینه تیره یا ادم هایی روشن در پس زمینه روشن . این دسته از ادم ها جلب توجه نمی کنند. خیلی روتین با بقیه کنار میان و زندگی می کنند . کم کم ممکنه فکر کنند که تمام دنیا مثل جاییه که همین الان دارن توش زندگی می کنند . عده ای ، ادم های تیره ای هستند در پس زمینه ی روشن . این ادم ها اگر تعدادشون زیاد بشه ، کم کم تمام پس زمینه رو تیره می کنند . دسته ای هم هستند که به خودشون سختی میدن و چراغ قوه دستشون می گیرن و توی یک پس زمینه ی تیره میخوان که روشن باشن .

این روزهابا کمبود وقت و با کمرنگ شدن مرز روانشناسی موفقیت و مطالب اصیل روانشناسی ، خیلی کمتر از قبل کتابهای روانشناسی می خونم ولی کتاب "نیمه تاریک وجود "اثر "دبی فورد"از جایی به دستم رسید .
ایده ی مسلط به کتاب اینه که ما انسان ها به عنوان یه واکنش دفاعی که ضمیرناخوداگاهمون مسئولشه دست به "فرافکنی" می زنیم . یعنی این که ویژگی ها وصفاتی که در دیگران می بینیم و توجهمون رو جلب می کنه ، در اصل درخودمون به صورت سرکوب شده داریم .
دبی فورد به خوبی مفهوم"سایه" رو توی کتابش توضیح داده و از سایه به عنوان ویژگی های مثبت یا منفی ای اسم برده که ما به هر قیمتی می خوایم از دیگران مخفیش کنیم .
ما در رویدادهای زندگی خود نقشی نداریم اما در اینکه چگونه آن‌ها را تعبیر کنیم مؤثر هستیم.
بعد از معرفی سایه ها نویسنده قصد داره بگه که قدم اول حل این بارزه ها ی شخصیتی پذیرفتن اینه که این صفات در ما هم وجود داره .

عقیده ما نسبت به خودمان از همه مهم‌تر است. اگر درباره زندگی خود احساس خوبی داشته باشیم به ندرت به گفته‌های دیگران اهمیت می‌دهیم.

زمانی می‌توانیم توان مورد نیاز را پیدا کنیم که تمایلمان برای دگرگونی قوی‌تر از تمایلمان برای «مانند گذشته بودن» باشد و این در حالی است که همواره تقصیر مشکلات را به گردن دیگران انداختن ساده‌ترین راه به نظر می‌رسد.
برای برخی گذشته چنان دردناک است که معتقد هستند تنها راه تحمل کردن آن سرزنش و انکار است؛ اما اگر خواستار دگرگونی اکنون هستید باید گذشته خود را بپذیرید؛ اگر مایل هستید که رؤیاهایتان را متجلی سازید باید برای هر چه در جهان شما روی می‌دهد خود را مسئول بدانید.
( اطلاعات کمی در این باره  دارم و نمی تونم تخصصی بررسی کنم ولی میدونم که جایی قبلا خوندم در پروسه ی مشاوره های درمانی از ابتدایی ترین قدم ها ی درمان پذیرفتن واقعه هس . مثلا در کسانی که مبتلا به ختلال ptsd ناشی از حادثه هستند ، این پذیرفتن قدم اوله !)
یادمه توی سریال "ملکه کی " دیالوگ خوبی بود که ملکه به استراتژیست نابغه ای  گفت که میدونست کارهاش باعث نابودی تعداد زیادی از ادم ها میشه اما چون به نفع اسم قبیله و خاندانش بود ،خودش رو مسئول می دونست که این کار ها رو به خاطر خانواده اش بکنه . ملکه گفت : باعث تاسفه که میبینم مرد بزرگی مثل شما اسیر زنجیر اسم خانواده اش شده ...
دبی فورد هم یک جایی از کتابش همین مسئله را مطرح می کنه:

آیا مسائل شما متعلق به خودتان است یا آن‌ها را از نسل پیش به ارث برده‌اید؟ آیا گرفتار الگوی خانوادگی شده‌اید؟
ما هیچ‌گاه اعتقادات اصلی خود را بررسی نمی‌کنیم که ببینیم آیا آن‌ها را آگاهانه برگزیده‌ایم یا نه!



گاهی می‌ترسیم که استعداد و نیروهایمان ما را منزوی کنند؛ زیرا در پیرامون خود فقط پیش پا افتادگی و معمولی بودن را می‌بینیم. ما آن‌چنان از طرد شدن می‌ترسیم که ارزشمندترین موهبت‌های خود را می‌فروشیم تا مقبول واقع شویم. ما این روش را به عنوان وسیله‌ای برای بقا آموخته‌ایم و آن قدر به این کار ادامه می‌دهیم تا دیگر برای خودمان غیرقابل تحمل شویم.
گاهی راهی را به عنوان مسیر زندگی انتخاب می‌کنیم که مالامال از درد و رنج و افسردگی است.
+ اگر این کتاب رو خوندید یا نظری درباره اش دارید یا توی این موضوع مطلع ترید ، خوشحال میشم نظرتون رو با من هم درمیون بزارید .
+ عکس جلد کتاب رو از سایت "سبک تر " برداشتم چون خود کتاب دستم نیست که عکس بگیرم و از بین کامنت های مقاله ی معرفی این کتاب در اون سایت کامنت جالبی ، چشمم رو گرفت که فکر می کنم مکمل متنه :

من فکر می کنم که این یک قانون 100% ی نیست که اگر شما توجهتان جلب یک ویژگی رفتاری شد قطعا در شماهم به صورت سرکوب شده هست اما با تقریب نسبتا خوبی می شود این مسئله را قبول کرد .

اشتباه کردن بخشی از انسان بودن است.

+یک چیز جالب اینکه ، هرچه بیشتر اطلاعات داشته باشیم خواندن برایمان جذاب تر است .مثلا موقع خواندن خطوط این کتاب ،من یاد مکالمه ها ، داستان ها ، دیالوگ ها و اتفاقات مختلفی که مرتبط به ان برایم افتاده بود می افتادم و این دیگر برایم صرفا خواندن یک کتاب نیست . بسط دادن اطلاعات و مدل سازی ذهنی است که حالا دارد باخواندن یک کتاب ساماندهی می شود و هر یک از این اطلاعات دیده شده ، شنیده شده، خوانده شده ، سر جای خودشان می نشینند و با زنجیرهای نامرئی به هم متصل می شوند.
۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Cherry blossem

بدرود ای پاییز !

