بیایید قبول کنیم جنگ هرچقدر هم که بد باشد داستان های عشقی خوبی از دلش در می اید . یکی از همین شاهکار ها "بر باد رفته " هست.برباد رفته راسال ها پیش بین قفسه داستان های امریکایی کتابخانه ی عمومی پیدا کردم .خوب یادم هست .کتابی دو جلدی بود که هرچه گشتم جلد دومش را پیدا نکردم . جز اسمش در نگاه اول چیز جذابی نداشت . کتابی گردن کلفت ( شما بخوانید ضخیم) با جلد سبز تیره و فونت قدیمی که جلد تخته ای اش کمی برگشته بود و توی ذوق می زد . تصمیم گرفته بودم تمام کتاب های قفسه را بخوانم پس بربادرفته را امانت گرفتم . شروع معمولی ای داشت ولی هرچه جلوتر می رفتم بیشتر جذبش می شدم . جلد اول را به هر زحمتی که بود با وجود امتحانات بیدار ماندم و تمام کردم. اسکارلت مرا متعجب می کرد ،می ترساند، عصبانی میکرد و به فکر وا می داشت . جلد دومش را بلافاصله گیر اوردم و تمام کردم. تمام که شد ماتم گرفتم که چرا تمام شده . دیالوگ های فوق العاده ی برباد رفته ، طرح قوی اش که از ذهن نویسنده سرچشمه گرفته، شخصیت پردازی بی نظیرش عقل ادم را به بازی می گیرند. حوادث مرتب و به جا رخ می دهند و اسکارلت بازیگوش ناز پرورده که همه ی دغدغه اش مدل لباس دختر های دیگر است در اواسط داستان برای حفظ خودش و خانواده اش ادم میکشد . اسکارلتی که دنبال عشق خالص اشلی است بارها ازدواج می کند و برای پول دست به خیلی کارها میزندکه نتایج خوبی دارند اما الزاما مسیر رسیدن به ان ها شاید درست نباشد.
خلاصه داستان:
اسکارلت اوهارا دختر جذاب خانواده ی پولدار اوهارا عاشق اشلی است اما با شروع جنگ همه چیز عوض می شود.این کتاب داستان تبدیل دخترک نازپرورده و زیبای مهاجر ایرلندی به زنی سرسخت و محکمه.
# اصولا جنگ ها بستر فوق العاده ی داستان نویسی برای نویسنده هاست چون به وضوح ادم ها با شروع جنگ تغییر می کنندو همین کنش و واکنش های عالی و طرح فوق العاده ای میسازه
# نویسنده ی برباد رفته دانشجوی پزشکی انصرافی بوده که با مرگ مادرش پزشکی رو رها می کنه و میره سراغ روزنامه نگاری . از شروع این کتاب تا چاپش ده سال طول کشیده و مارگارت میشل لقب برترین تک رمان نویس جهان رو گرفته که به نظر من واقعا لایقشه!
# من کتابهایی که میخونم رو بازخوانی نمی کنم ولی برباد رفته رو بارها خوندم و هنوز هم دوست دارم بخونم. مجموعه ش رو هم به فارسی هم به انگلیسی خریدم تا توی کتابخونه ام داشته باشم و فیلم ش رو هم چند بار دیدم .
# اگر سینمایی برباد رفته رو ندید ، با اینکه به شدت قدیمیه و با وجود سینمایی های امروزی با کیفیت 1080 دیدن سینمایی های قدیمی کمی توی ذوق میزنه اما بازی زیبایی کلارک گیبل(بازیگر نقش رت باتلر ) و ویولن لی ( اسکارلت) شما رو از دیدن این فیلم پشیمون نمی کنه .
# در دقت و زیبایی فیلم همینقدر بس که بگم چند برابر یک فیلم سینمایی، نگاتیو صرف فیلمبرداری صحنههای تست برای انتخاب بازیگر نقش اسکارلت شده و دیدن سینمایی که همه ی بازیگرهای اون از دنیا رفتند واقعا حس عجیبی داره ( برای نقد دقیق تر میتونید اینجا رو بخونید .)
# کتاب اسکارلت ،کتابی مستقل از برباد رفته س که الکساندرا ریپلی نوشته و قرار بوده ادامه ی برباد رفته باشه . اما ابدا جذابیت و شخصیت پردازی و پختگی برباد رفته رو نداره و قابل مقایسه با برباد رفته نیست. اسکارلتی که در ذهن الکساندرا بوده به شدت متفاوته با اسکارلت مارگارت میچل.
# برای دانلود فیلم سینمایی بر باد رفته اینجا رو ببینید .
بخشی از فیلم:
رت باتلر (کـــلارک گیبل): اسکارلت تــــــو نمیتونی همه چیز را با هم
داشته باشی. یا باید با روش مخصوص خودت پول بدست بیاوری و همه جا با
بیاعتنایی روبرو بشی، یا اینکه فقیر و باوقار بمونی و دوستای زیادی داشته
باشی. تو انتخاب خودت رو کردی.
اسکارلت (ویوین لی): نمیخوام فقیر باشم، ولی انتخابم درسته. مگه نه؟
رت: اگر پول رو بیشتر دوست داری، بله.
اسکارلت: بله، من پول رو بیشتر از هر چیز دیگه ای در دنیا دوست دارم.
رت: پس تو بهترین راه رو انتخاب کردی،ولی باید تاوان هم پس بدی. همونطور که
در مورد هر چیز دیگه ای که علاقه داشته باشی، باید تاوانش رو پس بدی.
تاوان این راه تنهاییه.
این پست معرفی فیلم یا کتاب نبود . معرفی اسکارلت بود در برباد رفته ...