پست معرفی کتاب "کفش های ایتالیایی"را که نوشتم گفتم که اسم یک فصل کتاب را یلدا گذاشته اند . فاطمه( نویسنده ی وبلاگِ بلاگی از ان خود ) توی کامنت ها برایم نوشت که کنجکاو است بفهمد که چه چیزی را "یلدا "ترجمه کرده اند . نسخه ی انگلیسی را که پیدا کردم نوشته بود "winter solstice " که ترجمه فارسی اش می شود : کوتاهترین روز در نیمه شمالی زمین که معمولا حدود 22 دسامبر است یا به فارسی سخت : انقلاب زمستانی یا به فارسی سهل : یلدا
خدا راشکر که در زبان فارسی "یلدا"را داریم که همه ی توضیحات بالا را در خودش جا داده ...
و اما یلدا ،
از جشن و سرور و تبریکاتش که بگذریم و کمی کنجکاوی تاریخی داشته باشیم می رسیم به این که  ""یک واژه ی سریانیست به معنی زایش .
شب چله هم مترادف یلداست و به همین علت چهل روز اول زمستان را میگویند چله بزرگ و بعدی را چله ی کوچک و این داستان ها ...
از نظر تاریخی و ملی هم که بررسی کنیم می شود این :

تاریکی نماینده اهریمن بود و چون در طولانی‌ترین شب سال، تاریکی اهریمنی بیشتر می‌پاید، این شب برای ایرانیان نحس بود و چون فرا می‌رسید، آتش می‌افروختند تا تاریکی و عاملان اهریمنی و شیطانی نابود شده و بگریزند، مردم گرد هم جمع شده و شب را با خوردن، نوشیدن، شادی و پایکوبی و گفتگو به سر می‌آوردند و خوانی ویژه می‌گستردند، هرآنچه میوه تازه فصل که نگاهداری شده بود و میوه‌های خشک در سفره می‌نهادند. سفره شب یلدا، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوه‌های تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار می‌شد.[۱۳] در آیین‌های ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می‌گستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآورده‌ها و فراورده‌های خوردنی فصل و خوراک‌های گوناگون، خوراک مقدس مانند «می‌زد» نیز نهاده می‌شد.

شب یلدا را شب میلاد خدای خورشید، عدالت، پیمان و جنگ هم می‌دانند. دربارهٔ آن دو روایت عمده رایج است. اول آنکه در این شب مهر، میترا یا آن‌چنان‌که در اوستا و نوشته‌های پادشاهان هخامنشی آمده، میثره (Mithra) به جهان بازمی‌گردد. او که از ایزدان باستانی هند و ایرانی است ساعات روز را طولانی کرده و در نتیجه برتری خورشید پدیدار می‌شود.[۴]

آئین مهرپرستی یا آئین مهر برپایه پرستش میترا در دوران پیش از آئین زرتشت شکل گرفته‌است و در اروپا به آئین میتراییسم هم گفته می‌شود.

بعضی پژوهشگران هم بر این باورند که در شب یلدا، پیامبری زاده می‌شود: «در سال ۵۱ پادشاهی اشکانیان که مصادف است با سال ۱۹۶ میلادی، پیامبری در شب یلدا زاده می‌شود. او را دو دولفین از آب بیرون می‌آورند، چه آنکه براساس آئین مهر، آب از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده‌است.»[۴]

در هر دو روایت، شب یلدا شب تولد مهر است و این بازمانده از آداب مهری است که در شرق مدیترانه به‌طور وسیعی رایج بوده و آثارش از جمله در معابد مهری باقی‌مانده در پالمیرا در اردن فعلی دیده می‌شود.[۴]


به قول ویکی پدیا در سایر ایین ها و کشورهای دیگر هم انقلاب زمستانی را جشن میگیرند و در هرجای ایران هم به شیوه ای این شب را جشن میگیرند .


+ چیزی که این بین کنجکاوم کرده نقش "سفره انداختن " بین ما ایرانی هاست . سفره انداختن برای نوروز ، برای یلدا و.... . یکبار می خواستم این سفره انداختن های مختلف در مناسبت های مختلف را برای یک (PEN PAL) از کشور تبت توضیح بدهم ، انقدر سخت و نامفهوم بود که به یک توضیح کوتاه درباره ی نقش هرخوراکی و مفهومشان بسنده کردم و بحث را به موضوعی دیگر کشاندم (منِ بی سواد!).واقعادویت دارم بدونم چرا سفره انداختن پای ثابت مناسبت های مختلف ماست و اصل این موضوع برمیگرده به کجا ؟

+من خیلی مناسبت گرا نیستم ولی بلاگری است و سوژه جمع کردنش ! فال حافظ را دوست دارم و از خواندنش لذت می برم و احتمالا در یلدا کمی حافظ بخوانم و فالم را بگیرم:)

+ از پیام تبریک های تایپ شده ی اماده که در هر مناسبتی دست به دست می شوند، هیچ خوشم نمی اید و اگر بخواهم به کسی تبریک بگویم حتما یا متن را خودم تایپ می کنم یا با دست می نویسم و عکسش را میفرستم . این دست نویسی بخاطر این نیست که فکر می کنم خطم خوب است یا از این قبیل ... فقط بخاطر این است که یعنی من وقت گذاشته ام و خودم این را نوشته ام چون دوست داشته ام فلان مناسبت را تبریک بگویم چون برایم با ارزش است نه صرفا پیام اماده ای که دستم رسیده را برای n نفر شیر (SHARE) کنم :)

عکس بالا هم پیام تبریک شماست ...


شب یلدا سر ظهریست که گویا خورشید

در خم زلف تو از صبح گرفتار شده ...


pen pal: رفیق مکاتبه ای از طریق ایمیل یا نامه یا چت و چیزهایی شبیه ان که معمولا در کشورهای مختلف زندگی می کنند.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Cherry blossem

دختر پرتقال| یوستین گردر

داستان جدیدی که خواندم ، کتاب «دختر پرتقال»بود .کتابی دیگر از نویسنده ی دنیای سوفی ، یوستین گردر ...

رمان «دختر پرتقالی» گفتگوی فلسفی و شاعرانه بین پدر و پسری است که در دو زمان مختلف زیسته‌اند. پدر ماجرای آشنایی با دختری رااز طریق نامه برای پسرش بازگو می‌کند و در نهایت، پسر با خواندن یادداشت‌های پدرش، دید جدیدی نسبت به زندگی پیدا می‌کند.

کتاب کوتاهی بود که زود تمام شد . داستان را پسر پانزده ساله ای روایت میکند که پدرش با اینکه پزشک بوده در اثر یک بیماری صعب العلاج از دنیا رفته و قبل از مرگش نامه ای بلند بالا برای پسرکوچکش که ان زمان حرفش رانمی فهمیده نوشته تا زمانی که بزرگ شد ان را بخواند .

از انجایی که من نسخه ی انگلیسی را خواندم ، برش های برگزیده از کتاب را از اینترنت پیدا کردم واینجا بازنشر می کنم .

بخش هایی از کتاب:

رویای غیر ممکن ها نام مخصوصی دارد که به آن "امید" می گوییم.

وقتی به این می اندیشم که روزی باید بروم و از این جا دور بمانم،
آن هم نه برای یک هفته و دو هفته،
نه برای چهار یا چهارصد سال،
بلکه تا ابد،
بی نهایت خشمگین می شوم.
حس میکنم‌شوخی و فریبی در کار است،زیرا اول کسی می آید و می‌گوید :
بفرما،تمام دنیا مال توست و می توانی در آن جست و خیز کنی،این هم وسایل سرگرمی...
و بعد ناگهان دوباره همه ی دنیا را از من میگیرند.
حس میکنم همه مرا تنها گذاشته اند و دیگر هیج تکیه گاهی ندارم و هیچ چیز نمی‌تواند نجاتم بدهد،
نه تنها همه ی دنیا و همه کس‌ و همه چیز را از دست می‌دهم،بلکه خودم را نیز از دست خواهم‌ داد.
یک بشکن،تق!!
و در یک چشم به هم زدن،دیگر وجود نخواهم داشت...

جرج،آخرین سوالم را هم می پرسم :
آیا می توانم مطمئن باشم که بعد از این،هستی دیگری وجود نداشته باشد؟
آیا می توانم یقین داشته باشم که وقتی تو این نامه را می خوانی من در جایی حضور نداشته باشم؟
نه،نمی توانم زیاد مطمئن باشم...

برای ما انسان ها،
گاهی از دست دادن چیزی که دوستش داریم بسیار سخت تر از نداشتن آن از ابتدای امر است.

شاید در پشت این جهان،
پاسخگویی به این‌ پرسش امکان‌ پذیر باشد : "انسان چیست؟ "


نقد و معرفی کامل تر این کتاب را اینجا و اینجا ببینید .

+ وقتی ادم با وجود اینکه سرش شلوغ است باز هم اصرار دارد هرروز پست بگذارد نتیجه اش می شود اینکه برای تکمیل شدن اطلاعات پستش به جای اینکه بشیند و تایپ کند به صد جا لینک می دهد. اگر دوست داشتید لینک ها را برای اطلاعات جامع تر بخوانید .

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Cherry blossem

کتابت را جا بگذار !

کتابی به دستم رسید که راه درازی را امده بود تا به دست من رسیده بود، صفحه ی اولش به انگلیسی و فارسی نوشته بود: خواننده ی عزیز اگر دوست داری این کتاب را بخوانی ، ان را با خود ببر و بعد از تمام شدنش ،اسم، تاریخ و محل تمام کردن کتاب را در صفحه ی اول بنویس و جای دیگری رهایش کن ...

کتاب تهران را گشته بود و سر از ترکیه در اورده بود و بعد هم در چند کافه رها شده بود و بعد دریک بیمارستان و بعد ساحل و ... نهایتا به دست من رسیده بود . جلدش کمی سیاه و کثیف شده بود...برای من راستش این گشت و گذارهای کتاب از خود محتوای درونش جالب تر شده بود .



کتاب در گردش (به انگلیسی: BookCrossing) در واقع به معنای رها کردن کتاب در مکان‌های عمومی است تا به وسیلهٔ اشخاص دیگر برداشته شود و بعد از خوانده شدن بار دیگر در مکانی عمومی رها شود تا دیگر افراد نیز از آن کتاب بهره مند شوند. این واژه برگرفته شده از نام یک باشگاه کتاب خوانی مجازی به نام bookcrossing.com می‌باشد که جهت تشویق مردم به کتابخوانی و با شعار تمام دنیا را یک کتابخانه کنید تأسیس شده‌است.


راستش من وقتی کم سن و سال تربودم روی کتاب هایم حساسیت خاصی داشتم. با زاویه 45 درجه بازشان میکردم و ... . در قرض دادن کتاب هایم هم خسیس بودم . یعنی به گیرنده اعتماد نداشتم که مثل من مراقب ان کتاب باشد . (توضیح بیشتر : الان دیگر این عادت را ندارم !)

همین میشد که وقتی کتابی دست به دست می شد به من می رسید دیگر از کتابخانه ی من ان ور تر نمی رفت . یک بار یکی از کسانی که کتابی به من قرض داده بود تا دست به دست شود گفت : کتابخونه ی توهم که مثه سد می مونه ، هرچی رفت اونجا دیگه تکون نمی خوره . کتاب باید دست به دست بچرخه . جریان داشته باشه تا سهم خودش رو ادا کرده باشه. جالب این که این ادم یکی از کتابخوان ترین ادم هایی بود که دیده بودم ولی سر جمع دو سه تا کتاب بیشتر توی قفسه اش نداشت . قرض میگرفت و قرض می داد . علاقه ای به کلکسیون سازی نداشت . جرقه تغییر فکر من هم همان جا خورد و حالا طرح کتاب در گردش دقیقا همان مفهومی را پشت سرش دارد که ان روز ان یک نفر به من گفت .


وقتی کتابی را که از آن خوشش آمده بود، تمام کرد، نفس عمیقی کشید، با حسی خوشایند، کتاب را گذاشت روی نیمکت. بلند شد و راه افتاد. چند قدمی که دور شد برگشت و با لبخند نگاهی به کتاب انداخت. کتاب روی نیمکت، انتظار مخاطب جدیدی را می‌کشید..

 کتابی روی نیمکت پارک، روی صندلی انتظار بانک، روی صندلی‌های یک مرکز رخت‌شویی، روی صندلی‌های مترو یا اتوبوس درون‌شهری، کنار باجه‌ی تلفن همگانی، حتا بین چیپس و بیسکوئیت‌های یک سوپرمارکت! کتابی که قبلا کسی آن را خوانده و تصمیم گرفته به خواننده‌ی ناشناس دیگری هدیه بدهد. رمان، شعر، داستان‌های کوتاه، مجموعه‌ی یادداشت یا هر کتاب دیگری...

 جا گذاشتن کتاب در مکان‌های عمومی رفتاری است که اکنون در ایتالیا و فرانسه هم رو به فزونی گذاشته. کسی که کتابش را در مکانی عمومی رها می‌کند، هویت خود را آشکار نمی‌‌کند و ادعایی هم بابت قیمت کتاب ندارد، اما یک درخواست از خواننده یا خوانندگان احتمالی بعدی دارد:‌ «شما نیز بعد از خواندن کتاب، آن را در محلی مشابه قرار دهید تا دیگران هم بتوانند از این اثر استفاده کنند.» «رول هورنباکر» نخستین کسی بود که این حرکت را انجام داد. او یک فروشنده‌ی رایانه در ایالت میسوری آمریکا بود و نام این رفتار را Book Crossing گذاشت یعنی «کتاب‌ در گردش». در فرانسه کتاب‌های در حال گردش از ده‌هزار جلد فراتر رفته است. این رفتار جدید را می‌شود به نوعی «کمپین کتاب‌خوانی» یا «کمپین به اشتراک گذاشتن کتاب» در نظر گرفت؛ کمپینی که می‌تواند به مثابه‌ی یک پروژه‌ی فرهنگی قابل تامل باشد.
منبع :روزنامه حریت؛ چاپ ترکیه

فرایند اجرای این طرح این است که روی جلد کتاب برچسبی با این محتوا چسبانده می شود که ؛

«طرح کتاب در گردش؛ سلام، این کتاب گم نشده بلکه به این شهر هدیه شده است. اگر دوست ندارید آن را مطالعه کنید لطفا دست نزنید، اما اگر به این کتاب علاقه دارید بردارید و بخوانید. لطفا زمان و مکان دریافت این کتاب را در صفحه های اول کتاب بنویسید و پس از مطالعه، شما نیز آن را در مکان عمومی دیگری بگذارید.»
فرد کتابخوان در مرحله بعدی کتاب خود را یک مکان عمومی پرتردد نظیر محوطه دانشگاه، کافه، سینما، مترو، ترمینال، فرودگاه، مراکز درمانی، پاساژ، رستوران، پارک و حتی نیمکت های پیاده رو رها می کند تا نفر بعدی بیاید و این کتاب را پیدا کند .