شخصیتی که هنوز هم صداش شنیده میشه که میگه:
AFTER ALL TOMORROW IS ANOTHER DAY
1)
گاهی اگر افتاب از طرف دیگر در می امد و درس و مدرسه میگذاشت به خانه شان می رفتم . تا می گفتم سلام ! می گفت : اومدین ؟ تاریخ هجری و قمری و برج و غیره را می پرسید بعد میزد زیر اواز ! شاهنامه و حافظ و باباطاهر را بدون دانستن یکی از حروف الفبا هم کاملا حفظ بود . یکی مان را مجبور(!) می کرد کاغذ و دفتر دربیاوریم هرچه را میخواند بنویسیم برای روزهای که دیگر نیست...
کم سن و سال بودم و بی حوصله. مطمئن بودم که همه چیز همینطور که هست ادامه پیدا می کند . هربار که می روم میبینمش درست توی چارچوب در سبزرنگ نشسته میپرسد : اومدین ؟ و بعد سراغ تاریخ ها و ایام را می گیرد . یک بار که حوصله ی نوشتن شعر هایش را نداشتم . ضبط صوت قدیمی و کهنه را برداشتم گذاشتم کنارش نوار خامی که با خودم اورده بودم گذاشتم توی دل ضبط صوت و گفتم : صدا ضبط میشه !
خواند. اخرش گفت : یه روزی میرسه که میاین اینجا ولی من دیگه نیستم ! اون روز این شعر ها رو دارین !
خندیدم و گفتم: خدانکنه!
سال پیش بود . زنگ زدند به اقای پدر گفتند معده درد دارد .بردیمش بیمارستان . برایم معمولی بود . مردم که مریض میشوند میروند بیمارستان. با یک پلاستیک دارو زیر بغلشان برمی گردند و انقدر کلنجار می روند تا بالاخره درد خوب شود . کله ام را ببیشتر توی کتاب شیمی دبیرستان بردم و گفتم: چیزی نیست. نگران نباشین . رفتند بیمارستان .بعدا خبر رسید کار با یک پلاستیک دارو حل نشده . قرار است بروند اتاق عمل با تشخیص سرطان روده! ازمون های ازمایشی و کنکور نزدیک بودو تنش خانه زیاد! بلند شدم و کتابهایم را جمع کردم و رفتم خانه ی یکی از اشناها برای سکوت بیشتر ! یک وقت ملاقات هم رفتم بیمارستان که جز پنجره با پرده ی ابیِ رنگ و رو رفته یِ کشیده شده یِ ای سی یو چیزی نصیبم نشد .برگشتم خانه. به خودم گفتم : خوب میشود . همه ی ادم ها جراحی می کنند خوب میشوند .
از بیمارستان خبر رسید باید منتقل شود به بیمارستان مرکزی ! اقای پدر می گفت : هر بار که می رویم میخواهد از بیمارستان بیاید بیرون. حیف که زخمش باز است نمیشود.
حدود ساعت 5 صبح جمعه بود.درست قبل از یکی از ازمون های 8 صبح قلمچی . زنگ زدند به اقای پدر . نمیدانم چه گفتند ولی بعد که گوشی را قطع کرد معلوم شد که رفته ،دیگر نیست!
قبول رفتن یکی از اعضای خانواده برایم راحت نبود . بهانه اوردم مراسم هم نرفتم . دیروز برای اولین بار به اصرار خودم رفتیم ارامگاهش . کسی نبود .خلوت ِخلوت... پدربزرگ تنها انجا خوابیده بود و من با این خیال که دیگر نیست...
2)
چند روزی که بین مستند هایی که دانلود کرده بودم میچرخیدم به اسم جالبی برخوردم: چاق ،کچل ،سیبیلو...
بدون اینکه موضوعش را بدانم بازش کردم . جدای موضوع جالبش ،غافلگیری های هنری خیلی خوبی داشت .(اینجا میتونید دانلودش کنید.)
داستان زندگی آرش شهبازی ، پسری که وقت های خالی اش را با بچه های مبتلا به سرطان بازی می کند . دلقک می شود . پانتومیم و نقاشی و... هرکاری می کند که لبخند روی لب بچه ها بیاید .
پدر بزرگ من نه چاق بود نه کچل بود نه سیبیلو ولی اخرین خاطره های که از او داشتم را توی این مستند پیدا کردم .
3)
مستند دیدن را تازه شروع کردم . خبری از هنر بازیگری توی قاب دوربین نیست . اکثرا خودشان اند. اگرهم نیستند به خاطر اضطراب جلوی دوربین بودن هست . صمیمت و واقعیت خاصی دارد که تا به حال پیدا نکرده بودم . تعداد زیادی مستند دانلود کردم که یکی یکی می بینم و درباره ی اون هایی که ارزش دیدن دارن می نویسم .
دینامیک دبیرستان تماما درباره ی نیروها بود. یک فرمول جذاب داشت که جدای کاربرد فیزیکی اش در باقی مواقع هم مصداق عینی داشت :
Fsmax = μs η
بیشترین اصطحکاک همیشه درست اول حرکت است . درست مثل الان ... اول نوشتن!
برای پست اول زیاد فکر کردم . اخر سر تصمیم گرفتم کمال گرایی را کنار بگذارم و بنویسم .
ازم پرسید : چی باعث میشه یه نفر نویسنده بشه ؟
گفتم : خیلی ساده ست . یا حرفاتو روی کاغذ می نویسی ، یا خودتو از پل پرت می کنی پایین .
چارلز_ بوکوفسکی
مدت ها خواننده ی خاموش وبلاگ های زیادی بودم .چیزهای زیادی یادگرفتم و حالا میخوام تجربیات خودم رو اینجا به اشتراک بگذارم.