تجربه کوچولو : حواسمان باشد اگر در شهری بارانی زندگی می کنم یا روزی بارانیست ، کتاب را بی پناه توی پارک رها نکنیم و حوادثی از این قبیل!

+ دوست دارم من هم کتابی بخرم و این کار رو باهاش بکنم .
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
Cherry blossem

از خاکسترها برمی خیزیم!

1

خیلی وقت پیش ها خاطره ای از یک دانشجوی مقیم المان خواندم . تعریف کرده بود که برای 4سال در المان دانشجو بوده و مجبور بوده با قطار از شهر محل زندگی اش تا شهر محل دانشگاهش برود . تلویزیونی در قطار بوده که هر روز راس ساعت ، یک انیمیشن را در بین راه پخش می کرده  و مدت انیمیشن 70 دقیقه بوده . مسیر بین دو شهر 65 دقیقه طول می کشیده . این دانشجو وقتی برگشته بود  می گفت : تمام چهارسالی که در المان بودم هیچوقت ان 5 دقیقه باقی مانده ی انیمیشن را ندیدم وبعدهم هرچه گشتم انیمیشن را اینجا پیدا نکردم . هنوز بعد از همه ی این سالها کنجکاوم بدانم اخرش چه شد ؟

2

یادگیری زبان المانی رو شروع کردم. دارم الفبا رو یاد میگیرم . تلفظ کلمات از اونی که فکر می کردم سخت تره چون گوشم بهش نا اشناست .

دوره ی فرادرس رو دانلود کردم با اون شروع کردم . اموزش تقریبا خوبیه.

رزتا استون رو هم دارم ولی LEVLE های جدید رو باز نمی کنه .

مشغول دیدن انیمیشن به زبان المانی هستم .

+ اگر کسی تجربه ای از یادگرفتن المانی داره ، اینجا برام بنویسه خوشحال میشم .

+ بعدا درباره ی تجربیات یادگیری المانی هم می نویسم .

3

چند نکته ی جالب که مرتبط با این پست از وبلاگ اقای امیر تقوی  درباره ی کشور المان خواندم :

 

 

    برای زندانی ای که سعی در فرار از زندان داشته باشد ، در المان هیچ مجازاتی در نظر گرفته نشده است. در واقع تلاش برای فرار و آزاد بودن به عنوان یک غریزه انسانی به رسمیت شناخته شده است.

 

 

    تمام شدن بنزین در بزرگراه جرم است! در واقع شما اگر آدم عاقلی باشید شبکه توزیع سوخت به گونه ای تنظیم شده است که هرگز سوخت شما تمام نخواهد شد. اگر هم آدم عاقلی نباشید پس نباید اجازه رانندگی داشته باشید.

 

    آلمان و ژاپن دارای منفی ترین نرخ رشد جمعیت در جهان هستند. این موضوع سبب شد تا دوهزار مدرسه در این کشور در فاصله سالهای 1999 تا 2009 به دلیل کمبود دانش آموز تعطیل شوند.

 

    تحصیلات در هر سطحی و برای همه رایگان است حتی مهاجرین!

 

    در صورتیکه یک سرباز تشخیص دهد که فرمانده او دستوری بر خلاف اصول انسانی صادر کرده است حق سرپیچی دارد.

 

    بودجه نظامی آلمان تا همین اواخر از هزینه‌ای که آمریکاییها برای حیوانات خانگی خود میکردند کمتر بود.

 

    در بسیاری از بخشهای تعداد زیادی از بزرگراههای آلمان محدودیت سرعت وجود ندارد.

 

    حقوق متوسط یک معلم در آلمان 7 هزار یورو پس از کسر مالیات است.

 

    قول شفاهی اگر در دادگاه اثبات شود، همان ارزش قرارداد کتبی را دارد.

 

    رانندگی در حالت مستی یک جرم جنایی است! اگر سرنشین غیر مستی در ماشین یک راننده مست باشد و دستگیر شوند، فرد هشیار هم شریک جرم است و گواهینامه او هم باطل میشود. آن شخص و مشروب فروشی هم که با آگاهی از قصد رانندگی آن راننده مست اجازه خروج به او داده است مجرم است و مجازات میشود.

 

    نمایندگان پارلمان و خیلی از مقامات دولتی حقوق مادام العمر میگیرند. در فلسفه این موضوع آمده است که برای جلوگیری از فاسد شدن حاکمان ارشد و قانون گذاران باید زندگی آنان برای همیشه تامین شود. در مقابل حتی با یک یورو سوءاستفاده مقامات به شدیدترین وجه ممکن برخورد میشود. (لینک خبر انتقاد از سفر پر هزینه صدراعظم به جام جهانی)

 

 

    آلمان معتبرترین پاسپورت جهان را با اجازه سفر بدون ویزا به 177 کشور دارد.


4


بعدا نوشت :

یکی از خوبی های وبلاگ نویسی به نظرم بازخوردهاییه که نویسنده برای هر پست بعدا در کامنتها میگیره . در کامنتهای این پست هم کامنت با ارزشی  هست که چون مکمل این پست محسوب میشه اینجا  بازنویسیش می کنم . ظاهرا استناد من به مقاله اقای تقوی اشکالاتی داشت که بابت تصحیحشون از آقای جانـان تشکر می کنم .

جانــان :

    درمورد مطالبی که آقای تقوی نوشتن و به اون استناد کردی
    مورد اول ـ سال 1979 سه متمم به این قانون اضافه شده که جرم محسوب میشه
    طرح و نقشه برای فرار
    کمک به فرار
    فرار از زندان
    مورد دوم ـ در واقع در تمام جاده ها (پیاده رو ـ مسیر دوچرخه ـ مسیر اتومبیل) سدمعبر جرم محسوب میشه و جریمه داره ـ در مسیر اتومبیل اگر راننده اتومبیل رو به سمت راست جاده بعد ازخط ممتد متوقف کند جریمه شاملش نمیشه
    مورد هشتم ـ حقیقت نداره (چندین سالی که در دانشگاه تدریس میکردم حقوقم 5200 یورو بود که تقریبن چهار هزار یوروش بعد از کسر مالیات به حسابم واریز میشد)
    مورد یازدهم ـ برای رئیس جمهور ـ صدراعظم ـ اعضای کابینه صحت داره ولی درمورد نمایندگان خیر
    یک نماینده اگر دو دوره عضو پارلمان باشه حقوق بازنشستگی بهش تعلق میگیره



از اینکه با حساسیت پست من رو خوندید و اشکالم رو بهم گوشزد کردید واقعا ممنونم . اگر بگم از اینکه مطلبم رو با وسواس خوندید خوشحال نشدم شاید دروغ گفته باشم .
+ مطلب رو هم تغییر نمیدم که دقیقا به عنوان اشتباهی اصلاح شده باقی بمونه .


+ عنوان ، دیالوگیست از سریال the100 . به نظرم این دیالوگ بی ربط به وضعیت المان که در طی یک قرن ، پس از دو جنگ جهانی با خاک یکسان شده و دوباره روی پای خودش ایستاده نیست.

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Cherry blossem

واقعا یک نسل خطاط تا سه نسل خوش خط تحویل میدهد ؟


یک نکته ی جالب درباره ی من اینه که دست خط ها رو با تقریب خیلی خیلی خوبی تشخیص میدم و تا حدود خوبی مشابه شون می نویسم . راهنمایی که بودم دستخط اورجینال خودم خوب بود اما کنار هر کدوم از بچه ها می نشستم بعد از مدتی دست خطم به اون شبیه می شد . از همون دبستان کاغذ نازک میذاشتم روی متن کتاب« بخوانیم» و روی خط نستعلیقش تمرین میکردم . تقریبا هم جواب داده بود. از علاقه ی خودم که بگذریم تشویق خانم مادر و دایی جان بی تاثیر نبود . بعد ها یک همکلاسی پیدا شد که خطش خیلی شبیه من بود . فرق خطمون فقط این بود که او «ی»هاش رو می کشید ولی من معمولی می نوشتم .سرکش «ک»و«گ»اش هم کمی کج تر می نوشت. بزرگتر که شدیم تفاوت خطمون بیشتر شد ولی همیشه کنارهم می نشستیم . از زنگ هنر، خطاطی ترم دو رو دوست داشتم چون حرف خط که می شد خط من ازبقیه بهتر بود . چند نفر نقاش حرفه ای تر از من توی کلاس بود و بعد از یک دوره ی یک ماهه ی ناکام طراحی ، دیگه سراغ حرفه ای شدن توی طراحی نرفتم .
یه مدت پیش سرم خلوت بود . یک دوست تازه که خودش نقاشی می کشید به منم پیشنهاد داد که یه چیزی بکشم . شروع که کردم دیدم به اون سختی ای که فکر میکردم نبوده . نتیجه هم، برای منی که اخرین بار، دوم راهنمایی به جای اقای برادر برای مسابقه ای ، نقاشی کشیده بودم ، خوب از اب درامده بود . اما خوشنویسی از همون اولش یه چیز دیگه بود ، وسط درس خوندن ،هر وقت خسته میشدم ، سعی میکردم قشنگ تر بنویسم . انگار که دفتر و کتاب قشنگ تر بیشتر به درس خوندن تشویقم می کرد . یک کتاب اموزش خوشنویسی برای کلاس چهارمی ها(!) از کتابخونه ی دایی پیدا کردم.اینکه این کتاب اونجا چه میکرد هم جالب بود ولی بعد از چند صفحه تمرین ولش کردم . خوش خط کلاسمان بودم تا فارغ التحصیلی و وقت تمرین نداشتم!
یکبار عکسی دیدم از خوشنویسی باخودکار .با دیدن خط ِخوش ِ خودکاری ِعکس های اینترنتی من هم دلم میخواست شبیه شون بنویسیم . اولش هرکاری می کردم شبیه نمیشد . بعضی از قسمتهای کلمات در عکسهای اینترنتی کلفت تر بود بعضی نازک تر ... زیر عکس ها نوشته بود  این ها را با خودکار«بیک»نوشته اند . خودکار بیک پیدا کردم و با لکسی محبوبم عوضش کردم. قبل از نوشتن اولین کلمه انتظار داشتم حالا که خودکارم رو عوض کردم نوشته ی منم شبیه همون عکس های اینترنتی بشه. کلمه ی اول رو که نوشتم ، سرم رو که بالا اوردم ببینم چه گلی کاشته ام ، دیدم نه ! این خبرها نیست ! بیک هم دوای درد من نبود . جست و جو کردم دیدم این بیک با ان بیک که من داشتم یکی نبود . بیک 1.6 لازم بود و بیک من 1 میلی متری بود . نوشت افزاری های زیادی رو گشتم ، نداشتند . اخر سر یکبار حرف خوش نویسی شد با دایی جان ! گفتم این مدل خوشنویسی ها رو با بیک 1.6  مینویسن ولی هرچی خودم گشتم پیدا نکردم . یک هفته بعد، از مطب که برمی گشت زنگ زد بروم سر خیابان . از ماشینش 10 تا خودکار بیک مشکی توی دستم گذاشت و گفت : خودشه دیگه نه ؟
خودش بود . گفت: حواست باشه اینا جوهرشون مایعس برعکس بزاری کثیف میکنه ،همیشه خوابیده بذارشون.
اینو گفت و رفت . خودکار ها رو امتحان کردم ، این بار همه ی کلمه ضخیم در میومد ولی خیلی بهتر از قبل بود .
هر کاری کردم تنهایی از پس شبیه دراوردن نوشته های خودم و عکس های اینترنتی بر نیومدم . یک دوره ی یک ماهه کلاس گرفتم . اولین جلسه ، فهمیدم که اگر بخوام بعضی از قسمت ها رو نازک و بعضی رو ضخیم در بیارم جنس زیر دستیم باید چرم باشد .
استاد گفت : برای جلسه ی اولت یه خط بنویس توی صفحه ی اول دفترت و بعد بیا !
الان که برمیگردم و اول دفتر تمرین خطم رو نگاه می کنم به خودم میگم : این خط من بوده واقعا ؟

+ اب رنگ رو خیلی دوست دارم . کاش میتونستم حرفه ای با ابرنگ نقاشی بکشم
+ دایی جان خودش هم الان دیگه با بیک 1.6 می نویسه !
+ یکی از مطب های شهرمون یه منشی داره که خوشنویسی کار میکنه . درو دیوار مطب همش اثار خوش نویسیشه . یه بار که پرسیدم اموزش دیده یا نه ، گفت خودش تنهایی کار میکنه بدون کلاس. خطش خیلی خوبه !
+متن نوشته از کتاب «باد جایی خسته خواهد شد »نوشته ی دکتر حمید احمدی هست که قبلا توی این پست درباره اش گفته بودم .
+ واقعا یه نسل که خطاط باشه ، نسل های بعدشون هم خوش خط میشن ؟ توارثی شدن صفات اکتسابی ؟ واعجبا !
۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Cherry blossem

من یک intjهستم

شده فیلمی ببینید و بعد با خودتان بگویید : وای ! فلان شخصیت چقدر شبیه منه ؟

یا حتی در دنیای واقعی ادم های پیدا شوند که مثل شما فکر کنند ، تصمیم بگیرند ، و...

پست از چگونه شخصیتی رنج میبرم ؟ در وبلاگ لایت هوس را دیدم و به نظرم جالب امد و تصمیم گرفتم من هم یک پست درباره اش بنویسیم .

ازمون MBTI یا ازمون شخصیتمایرز- بریگز را سه -چهارسال پیش دادم.نتیجه اش جالب بود . گسترش‌دهندگان اول روش شناخت شخصیت، کاترین کوک بریگز و دخترش، ایزابل بریگز مایرز بودند که کارهای یونگ را بطور گسترده مطالعه کردند و این آزمون را طراحی کردند. آن‌ها این آزمون را ابتدا در طی جنگ جهانی دوم بدین منظور طراحی کردند تا بتوانند مناسب‌ترین شغل را برای زنانی که در صنعت نظامی کار می‌کردند پیدا کنند. سؤال‌های ابتدایی گسترش یافتند تا اینکه در سال ۱۹۶۲ با عنوان آزمون شخصیت مایرز-بریگز منتشر شدند.(+)


تیپ شخصیتی من :INTJ|برنامه ریز |درون گرا، شهودی، منطقی ، قضاوتی

شرح خصوصیات تیپ شخصیتی INTJ

INTJها در دنیایی از ایده‌ها و برنامه‌های استراتژیک زندگی می‌کنند و برای مفاهیمی چون هوش، دانش، صلاحیت و شایستگی اهمیت فراوانی قائل هستند. آن‌ها برای خود استانداردهای سطح بالایی تعریف می‌کنند و همواره با تلاشی طاقت‌فرسا برای دستیابی به سطوح بالا کوشش می‌کنند. علاوه بر این آن‌ها از دیگران نیز انتظاراتی مشابه دارند.

آن‌ها افرادی به غایت فهیم و با بینش فراوان هستند که ایده‌های جدید را به سرعت درک می‌کنند. با این حال علاقه اصلی آن‌ها تنها به فهم و درک ایده‌ها و مفاهیم جدید محدود نمی‌شود، بلکه آن‌ها تلاش می‌کنند تا مفهوم جدیدی را که آموخته‌اند به نحوی منطقی و سیستماتیک پردازش و تحلیل کرده و آن را به شیوه‌ای کارآمد عملیاتی کنند.

بر خلاف INTPها آن‌ها تنها به تحلیل ایده‌ها و تلاش برای فهم کامل مفاهیم بسنده نمی‌کنند، بلکه باید در مورد آن ایده‌ها به نتیجه‌ای ملموس دست یابند. فرایند تحلیل برای آن‌ها باید شامل یک خروجی واقعی باشد. تمایل آن‌ها به سازمان‌دهی، تصمیم‌گیری و بستن پرونده‌ موضوعات (J) آن‌ها را وادار می‌سازد تا اقداماتی را نیز در راستای عملی کردن ایده‌ها به کار بندند.

ترکیب بینش ذاتی آن‌ها با نیاز و تمایل شدیدشان به نظم، سازمان و سیستم از آن‌ها دانشمندانی فهیم و خلاق می‌سازد.

یک دانشمند با تیپ شخصیتی INTJ با به کار بستن راهکارهای تازه و قابل استفاده برای عموم، موهبتی ارزشمند برای جامعه خود به شمار می‌آید. تصاویر ذهنی، انتزاعی و مفاهیم درون ذهن INTJها گاه به‌قدری پیچیده و سنگین است که توضیح و بیان کامل آن‌ها به دیگران برایشان دشوار می‌نماید.

چنین ایده‌ها و مفاهیمی به قدری ناب و تنها مختص ذهن خلاق INTJ است که گاهی ترجمه این مفاهیم به زبانی همه فهم و قابل درک برای اطرافیان امکان‌پذیر نیست. اما این برای INTJ پایان راه نیست بلکه او مشتاق است بجای آنکه مستقیماً از نظریات خود برای دیگران حرف بزند، آن‌ها را به شکل سیستم یا طرحی قابل اجرا درآورد که به راحتی قابل توضیح باشد.

از این رو INTJها معمولاً ارزشمندی تعامل مستقیم را نادیده می‌گیرند و به همین دلیل اغلب توضیح دادن عقاید زمخت و سنگینشان به دیگران برای آن‌ها دشوار می‌شود. اما با این حال ارزش و اعتباری که برای دانش و هوش قائل هستند برای آن‌ها انگیزه‌ای می‌شود تا نظریات خود را حداقل برای افرادی که لیاقت شنیدن توضیحات آن‌ها را داشته باشند، تشریح کنند.

افراد با تیپ INTJ رهبرانی ذاتی هستند، با این حال آن‌ها ترجیح می‌دهند در پشت صحنه کار کنند و تنها هنگامی که حقیقتاً نیاز است وارد صحنه شده و کنترل اوضاع را در دست می‌گیرند، حضور آن‌ها در چنین عرصه‌هایی بسیار کارآمد است زیرا آن‌ها قادرند به خوبی و کاملاً بی طرفانه حقیقت را دریابند و قسمت‌هایی که فاقد عملکرد مناسبی هستند را شناسایی نموده و تغییر دهند.

علاوه بر این آن‌ها استراتژیست هایی در سطح کلان هستند که همواره در حال تحت نظر گرفتن و مقایسه ایده‌ها، مفاهیم و امکانات موجود از زوایای مختلف هستند تا قادر باشند هرگونه رخداد احتمالی و قابل تصور را از قبل پیش‌بینی کنند و برنامه‌ای برای آن بریزند.

اشخاص با تیپ INTJ زمان زیادی را به اندیشیدن در تنهایی می‌گذرانند و علاقه اندکی به تفکرات و احساسات سایرین نشان می‌دهند. در صورتی که جنبه‌های احساسی آن‌ها به اندازه کافی رشد نکرده باشد آن‌ها در برقراری ارتباط صمیمانه با دیگران دچار مشکل شده و نمی‌توانند در برخورد با افراد احساسات و صمیمیت لازم را دخیل کنند. در صورتی که جنبه حسی (S) آن‌ها رشد نیافته باشد از توجه به جزئیاتی که برای پیشبرد اهدافشان نیز مهم است غافل می‌شوند.

آن‌ها در مواجهه با دنیا و مفاهیم درون آن به شیوه‌ای کاملاً سیستماتیک عمل می‌کنند، آن‌ها دوست دارند تصمیم بگیرند، قضاوت‌ها و نظرات خود را راجع به امور بیان کنند و هر پدیده‌ای را در یک سیستم منطقی و قابل فهم چارچوب‌بندی کنند.

در نتیجه آن‌ها به سرعت قضاوت‌های خود را در مورد موضوعات مختلف بیان می‌کنند. اکثر آن‌ها بینش و شهودی تکامل یافته دارند و بر این باورند که در مورد موضوعات مختلف حق با آن‌هاست.

به دلیل پیچیده بودن بینش‌هایشان و ناتوانی در بیان ایده‌های مستتر در ذهن خویش، اگر INTJها نتوانسته باشند مهارت توضیح بینش‌های درون ذهن خود را پرورش دهند دیگران در فهم ادراکات شهودی آن‌ها دچار مشکل خواهند شد و اغلب بین آن‌ها و دیگران سوءتفاهم به وجود خواهد آمد و در چنین مواردی INTJها به جای آنکه ضعف را در خود جستجو کرده و به ناتوانی‌شان در بیان و ابراز صحیح ایده‌ها معترف شوند، دیگران را به ناتوانی در فهم ایده‌های خود متهم می‌کنند.

چنین گرایشی در INTJها ممکن است باعث شود که آن‌ها نظرات دیگران را بدون بررسی و به سرعت رد کنند و این امر از آن‌ها افرادی خودخواه بسازد که تنها با اشخاص در حد و اندازه خودشان (از نظر هوش) ارتباط می‌گیرند و عوام در ذهن نخبه‌گرای آن‌ها جایگاهی نخواهند داشت.

افراد با تیپ شخصیتی INTJ اشخاصی بلند پرواز، جاه طلب، با اعتماد به نفس و متفکرانی آینده‌نگر، بابرنامه و با دید بلند‌مدت هستند. آن‌ها بیشتر اوقات جذب مشاغل و رشته‌های مهندسی و یا سایر فعالیت‌های علمی می‌شوند.

اگرچه تعدادی نیز دنیای تجارت و کسب‌وکار را بر می‌گزینند خصوصاً اگر شرایط برای سازماندهی و برنامه‌ریزی استراتژیک در چنین اموری برایشان فراهم باشد. آن‌ها از بی‌نظمی، به‌هم‌ریختگی، آشفتگی، ناکارآمدی و هرگونه عدم شفافیت در امور بیزارند. در عوض ارزش بسیاری برای وضوح، شفافیت و کارآمدی امور قائل هستند و در این راستا تلاش بسیاری را صرف تبدیل نمودن ایده‌های خود به واقعیت‌ می‌کنند.

ممکن است دیگران نتوانند به درستی INTJها را درک کنند، از نگاه دیگران آن‌ها افرادی گوشه‌گیر و کم‌حرف به نظر می‌آیند. INTJها افرادی خوددار هستند که احساسات و علاقه خود به دیگران را چندان ابراز نمی‌کنند و نیز تحسین و حمایت مثبتشان را چنان‌که باید بروز نمی‌دهند.

نشان ندادن علاقه و احترام و حس همدلی به دیگران هرگز به این معنی نیست که آن‌ها واقعاً به دیگران علاقه ندارند یا دیگران برایشان محترم نیستند بلکه تنها نیازی به ابراز این احساسات در خود نمی‌بینند.

دیگران ممکن است به غلط INTJها را افرادی خیره‌سر و لجوج در نظر بگیرند که هرگز حاضر به تغییر عادات و ایده‌های خود نیستند در حالی که برای آن‌ها هیچ چیز فراتر از حقیقت نیست، زیرا فرد INTJ خود را به یافتن بهترین و بی‌طرفانه‌ترین استراتژی برای عملی کردن نظریاتش متعهد می‌داند و همواره آماده شنیدن نظرات مختلف برای انجام دادن کارها است و از جایگزین کردن نظر و ایده دیگران با روش خود در صورت اثبات کارایی آن ابایی ندارد.

در شرایط شدید استرس زا، INTJها ممکن است به شکل وسواس گونه غرق کارهای تکراری و بیهوده مانند نوشیدن بیش از حد الکل شوند یا خود را درگیر جزئیاتی کنند که در حالت عادی کوچک‌ترین اهمیتی برایشان ندارد.

افراد با این تیپ شخصیتی باید به خاطر بسپارند که گاه احساسات خود را در حد نیاز به نمایش بگذارند و ابراز کنند تا درگیر برداشت‌های نادرست دیگران و سوءتفاهمات بی مورد نشوند. اگر آن‌ها نتوانسته باشند مهارت‌های ارتباطی خود را به خوبی رشد دهند در برخورد و تعامل با دیگران افرادی غیر اجتماعی و مردم‌گریز جلوه خواهند نمود.

INTJها توانایی و استعداد شگفت انگیزی در کسب دستاوردهای عظیم دارند، آن‌ها مهارت شگرفی در دیدن تصویر بزرگ‌تر دارند و مایل‌اند که ایده‌ها و مفاهیم درون ذهن خود را به شکلی سیستماتیک و ساختارمند عملی کنند.

مهارت آن‌ها در استدلال منطقی وسیله‌ای مناسب برای نیل به این هدف است. آن‌ها در مجموع افرادی شایسته و باکفایت هستند که در محقق نمودن اهداف تحصیلی و شغلی خود کوچک‌ترین مشکلی نخواهند داشت و می‌توانند در این زمینه‌ها به قله‌های بلند موفقیت صعود کنند.

در نهایت INTJهایی که صبر و شکیبایی در شنیدن نظرات مختلف را تمرین می‌کنند و نیز برای برقراری ارتباط بهتر و در میان گذاشتن بینش‌های خود به شکلی مناسب و کارآمد با دیگران تلاش می‌کنند، همه آن چیزی که برای رسیدن به یک زندگی پر دستاورد لازم است را خواهند داشت.

کارکرد اصلی تیپ شخصیتی INTJ شهود درون‌ریزی ‌شده است به این معنی که اطلاعات محیط اطراف را با در نظر گرفتن تصویر کلی دریافت می‌کنند. کارکرد کمکی آن‌ها نیز فکری برون‌ریزی ‌شده است که به کمک آن رویدادهای بیرونی را به‌صورت منطقی و عقلانی ارزیابی می‌کنند.

INTJها به کمک کارکرد اصلی‌شان (Ni) توجه خود را روی مشاهده و نظارت بر جهان خود متمرکز می‌کنند و این فرایند به INTJ در خلق ایده‌ها و احتمالات کمک می‌کند. ذهن آن‌ها همواره در حال جمع‌آوری اطلاعات و برقراری ارتباطی منطقی بین اطلاعات کسب شده می‌باشد.

خصوصیات شغلی تیپ شخصیتی INTJ

اگر تیپ شخصیتی شما INTJ است خصوصیات و ویژگی‌های کلی زیر می‌تواند در مورد شما صادق باشد:

  • قادر به درک مفاهیمِ پیچیده‌ی تئوریک هستید.
  • علاقه‌مند به ایجاد سیستم‌ها و ساختارهای منطقی بر اساس مفاهیمِ انتزاعی و نظری.
  • استراتژیست‌هایی استثنائی هستید.
  • تمرکزتان عمدتا معطوف به آینده است.
  • اغلب قادر به درک تصویر کلی و صورت عمومی مسائل و موضوعات هستید.
  • الهامات و پنداره‌های درونی قدرتمندی دارید و به آن‌ها پایبندید.
  • برای نقطه‌نظرات خود در مقابل دیگران اهمیت بیشتری قائل می‌شوید.
  • مشتاق سروکله زدن با مسائل و چالش‌های دشوار هستید.
  • انجام کارهای یکنواخت و روزانه برای شما خسته‌کننده است.
  • به دانش، معلومات و کارآمدی اهمیت بسیار زیادی می‌دهید.
  • تحمل کوچکترین ناکارآمدی، بی کفایتی و بی‌نظمی را ندارید.
  • افرادی خوددار و متین هستید که فاصله مشخصی را با دیگران حفظ می‌کنید.
  • خلاق، مبتکر، نوآور و کاردان هستید.
  • به‌خوبی قادرید در تنهایی و انزوا کار کنید.

مشاغل مناسب برای تیپ شخصیتی شما می‌تواند شامل موارد زیر باشد:

  • دانشمند، پژوهشگر
  • مهندس
  • معلم، استاد دانشگاه
  • پزشک
  • استراتژیست اهداف سازمانی
  • مدیریت کسب‌وکار (MBA)
  • رهبران نظامی
  • قاضی
  • وکیل مدافع
  • برنامه‌نویس رایانه، تحلیل‌گر سیستم


و اما بخش جذاب دیگر این تست شخصیت های معروفیست که هم تیپ شما اند . برای من :

 دکتر هاوس! انتظارش را داشتم . تمام مدتی که سریال هاوس را تماشا میکردم در دلم هاوس را با همه ی نقص های شخصیتی که داشت تحسین می کردم . مصداق عینی ِ دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش اید ...

مریم میرزا خانی . جالب بود.این که با مریم میرزا خانی هم تیپ شخصیتی باشی هم لذت خودش را دارد .

از ایلان ماسک خوشم می اید . هنوز یکسال نمی شود که میشناسمش اما چندین سخنرانی اش را دانلود کردم و دیدم و از شنیدن خبر ایده های جدید و کارهایش هیجان زده می شوم .  زندگی نامه اش را همان موقع که با او اشنا شدم خواندم . جالبتر از ان بود که انتظارش را داشتم.

دامبلدور !WOW!  می دانستم بین شخصیت های هری پاتر از تصمیمات عاقلانه ی دامبلدور خوشم می اید اما انتظار این یکی را نداشتم .

تاج و تخت را ندیده ام .نظری ندارم .

حواسم باشد رشد یافته و سالم بشوم که کار به اینجاها نکشد ...


سایر INTJهای مشهور: فریدریش نیچه(فیلسوف)، ایزاک نیوتون(فیزیکدان)، کارل مارکس، آین رند، نیکولا تسلا(مخترع)، ایلان ماسک، مارک زاکربرگ، استفن هاوکینگ، جان نش(ریاضیدان)، پل کروگمن، جان مینارد کینز، ایزاک آسیموف، ژان پل سارتر، هگل، فرانسیس فورد کاپولا، آرنولد شوارتزنگر، راسل کرو


تست خیلی جالبیست . برای فهمیدن تیپ شخصیتتان کافیست در گوگل سرچ کنید : تست mbti

یا از این سایت استفاده کنید .

+این سایت هم تیپ شخصیتی افراد مشهور را دارد . اگر مثل من کنجکاو بودید که با چه کسانی هم تیپید می توانید اینجا را ببینید .

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Cherry blossem

در تلفن همراهم چه دارم ؟

یک موضوع مرسوم بین ولاگرها معرفی نرم افزار های گوشی همراهشان است .با اینکه من بلاگرم نه ولاگر اما نرم افزارهایی که استفاده می کنم شاید به درد شما هم بخورد .اگر شما هم دوست دارید یک پست در وبلاگتان با این موضوع بگذارید .

دیکشنری تحلیل گران : بهترین دیکشنری رایگانی که تا به حال استفاده کردم . جامع و کامله و شامل لغات دیکشنری لانگمن و اکسفورده. تلفظ انلاین و افلاین به دو لهجه ی بریتیش و امریکن،اواشناسی،معنی دقیق کلمه به فارسی و انگلیسی ،مترادف و متضادها، کاربردهای کلمه در انواع جملات و نقش دستوری های متفاوتش، اصطلاحات مرتبط به ان کلمه و انواع جملات نمونه رابرایتان با سرچ هر کلمه می اورد. افلاین است و همه جا با ادم است .اگر دیکشنری انگلیسی - فارسی یا انگلیسی- انگلیسی میخواهید ،شک نکنید تحلیل گران انتخاب خیلی خوبیست .پیشنهاد استاد کلاس زبانمان بود که دستشان درد نکند .

اینستاگرام : اکانت رهاشده ای دارم که به خاطر امور تحصیلی گاهی به صفحه ی اینستاگرام دانشگاه سر میزنم .

7zipper: امکان ندارد با اینترنت سر و کار داشته باشید و به فایل های فشرده برنخورده باشید . این جور مواقع این نرم افزار عصای دست من است .

Forest : اعتیاد به دنیای وب دارید یا نمی توانید موقع درس خواندن به خاطر پیام های گوشیتان خوب تمرکز کنید ؟ این نرم افزار راست کار خودتان است. هر لحظه که بخواهید روی کاری تمرکز کنید و گوشی مزاحمتان نشود .زمان لازم را در این نرم افزار تنطیم می کنید و براساس ان یه دانه ی درخت کم کم رشد می کند و هرچه میگذرد درخت بزرگ و بزرگ تر می شود . اگر نتوانید جلوی خودتان را بگیرید و وسط درس خواندن سراغ گوشیتان بروید . درخت مظلوم بیچاره خشک می شود و می میرد ،خدا را خوش نمی اید برای یک پیام چک کردن یک درخت (چه واقعی چه مجاری) بمیرد . این اپلیکیشن جذابیت زیادی دارد . من مدتی از ان استفاده می کردم  هر روز جنگل می ساختم .

One note: جای خوبی برای یادداشت است . دوست داشتید امتحان کنید .

Video show: یک اپلیکیشن ادیت فیلم است که افکت های خیلی جذابی دارد .

ّٰٰVIVA VIDEO: این هم یک اپلیکیشن ادیت فیلم دوست داشتنی دیگر

GOOGLE MAPS: خدا پدر گوگل رابیامرزد (!) نرم افزار کار راه بیندازی است . دوستش دارم.

GMAIL: چک کردن ایمیل هم از واجبات است . شاید پیام تبلیغی مهمی امده باشد و من خبرنشوم . واقعا مگر میشود پیام تبلیغاتی را از دست داد؟ اسمان به زمین می اید اگر یکی اش را از دست بدهیم .

درصد ازمون : برای ازمون های چهار گزینه و محاسبه درصد خیلی بدرد می خورد.

WHAT'S APP: پیامرسان اجتماعی مورد استفاده ی این روزها در نبود بچه ی بد (!)، همان تلگرام ِ فل فل شده !

باد صبا : اوقات شرعی را با این نرم افزار چک می کنم .

نوار _ شنوتو  : پادکست هایم را گاهی اوقات از اینجا می شنوم .

FIDIBO: نزدیک ترین کتابفروشی من ! اگر حال چشم هایم خوب باشد و نسخه ی کاغذی کتابهایم را پیدا کنم  از اینجا میخوانمشان .

مجموعه ماکروسافت : خودتان بهتر می دانید که بدرد میخورند...

FLIP BOARD: گاهی اوقات ( سالی یکی دوبار !)ان هم اگر بی کار باشم اینجا را می خوانم .

CAME SCANNER: برای اسکن کردن زیاد به دردم خورده . انتخاب خوبیست . دوست داشتید نصب کنید .

اصطلاحات پزشکی و دیکشنری جامع ترمینولوژی پزشکی: برای رشته ی ما به درد می خورد .

اناتومی سه بعدی بدن انسان : این هم بدرد رشته مان می خورد .

MR BILIT: برای چک کردن ساعت بلیط ها

کرفس : برای کنترل سلامت غذاها خوب است . هرچند که دردسر وارد کردن غذا و مراعات شبانه روزی اش سخت است .

مشاعره: چند تک بیتی کوتاه خواندن یا حفظ کردن حالم را گاهی خوب می کند.

اسکنر بارکد : یکبار برای کاری نصبش کردم هنوز مانده.

moment came : اپلیکیشن کارتون ساز خیلی جالبیست . طرح خایش را خیلی دوست دارم . حیف که زیاد سنگین است و خوش اشتها ! بهتر است خیالتان از حجم نت تان راحت باشد که با این اپلیکیشن کار کنید چون حسابی حجم مصرف می کند .

دیکشنری المانی - انگلیسی: تازگی ها المانی خواندن را شروع کرده ام .
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem