سپیدپوش

دست نوشته های من در عبور زمان در مسیر شناختن ...

خانم محترم پیاده شو ! آقای محترم خدمات به شما تعلق نمی گیرد !شما عناصر نامطلوبید .

دبیرها در سیستم اموزش و پرورش امتیاز بندی میشوند . هر سال فرمی دستشان میدهند و با توجه به ساعات ضمن خدمت و مقاله و پژوهش و غیره گروهشان تغییر میکند و این تغییر گروه و افزایش امتیاز مزیت هایی برایشان دارد مثلا ممکن است موقع انتقالی گرفتن یا تقسیم بندی ساعات مدارس الویت را بدهند به کسی که امتیاز بیشتری دارد . البته این امتیاز ها محدودیت هایی دارد مثلا به بالاترین گروه ممکن که برسند دیگر جای پیشرفتی نیست و تا زمان بازنشستگی همان است که بود . بعضی مشاغل دیگر هم چنین چیزی دارند .مثلا مدرک اشخاص (دیپلم و لیسانس و فوق لیسانس و...) تاثیر برحقوقشان دارد .اطلاع دقیقی از گروه بندی بقیه مشاغل ندارم ولی چیزی که مد نظرم هست ایده ی امتیاز و رتبه بندی ادم هاست .

خیلی وقت پیش ها به این فکر می کردم که مثلا کسی که به بقیه کمک میکند. چراغ راهنمایی و قانون را رعایت میکند. کارش را درست انجام می دهد و حتی گاهی بیشتر از وظیفه اش بدون چشمداشت کار میکند با ادم بی قانون و اشوبگر و زیر کار درو باید برابر باشد ؟
یا مثلا در یک تصمیم گیری مهم رای افراد متخصص و اگاه باید با بقیه ی افراد غیر متخصص  یکی باشد ؟ اگر نه ،خب این عدم برابری را می رساند و تمایز بین انسانها و اگر بله ، پس دموکراسی چه ؟ حقوق برابر چه ؟

نوشتن این پست برمیگردد به یک پست در وبلاگ دوستی درباره ی یک پژوهش بی ربط به این ماجرا در چین و تیتر خبری ِ با ربطی به این موضوع  که می گوید : در کشور چین سیستم رتبه بندی به شهروندان اجرایی شده!
دوستان میگویند یک اپیزود سریال بلک میرور هم درباره ی این ماجراست که البته من ندیده ام پس نظری درباره اش نمی دهم . ولی چین ِ خبرساز برای پایش رفتاری شهروندانش از تکنولوژی تشخیص چهره و احساسات در خیابان های شهر استفاده کرده تا بررسی سوابق جنایی اهداکنندگان اسپرم به خانواده های نابارور و این بار هم سیستم رتبه بندی به شهروندان !
یعنی شما هرچه ادم بهتری باشید و کارخوب کنید و عالی باشید امتیاز بیشتری از هموطنانتان میگیرید و چیزهای خوب خوب نصیبتان میشود و بالعکس اگر بد رفتار باشید و ویژگی های بد ان وقت شما امتیاز کمتری دارید و از یک سری حقوق محروم می شوید .
این وسط یک ابهام وجود دارد . که خب اگر قرار است هم شهری ها امتیاز بدهند ان وقت تفاوت در سلیقه ها چه می شود و احساساتی مثل حسادت در این رای گیری و امتیاز دادن باعث نمی شود که حقیقت امتیاز دهی سالم نباشد ؟ مشت تاحدودی نشانه ی خروار است. همین لایک های اینستاگرام نشان نمی دهند که مردم گاهی اوقات دلقک ها را بزرگ می کنند ؟ و اگر قرار است یک قانونی را دولت تصویب کند و براساس ان امتیاز بدهد خب این امتیاز دهی اصلا درست است ؟ و بر چه مبنایی ؟
از این ها گذشته ، مثلا اگر مبنای امتیاز را 100 فرض کنیم . به ادم هایی که بالا 90 امتیاز هستند اینترنت نامحدود و پرسرعت بدهیم و وام بی بهره و بلیط فرست کلاس هواپیما با قیمت ارزان تر و خانه های بهتر و حق ثبت نام در مدارس بهتر و...   . به ادم های بالا ی 80 یک سری مزایای کمتر و رفته رفته پایین بیایم . ان وقت خانمی با 10 امتیاز سوار تاکسی میشود . راننده میپرسد : امتیازتان چقدر است ؟ بعد از جواب دادن، راننده با لحنی که سعی می کند محترمانه باشد ، می گوید : خانم محترم پیاده شو ! زیر فلان امتیاز را سوار نمی کنیم برایمان بد می شود. یا همین داستان را در جاهای دیگر و در سایر سرویس ها و خدمات تصور کنید .

اینکه مردم برای جمع کردن امتیاز دست به کارهای خوبی بزنند که در حالت عادی اگر این سیستم نبود نمی زدند . خوب است یا بد؟ انگار این سیستم ،یک جور سیستم پاداش خطاست که پس از چندبار تنبیه شخص،  اختیاری اجباری ایجاد می کند برای کار خوب انجام دادن.



آن طور که سایت ایندیپندنت گزارش داده، دولت پکن جزئیات طرح جدید را این هفته منتشر کرده است. هدف این است که از جابجایی منظم و آسان «عناصر نامطلوب» تا حد امکان پیشگیری شود.

در طی ماه می، چین ۱۱ میلیون را از سفر با هواپیما و ۴٫۲۵ میلیون نفر را از سفر با قطارهای سریع، محروم کرد. از سوی دیگر البته آنهایی که خدماتی مثل کار داوطلبانه یا اهدای خون انجام داده بودند، مورد تشویق قرار گرفتند.

هنوز نه دامنه کارهایی که امتیاز منفی در بر دارند و نه گستره تنبیهات مشخص نیست. گفته می‌شود که کارهایی مثل پخش کردن خبرهای کاذب یا حتی خرید انبوه بازی‌های ویدئویی امتیاز منفی دارد و تنبیه‌ها هم چیزهای متفاوتی را شامل می‌شود: کاهش سرعت اینترنت – محدود کردن دسترسی به مدارس خوب برای اشخاص متخلف یا فرزندان آنها، محروم کردن آدم‌ها از اختیار کردن مشاغل خاص یا رفتن به برخی از هتل‌های لوکس و حتی حق نگهداری از حیوانات خانگی!

برگرفته شده از سایت فارسی یک پزشک



ادم یاد هفت فرمان در کتاب قلعه ی حیوانات می افتد که پس از پیروزی انقلاب حیوانات، یک قانون اساسی معروف به «هفت فرمان» بر روی دیوار مزرعه نوشته می‌شود که شامل بندهای زیر است:
  • همه آنها که روی دوپا راه می‌روند دشمن هستند.
  • همه آنها که چهارپا یا بالدار هستند، دوستند.
  • هیچ حیوانی حق پوشیدن لباس را ندارد.
  • هیچ حیوانی حق خوابیدن در تخت را ندارد.
  • هیچ حیوانی حق نوشیدن الکل را ندارد.
  • هیچ حیوانی حق کشتن حیوان دیگری را ندارد.
  • همهٔ حیوانات با هم برابرند.

در طول داستان، مشخص می‌شود که همه «هفت فرمان»، به مرور زمان، با تحریف و تغییر مواجه می‌شود و در اواخر داستان تمام شش فرمان اول از روی دیوار پاک شده و جمله هفتم نیز به صورت زیر تحریف می‌شود:

«همهٔ حیوانات باهم برابرند، اما بعضی برابرترند».

حالا فرض کنید ، قوانینی وضع شوند که در راستای منافع وضع کننده ی ان باشد . ان وقت این امتیاز بندی به ضررسایرین و به سود وضع کننده های قوانین می شود .و اغلب ادم ها به دسته های سفید و سیاه تقسیم بندی می شوند و نه خاکستری و بین این دوتا!
از سمت دیگر یک تفاوت بین ادم های نسبتا خوب( حال یا واقعی یا متظاهر ) و ادم های نسبتا بد ( یا واقعا قانون گریز و خطا کار یا بی توجه به عرف و سنت ها ولی نه لزوما مجرم و گناهکار )مشخص می شود و هرکس تسهیلات ویژه گروه خودش را می گیرد اما بر چه مبنایی و به تشخیص چه کسی؟


این مسئله نه به صورت تکنولوژی و امتیاز دادن ولی به صورت عادی از قدیم تا همین لحظه در همه ی جوامع بوده و هست .اما لایک و دیسلایک کردن ادم ها در زندگی روزمره و امتیاز دادن به ان ها به این شدت کمی عجیب است و طرحیست که گوشه هایش می لنگد

به نظر شما سود و ضرر امتیاز بندی شهروندان چیه ؟ اینکه هر نفر شماره ی شهروندی ای داشته باشه و سوابقش مشخص باشه خوبه یا نه ؟
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

شرح ماوقع نودو هفت نودو هفت و چرا نباید نژاد پرست فرهنگی باشیم ؟

1

آقای راهنما

شهری که در آن زندگی می کنم از دار دنیا دو کتاب فروشی دارد و دست کم سه تا کتاب خانه ی نقلی و سالی یکی دوبار هم نمایشگاه کتاب که توهین نباشد همان کتاب های ته مانده ی سال قبلشان را می اورند میگذارند برای فروش کنار یکی دوتا کتاب پر فروش سال ان هم اگر خیلی بخواهند به روز باشند . یکی از کتاب فروشی ها مقصودش کاملا همان ازمون کذایی سراسری ورودی دانشگاه هاست و کتاب دیگری ندارد .ناگفته نماند که صاحبش یکی از بهترین و با سوادترین معلم هایم است و دوران دبیرستان اکثرا یا در ان کتاب فروشی بودم یا مدرسه یا خانه ولاغیر ! داستان کتاب کمک درسی و کنکور ، همان داستان عرضه و تقاضاست که انقدر داستان درازیست که در بحث ما جا ندارد اما اصل ماجرا این است که امروز برای پیدا کردن کتابی به همان کتابفروشی نیمه غیر درسی (!)رفتم تا کتابی را پیدا کنم . از بین سیل دبیرستانی ها و پدر مادر هایی که در فضای کوچک بین قفسه ی کتابها دنبال دفتر حل تمرین و کاج و کلاغ سیاه و ... بودند که به سلامت رد شدم و خودم را به قفسه ی کتاب ها رساندم دیدم یک اقایی در حال راهنمایی و معرفی چنتا کتاب به چند نفر است . اولش فکر کردم که شاید مشتری مهربان و برون گرا و  کتابخوانیست که حین خرید خودش به راهنمایی بقیه مشتری ها می پردازد اما بعد که به سمت من امد و گفت چه ژانری میخوانید متوجه شدم که نه ، مثل اینکه بالاخره تک کتابفروشی شهر ماهم یک فروشنده ی کار بلد اورده برای مغازه اش . سر انتخاب کتاب بحث کرده ایم . هر چه پیشنهاد می کرد اکثرا خوانده بودم . دوتا کتاب معرفی کرد که نخوانده بودم و انصافا خوشمان امد که به محتوای کتابها مسلط بود . مترجم و نویسنده ها را میشناخت . کتاب زبان اصلی خوانده بود . همین شد که اعتماد کردم و بدون زمینه ی قبلی یکی از پیشنهاداتش را خریدم .فروشنده ی قبلی که تماما سرش توی گوشی بود و هرچه میپرسیدی می گفت : باشه باشه !

(خانم فروشنده ی اسبق، هرکجا هستید سرتان سلامت باشد ولی رسم کتاب فروش، باشه باشه گفت ان هم دریغ از یک نگاه خالی به صورت خریدار نیست .حداقل اسم چند نویسنده و کتاب مشهور را بلد باشید . حساب کتاب فروشی  از سوپرمارکت و مزون و بوتیک جداست . جنس مشتری شما فرق دارد .متاسفانه سرتان هم انقدر شلوغ نیست که بگوییم از فرط جواب دادن به مشتری و جنس نشان دادن بهشان خسته شده اید و این داستان ها .)

کتاب قوی سیاه نسیم طالب را میخواستم که ظاهرا چیزی درباره اش نمی دانست .آقای راهنما لبخندی زد و گفت : فعلا وسع کتابفروشی در همین حد است .

این ماجرای نبود کتابها بارهای بار قبلتر هم برایم اتفاق افتاده . از سفارش دادن خوشم نمی اید . صبر رسیدنش را ندارم و اخر سر این میشود که ادم دست از پا درازتر برمیگردد خانه و خیره به خلاصه و تعریفات ِبقیه ی رفقای کتابخوانش منتظر فرصتی می ماند که برود شهر محل دانشگاهش و بین کتابفروشی ها بگردد و هرچه دلش خواست بخرد .

به امید روزی که کتابفروشی شهرمان همه چیز دار بشود !


2

 نژاد پرستی فرهنگی یا فرهنگی که نان و اب نمیشود؟

یک جایی هست توی شهرمان نزدیک ارامگاه شهدای گمنام که توصیف دقیقش میشود: بزرگتر از دکه نه دقیقا مغازه کمی شبیه چادر ، که کتابهای دست دوم همه جوری تویش پیدا میشد. از کتاب درسی و غیردرسی دبیرستان تا رمان کلاسیک و مدرن و روانشناسی کودکی و کتابهای دانشجویان پزشکی دیروز و جراحان و فوق تخصصان امروز تا قران کریم و نهج البلاغه و دعا و مفاتیح .

یکی از سرگرمی های من این بود که میرفتیم لای این کتابها ، بازشان میکردم . کتابهای دست دوم را نگاه میکردم . بین کتابها فیش صرافی سال 70 یا 80 پیدا میشد . عکس پیدا میشد . امضا پیدا میشد . نسخه پیدا میشد و صفحه ی اول بعضیشان مثل درد نامه بود . صاحب هایشان از خستگی هایشان نوشته بودند. از ارزوهایشان. تاریخ تمام کردن ان کتابها . تاریخ امتحانهایشان و ...

بعضی کتابها هدیه بودند و یادداشت تبریک داشتند . لای کتاب فیزیولوژِی ای که همانجا خریدم ، فیش صرافی ای بود مال سال 78 به نام یک نفر که سفر کرده بود به اسپانیا و پول چینج کرده بود . اولش یادداشت تبریک بلند بالایی نوشته بود که انگار دوستی این کتاب را به مناسب قبولی صاحبش در رشته ی پزشکی به او هدیه داده بود . از سر کنجکاوی اسم صاحب فیش را در حضرت گوگل سرچ کردم و واعجبا ! پزشک مسن، به نام و متخصص جراحی عمومی ای و فلوی پیوند کلیه یا کبد ( دقیق یادم نیست!) بود در یکی از بیمارستان های به نام شیراز !

امروز هم برای همین لذت کشف خاطرات بین کتابهای دست دوم به همان جا رفتم اما  دریک اقدام نژاد پرستانه جز کتاب های مذهبی و تعدادی هم روانشناسی کودک و موفقیت و زنان و مردان و چن کتاب رنگ و رو رفته ی تعبیر خواب و ...بقیه ی کتاب ها راجمع کرده بودند به جایشان شیشه های ابلیمو و ابغوره و گلاب و عرقیات گذاشته بودند . ظاهرا کتابفروشی پول اجاره ی این الونک را در نیاورده بود ،صاحبش متوصل به عرقیات فروشی شده بود .

غمی در دلمان نشست که ان سرش ناپیدا ..!

(+ هموطن عزیزم باور بفرمایید روانشناسی موفقیت دروغی جذاب بیش نیست . حال شما را خودتان فقط می توانید خوب کنید . یک غذای خیلی خیلی خوشمزه ، یک لباس جدید برای عشاق مد ، یک دفتر برنامه ریزی زیبا یا یک کتاب خوب برای کسی مثل من ، یک کیف یا کفش جدید یا هر چیز ارزان و حال خوب کنی اگر اهل پول خرج کردنید و اگر نه ، صدای موج های دریا یا سکوت کویر یا هرچیزی در شهرتان که حالتان را خوب می کند دارو تر از کتاب های روانشناسی موفقیت شما را درمان می کند.

+بر اساس سخنرانی دکتر حسینی در دانشگاه اصفهان ، پرفروشترین کتابهای ملت کتاب نخوان ایران ، روانشناسی موفقیت است و کمک درسی ها . چرا ؟ چون به تعبیر دکتر ، امید می فروشند نه کتاب ! امید قبولی در رشته ی خوب. امید پول زیاد در اوردن. امید زندگی سراسر شادی و موفقیت و...

حواسمان به بازاریابی های ناشران و ادمهای پشت هر ماجرا باشد.)


3

نود هفت ، نودوهفت ، تاریخ تولد لاکچریِ احتمالی ...


جلسه ی اخر کلاس خوشنویسی بود و استاد که میخواست امضا بزند، پرسید امروز چندم است ؟

دوستی پرید جلو و بامزه گفت : نود و هفت ،نود وهفت!

ناخود آگاه یادم افتاد به جریان وقت زایمان و تولد لاکچری (!)

شنیده بودم بعضی خانواده ها برای با کلاس بودن تاریخ تولد فرزند دلبندشان در روز 97/7/7 و96/6/6 چه خون دلها که نخورده اند و چه تلاش ها که نکرده اند .گویا ما که تاریخ تولدمان رند نیست بی کلاسیم و نفهم و سه نقطه و بقیه که تاریخ تولدشان رند است با کلاس و فهمیده و با شعور و نخبه!

(باشد که خداوند درهای بخشایش خویش رابرماگشوده وهمگان رستگار شویم.)


4

رفقا شما خاطرات منید

انسان اصولا موجودیست اجتماعی ، حتی اگر مثل  من درونگرا باشید و اغلب اوقات عاشق سکوت و تاحدودی تنهایی بازهم ایزوله شدن برایتان سخت خواهد بود . همانطور که برای من کمی مشکل بود . سالی که پشت کنکور بودم ، من بودم و اتاق مطالعه و میزو کتابهایم و پنجره ای به خیابان که جریان زندگی را به وضوح نشان می داد . خیلی بد نمی گذشت اتفاقا بیشتر اوقات دوست داشتنی بود اما نیاز به موجود زنده ی دیگری که ساکت و مودب کنار من بشیند و مزاحم درس خواندنم نشود کاملا احساس می شد . همان اول سال یک بنت قنسول و یک گل سنگ خریدم و تعدادی سدوم کوچولو... رفقای گرمابه و گلستانم شده بودند . مریض میشدند برایشان دارو میخریدم. ابشان میدادم .روی بنت قنسول که حساس به نور بود و نور دورگی داشت مرتبا پلاستیک سیاه میکشیدم و خلاصه حسابی برای مراقبتشان مایه میگذاشتم . رفقا نامردی نکردندو تا خودِ کنکور تاب اوردند اما بعدش گرما رنگ از رخ بنت قنسولم برد وگل سنگ هم خشک شد . بگونیای عزیزم هم تا گلدانش عوض شد جان داد .

امروز رفتم گل فروشی و با دیدن گل سنگ و بنت قنسول های شاد و قبراق یادم به درس خواندن های کنکورم افتاد. همان اساسنامه ی علمی شرطی سازی خاطرات و اشیا برایم تکرار شد . لبخندی زدم و دو نوع بگونیا و یک بنت قنسول و یک پیچک اپارتمانی خریدم که رفقای امسالم باشند .

5

از تیغ جراحی جان به در برده و کارگران حواس پرت مجتمع درمانی


در خیابان منتهی به یکی از جدیدترین کلینیک ها قدم میزدم که صدای امبولانس و اتش نشانی و بوق ماشین های مانده در ترافیک بلند شد.

بعدا تر خبر رسید که اسانسور را میخواسته اند تعمیر کنند خبر نداده اند ، اخطاری چیزی نزده اند. پیرمردی که برای چک اب پس از عملش به مطب یکی از دکتر ها مراجعه کرده بود . سوار اسانسور میشود. اسانسور خراب هم بین راه درش باز میشود و پیرمرد نگون بخت پرت میشود و بااینکه از عمل جان سالم به در برده بود از سقوط ازاد جان سالم به در نمی برد .

( با اینکه نمیشناسمشان اما روحش در ارامش صبر فزون نصیب خانواده اش  )

کاش سهل انگاری که به گرفتن جان یک هموطن ختم شود نکنیم!

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Cherry blossem

یک به علاوه ی یک |جوجو مویز | مریم مفتاحی


جوجو مویز با مجموعه ی سه جلدی کتاب های من پیش از تو ، پس از تو و باز هم من در ایران معروف شد و از قضا یک نویسنده که معروف میشود بقیه اثارش هم طرفدار پیدا می کنند و اگر طرفدار هم نباشد حداقل خواننده ی کنجکاوی مثل من سرکی به بقیه کتابهایش در صورت وجود وقت می کشد .
باهمین تصورات سراغ این کتاب رفتم. حقیقتش را بخواهید چیز جدیدی برای گفتن ندارد . انقدر ها که روی جلدش تعریفش را داده بودند  عالی یا فوق العاده نبود . اگر ملموس تر بخواهم مثال بزنم ، کتابی بود در حد رمان های ایرانی ، یک داستان روتین و معمولی که خوب جلو می رود و شاید در بعضی مواقع هم کلیشه ای ! با این حال به نظرم روی هم رفته کتاب وقت پر کنی بود با داستان ساده و بدون رمز و راز و معما . یک داستان نسبتا عاشقانه ی ساده از یک خانواده ی فقیر و اتفاقات پیرامون یک سفر!

خلاصه کتاب :
داستان درباره ی یک دختر مخ ریاضیست که برخلاف برادرش از ارایش کردن خوشش نمی اید . مسئولیت بزرگ کردن این دو بچه به دوش مادر خانواده است که با خدمتکاری بخور نمیری در میاورد و زندگی را می گذراند. دعوت نامه ای از سمت یکی از برترین مدارس در زمینه ی ریاضی برای دختر خانواده شروع ماجراهای پیش روست و چالش هزینه های سفر و چطور رفتن برای امتحان این مدرسه و غریبه ای بی میل که وارد ماجرا میشود و در پی این اتفاقات داستان شکل می گیرد .

بخش هایی از کتاب :

مادر اد روزی به او گفته بود دوست واقعی مثل کتابی است که هر وقت زمینش بگذاری، می توانی بعد از یک هفته یا حتی دو سال، دوباره دست بگیری و ادامه اش را بخوانی.

 

نمی توان کسی را مجبور به ماندن کرد. اصلا چرا باید به کسی که تو را نمی خواهد چسبید.

 

جس یاد حرف نیکی افتاد که چند هفته پیش گفته بود. «آدم فقط یک بار زندگی می کند.» یادش آمد که به نیکی جواب داده بود این حرف فقط توجیهی است که ابلهان به زبان می آورند تا هر کاری که دوست دارند بکنند، بدون اینکه به عواقبش فکر کنند.

 

وقتی تمام مدت دارید به کسی سرکوفت می زنید، نتیجه اش فقط این است که آن شخص به حرف های خردمندانه تان هم دیگر گوش ندهد.



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Cherry blossem

اگر قصد زنده ماندن دارید ، بخوانید _قسمت اول

بالاخره پای مدرک امداد گری من هم مهر زده شد . اینکه چرا یک دانشجوی پزشکی باید در کلاس های امدادگری شرکت بکند،  هم ریشه در علاقه دارد و هم اینکه بحث درمان پزشکی و امدادگری در عین مرتبط بودن تاحدودی متفاوت است . امدادو نجات تقریبا قبل از ورود تیم پزشکی به صحنه  است و شامل حیاطی ترین ثانیه های زندگی افراد است که اگر کسی به قواعد امدادگری اشناباشد می تواند جان خیلی ها را نجات دهد.

تصور کنید در مسافرت تعطیلات عید ، درگیر یک تصادف زنجیره ای شده اید . راننده که یکی از نزدیک ترین و عزیز ترین عضو خانواده ی شماست صدمه دیده ، بچه ها درد دارند و اسیب دیده اند و خودتان کمی بهتر از بقیه هستید . اگر بدانید چه کنید جان عزیزانتان را نجات دهید اگر نه ...

چرا امداد و نجات ؟


یک : حادثه خبر نمی کند...

هیچکداممان نمی توانیم بگوییم چند لحظه بعد چه اتفاقی برایمان می افتد . زلزله ، سیل ، سونامی ، اتش گرفتگی ، سوختگی با زودپز یا بخار اب، خفگی با یک لیوان اب یا یک پر پرتقال همگی دلایل مرگ بوده اند ، که فکر می کردیم فقط برای همسایه است و برای ما اتفاق نمی افتد .


دو : عزیز تر از جان ادمی ...مگر هست ؟

دیدن اینکه عزیزان ادم جلوی چشمش مریض باشند ، درد داشته باشند و یا بدحال باشند کار راحتی نیست . حالا اگر کاری از دست ادم برنیاید که دیگر بدتر . ولی اگر مراقبت های ساده و ضروری را بلد باشیم وجدان خود ادم اسوده تر است.


سه:تکنولوژِی هنوز تلپورت را عملی نکرده!

به بیان راحت تر اگر شما درست جلوی اورژانس هم دچار ایست قلبی شوید. بالاخره یک مدت زمانی طول می کشد تا کادر درمان به شما برسند و سی پی ار را شروع کنند حالا دیگر خودتان فرض کنید یک جایی دیگر باشید و بخواهید زنگ بزنید اورژانس بیاید و ترافیک و ...

طلایی ترین زمان برای یک نفر با ایست قلبی درست بلافاصله پس اتفاق بعد از مطمئن شدن از ایست قلبیست درغیر اینصورت ، بهشت جایگاه وی باد!


چهار: خرجی ندارد .

اسم نویسی در کلاس هلال احمر  شهرتان رایگان است و قاعدتا باید کلاس اموزشی رایگان برگزار شود . هرچند که اگر هزینه ای هم داشت می ارزید ولی همه ی چیزی که باید وسط بگذارید، کمی از وقت گرانمایه تان است.



با همه ی این دلایل اگر وقت اجازه داد و عمر باقی بود و طالب زنده ماندن بودید ، درباره ی برخورد با موقعیت های مختلف و خوادث متفاوت اینجا به زبان ساده و کوتاه شیوه جان به در بردن از موقعیت را برایتان می نویسم.


+پسا نوشت: خبر رسیده که زلزله باز هم دست از سر هموطنان سر پل ذهاب برنداشته . امیدوارم که اسیب زیادی ندیده باشند و اگر خسارتی وارد شده بتوانند جبران کنند.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

اگر روزی برسد که اثر انگشت شما ، اثر انگشت شما نباشد ...


1
 اصل ماجرا 
بسیاری از بیماران مبتلا به دیابت زندگی فعلی خودشون رو مدیون دانشمندانی هستند که با کمک فناوری مهندسی ژنتیک به تولید انسولین پرداختند .فناوری ای که خوب یا بدش برمیگردد به ان کسی که این فناوری به دستش می افتد . در دست یکی انسولین تولید میشود در دست دیگر سلاح  و بمب میکروبی .ما ایرانی ها هر وقت که در این مواقع بخواهیم مثال بزنیم ، چاقو را مثال می زنیم .چاقو میتواند ابزار جنایت باشد یا جراحی .
زمانیکه دانشمندان ماده ی بیهوشی را پیدا کردند شاید فکر نمی کردند که همین ماده ممکن هست روزی برای اسان تر کردن مسیر جرم و جنایت هم استفاده بشه .
و مثل هرچیز دیگه ای که کشف یا اختراع میشه تعدادی مخالف و تعدادی موافق داشت . موافق ها از اینکه تونستن درد بیمار رو با ماده ی بیهوشی کم کنن و مثلا زایمان راحتتری انجام بشه خیلی خوشحال بودند اما یک سری هم مخالف بودند و می گفتند استفاده از ماده ی بیهوشی دخالت انسان در کار خداست .(+) برای مثال، برخی به آیه ای از کتاب مقدس استناد کردند که می گوید: «آن گاه خداوند به زن فرمود: درد زایمان تو را زیاد می کنم و تو با درد فرزند خواهی زایید».

حالا تصور کنید، پس از مرگ شما( یا حتی در زمان زندگیتان) ، مجددا شما با همان شکل قیافه اثر انگشت در دنیا بتوانید زندگی کنید .اگر مثلا چنین اتفاقی برای انیشتین رخ دهد خب خیلی هم عالی ! چه بهتر از اینکه در هر نسل یک انیشتین هم باشد همینجوری باهم خوش باشند هی اختراع کند هی بقیه فیض ببرند. اما اگر هیتلر هم دلش خواست از این مزیت استفاده کند ان وقت چه ؟( مثال دیرین پارسی: حالاخر بیار و باقالی بار کن!)
2
ژنتیک یا محیط؟ مسئله این است .
زیاد شنیده ایم از این داستان های مثلا عجیب(!)  که  دوقلوهای همسانی بوده اند که در بیمارستان جدا شده اند و یکی شان افتاده این سر دنیا و با یک خانواده بزرگ شده و دیگری ان سر دنیا و ا خانواده ای دیگر و بعد یک سری مشترکات دارند .
توی این داستان ها کسی دنبال تفاوت های بچه ها نمی گردد همه دنبال اینند که WOW بگویند و بگویند چطور میشود اینطور شود کمی تعجب کنند و بعد رد بشوند بروند ولی قضیه اینجاست که جدا از ماجرای دوقلوهای همسان، کلون ها اطلاعات ژنتیکی کاملا یکسانی دارند و با این وجود زندگی در محیط های مختلف قطعا در ان ها تفاوت ایجاد می کند و اصل و کلونش دو نفر مجزا و از هم جدا اند .
این مسئله حتی در زندگی غیر انسانی هم اتفاق می افته و از نظر زیستی به انواع گونه زایی هم مشهوره (اگه دبیرستان رشته تان تجربی بوده حتما به گوشتان خورده )
البته عکس ماجرا هم صادق است . فرض کنید دو نفر به هم چسبیده هستند که تمام لحظات زندگیشان را تماما باهم تجربه می کنند اما ژنتیک مختلفی دارند (چیزی شبیه بچه های دوقلوی به هم پیوسته ) این ادم ها با وجود زندگی در لحظات مشترک بازهم متفاوتند و نمیشه گفت که هردو یکی اند .

3
(اگر کمی زیست و یا ژنتیک خوانده اید این قسمت را بخوانید)
توجه: اگر بلد نیستید هم دوست داشتید، بخوانید. شاید بلد شدید!

در سال 1903م. «هربرت وبر» واژه کلون را برای توصیف مجموعه ای از جانداران برگزید که به طریق غیرجنسی از یک جاندار مشتق می شوند. این واژه که ریشه یونانی دارد، به مفهوم قلمه است. وقتی شاخه ای از یک شمعدانی را قلمه می زنید، در واقع کلون آن را تولید می کنید؛ چون کلون ها فقط از یک والد ناشی می شوند و همان ژن های والد خود را دارند. در تولیدمثل معمولی، ژن های والدین با هم مخلوط می شوند و جاندار حاصل، هم ژن های پدر و هم مادر را دارد؛ اما کلون، فقط از ژن های یک والد بهره می برد.کلون سازی از جانوران (گوسفند دالی )و گیاهان سالهاست انجام میشود اما پای کلون انسان که وسط بیاید مسئله حساس تر میشود .


4
دیدگاه ادیان و قانون به این ماجرا فعلا( تکه هایی از تیتر اخبار )
رئیس جمهور فرانسه، کلون سازی انسان را هم جنایت و هم اهانت به ذات بشری دانست و هرگونه پژوهش منتهی به کلون سازی انسان را محکوم کرد.

کلیسا و مجامع مذهبی غرب و عالمان اخلاق نیز در برابر خبر کلون انسان، موضع گیری کردند.

به گزارش پارسینه، هفته نامه «المسلمون » در شماره 633، در تاریخ پنجم ذی القعده 1417 ه . ق . به نقل از ابن عثمین، عضو هیئت علمای سعودی می نویسد: کم ترین مجازات مبتکران بدل سازی با کلون کردن، بریدن دستان و پاهای آنان می باشد (مجازات مفسد فی الارض) ; زیرا این کار بزرگ ترین فساد در زمین است .

داریوش فرهود پدر علم ژنتیک ایران با حضور در برنامه امضاء شبکه ۳ گفت: موضوع شبیه سازی (کلون) کردن انسان می تواند تئوریکال باشد، ولی بصورت عملی نداریم و امیدوارم نداشته باشیم.

مجمع پژوهشهای اسلامی دانشگاه الازهر قاهره که بالاترین مرجع دینی اهل تسنن به شمار می رود، روش شبیه سازی را حرام اعلام کرد . به گزارش شبکه تلویزیونی الجزیره در این فتوا آمده است: شبیه سازی حرام است و باید با آن مقابله کرد و با استفاده از هر وسیله ای از آن جلوگیری کرد .

سؤال: از آنجا که در قرن بیستم شاهد رشد حیرت آور علم پزشکی هستیم ... آیا مشابه سازی حیوان زنده توسط تکثیر سلولهای وی (کلوناژ) جایز است؟ (سلولی از حیوان زنده اخذ می شود و با تکثیر آن سلول از طریق اطلاعات dna حیوانی با همان خصوصیات قبلی ایجاد می کنند).

در جواب این استفتاء مراجع عظام چنین فرموده اند:
آیة الله بهجت: ظاهرا اشکالی به نظر نمی رسد .
آیة الله خامنه ای: این کار فی نفسه اشکال ندارد .
آیة الله سیستانی: مانعی ندارد .
آیة الله صافی گلپایگانی: اگر مستلزم خلاف شرع نباشد، بنفسه اشکال ندارد .
آیة الله مکارم شیرازی: این کار در مورد حیوانات اشکالی ندارد .
آیة الله نوری همدانی: در غیر انسان جایز است .
آیة الله فاضل لنکرانی: دلیلی بر حرمت این عمل بر حسب عنوان اولی به نظر نرسیده است، گرچه برحسب عناوین ثانویه اشکال دارد . (18)
(+)

5
معایب
احتمال تزلزل بنیان خانواده
زنده کردن هیتلر(وچیزهایی شبیه این ماجراها)
تولید لشگری از جنایت کاران
هیروشیمای زیستی
خدشه دار کردن هویت انسانی
رواج برده داری
مغایرت با قانون ازدواج
ایجاد کلون افراد خشن و بی عاطفه  وبحران بی هویتی افراد به علت احتمالی نداشتن خانواده
(مثلا اینطور که نسبت کلون فرد با فرد مشخص نیست . کلون برادر فرده یا خواهرش یا بچه اش یا مادرش کیه پدرش کیه و...)
شیوع قاچاق و تجارت اعضای بدن انسان با رواج شبیه سازی انسان
مغایرت با اصل تنوع خلقت( شبیه سازی انسان، در نهایت به تولید و ترجیح نسلی خاص (نژاد برتر) و انقراض گونه های دیگر بشر می انجامد.)
(+)

6
مزایا

درمان نا باروری
درمان بیماری‌ها
جای گزینی ژن معیوب
درمان‌های زیبایی

7
واقعیت ها

یک کلون (فرد شبیه سازی شده) کپی دقیق فرد دهنده‌ی ماده ژنتیکی نیست چرا که DNA میتو کندری متعلق به فرد دهنده نیست. هم چنین هر فرد به میزان زیادی تحت تأثیر تجربیات و محیط زیست خود قرار دارد؛ در این موارد همیشه میان دهنده‌ی DNA و کلونش تفاوت وجود دارد.
پدر و مادری ندارد چرا که نتیجه تولید مثل غیر جنسی است.
کلون را نمی توان به عنوان خواهر، برادر، دختر و یا پسر اهدا کننده در نظر گرفت.
گرچه کلون از سلول‌های یک فرد بالغ شکل گرفته است اما زندگی خود را به عنوان یک نوزاد شروع می‌کند.
شبیه ‌سازی انسان به طور قانونی در بسیاری از کشورها ممنوع است.
این شیوه در بریتانیای کبیر فقط برای اهداف درمانی قانونی اعلام شده است.

8
عکس درواقع پوستر سریال بسیار بسیار خوب و زیبای دوئل محصول کشور کره ی جنوبی هست با فیلمنامه و بازی قوی و سوالهای زیادی رو برای شما ایجاد می کنه و شمارو به فکر میبره و مجبور میشید به خیلی از چیزها که همه به انسانیت بر میگردن فکر کنید .
داستان با شروع خیلی خوبی اغاز میشه و جلو میره و موضوع کلون انسان را از جنبه های مختلف بررسی می کنه.
اینکه خانواده چه مفهومی داره یا واقعا چرا به این ازمایشها که هنوز مشخص نیست درست یا غلط هست اجازه داده نمیشه و چه مشکلاتی ممکنه به وجود بیاره و یا با انجامش چه مشکلاتی ممکنه حل بشه

برای دانلود این سریال میتونید اینجا برید

9

اگر روزی برسد که اثر انگشت شما ، اثر انگشت تنها خود شما نباشد چه می کنید ؟
کلون انسان پروژه ای غیر اخلاقیست یا بر این اعتقادید که در راه علم همیشه باید قربانی داد؟


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

چرا وب مینویسم ؟ یا به زبان خوش چرا با اینستا مخالفم؟

اگر بخواهیم چند دلیل بیاورم که چرا با وجود سرانه ی پایین مطالعه ی کشورمان و مردمی که حال ندارند زیر نویس خبری یک شبکه ی خبر یا دو بیت شعر از شاعران کشور یا یک کتاب بیست سی صفحه ای بخوانند  چه برسد به نوشته های من بی تجربه ی بی اسم و رسم و غیر سلبریتی (!) بازهم با اعتماد به نفس می نویسم این است :

اولین تجربه های نوشتن من برمیگردد به سال نامه ای که از دایی جان وقتی دبستانی بودم هدیه گرفتم . ان وقت ها کرم کتاب بیش فعالی بودم و نمیدانم برایتان پیش امده یانه اما ان سال نامه ی جلد تخته ای سرخ رنگ با برگه های سفید نیمه مقوایی به طرز عجیبی برای نوشتن وسوسه برانگیز بود . داستانم را درباره ی زندگی خانواده ژیراگو در جزیره شروع کردم و گاهی اوقات پرنسس نویسی هم میکردم اما اصل نوشتن برمیگردد به کلاس های انشای بخوانیم و بنویسم های دبستان و بعدتر ها دوره ی راهنمایی. بار اول ودوم متهم به کپی نویسی شدم . معلم کلاسمان از اول تا اخر خواندن انشایم مثل مجرم های تحت التعقیبی که یک بار در خیابان می بینی اما یادت نمی اید کجا دیده ای ( خیلی اکشن شد نه ؟)  زیر چشمی نگاهم می کرد .اخر سر پرسید : خودت نوشتی ؟ من هم که از همان اوایل بچه ی مستقلی بودم جواب دادم: اره .خودتون گفتید خودمون بنویسیم . رگه های تعجب برای چند ثانیه توی صورت معلم پیدا شد و بعدها که فی البداهه چند مطلب در جاهای مختلف خواندم و نوشتم و جایزه بردم برهمگان اثبات شد که کار خودم بوده و هست . دبیرستانی که شدم نثر ادبی نویسی ام خوب بود .بلند شدن و متن خواندنم توی کلاس برای عده ای که معلم کلاس سردسته شان بود جذاب بود و برای برخی نادوستان ناراحت کننده . چند مسابقه ی کشوری نثر ادبی نویسی و داستان و... هم شرکت کردم و تا مرحله ی کشوری رفتم اما از تمام این ها جالبتر بلاگفا بود که از دوران راهنمایی من را مجذوب خودش کرده بود. هرچند که وب نویسی ان هم با اینترنت دیال اپ سه چهار بار در ماه چیز جالبی نمی شود اما به هرحال  من برای تمرین پست گذاری اولین بار یک مطلب از یک جایی کپی پیست کردم . بعدها چند شعر و غیره میگذاشتم اما همیشه یک جای ذهنم می گفت اوضاع درست نیست . یک جای کار می لنگید چون مطالب از من نبودند و محتوا تولید شده نبود . شروع کردم به نوشتن نثر ادبی و شعر و متن به قلم خودم در ان وبلاگ در وبلاگ های دیگر کامنت میگذاشتیم که بیا من را ببین و...

مدتی که گذشت درس مدرسه و کلاس های ورزش و... باعث شد نوشتن برایم کمرنگ شودوبلاگ هم متروکه رها شود. با روی کار امدن شبکه های اجتماعی و همگانی شدن اینترنت شاید فکر می کردم که نیاز به وبلاگ نویسی کمتر بشود اما در تلگرام و واتس اپ با همان هایی که همیشه می دیدمشان صحبت می کردم فقط نظرات عده ای شان به جای ان که از این گوش وارد شود و از ان گوش دربرود حالا مکتوب شده بود و ازار دهنده تر . اینستاگرام را از همان اولِ اول هم دوست نداشتم عکس میخواست و من ادم عکس نبودم . کامنت های خوب بود و زیبا بود و خوشگله ( و ان هایی که دوست ندارم بگویم) که پای پست های بقیه میگذاشتندمرا راضی نمی کرد . اینستا موجودی وقت گیر بود که دربرنامه ی من جا نداشت بعد از کنکور به علت وفور وقتی که داشتم به خاطر خواندن یک پست ضروری دوستی اینستا نصب کردم و سه پست بیشتر نگذاشته بودم که فهمیدم اینجا جای من نیست .من دنبال جایی بودم که بشود مطلب خوب خواند کامنت اموزنده گرفت. وقت و هزینه سایت زدن را نداشتم از وبلاگ هم همان شعر ومتن و روزمره نویسی در ذهن بود البته همیشه وبلاگ دانشجوهای پزشکی و داستانهایشان را میخواندم همان موقع ها بود که با وبلاگ وب نوشته های یک جراح اشناشدم  که نوشته های دکتر حمید احمدی بودند و هستند(+) . دکترپیوسته از سال 88 نوشته بود تا همین حالا و این برای منِ خانه به دوش جالب بود . مدت ها بعد یک جایی کتابی دیدم با نام حمید احمدی بعد گفتم نکند این همان وبلاگ نویس باشد . حدسم درست از اب درامد . بعدها باخودم فکر کردم اگر ان وبلاگ نبود واقعا من صاحب این اثر را میشناختم؟قطعا خیر.یاحتی تجربه های زیادی لای نوشته های جسته و گریخته ی دانشجوها یاد گرفتم .این ها همه از صدقه سری وب خوانی بود ولی ماجرا را از سر دیگرش که دنبال کنیم این میشود که باید یک نفری باشد بنویسید که یک نفر دیگر بخواند و این شد که نوشتن وب را شروع کردم . با همه ی این داستان ها وبلاگ جایی است که ادمهایی با فکر مشابه از دریچه ی گوگل به سمت هم هدایت میشوند . وقت می گذارند ادرسی در مرورگر تایپ میکند و صبر می کنند تا بالا بیاید و بعد متنی ناپخته ناشی از بی تجربگی ولی با وقت و حوصله نوشته شده از یک بلاگر(مثل من!) یا شاید خوب و مغز پخت شده ( مثل عده ای از بلاگرها) را میخوانند.  این خواننده ها قطعا به هزاران هزار فالوور لایک کوب ِ شبکه های اجتماعی می ارزند .


شما چرا وب می نویسید ؟

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

از کتابهای نیمه تموم کتابخونه ات خجالت نکش !

ایده نوشتن این پست برمیگرده به احساس گناهی که از تموم نکردن تعدادی کتاب داشتم و کامنتی که اتفاقی توی وبلاگ یه دوست در همین باره گذاشتم و مقاله ای که خیلی اتفاقی تر دیدم .


1

یکی ازدیالوگهای سریال مورد علاقه ام در یکی از سکانس هاش این بود که:

- ببین طبق اخرین تحقیقات اگر جهان رو 100 % فرض کنیم تمام اونچه که از ابتدا تا به حال انسان ها مکتوب و مستند کردن 4% اش رو تشکیل میده . میدونی یعنی چی والتر؟ یعنی 96 %جهان تاریک و مبهمه .


+ جالبتر اونجاست که ادمایی با ای کیو معمولی فقط یک درصدش رو میدونن و من با بالاترین ایکیو سه و نیم درصدش احتمالا از اونجایی که تو توی گروهمون از همه ایکیوت کمتره یک و نیم درصدشو بیشتر نفهمی !


(سریال بینهایت زیبای اسکورپین -قطعا درباره اش یه پست جدا خواهم نوشت- )


2

اولین کتابی که نتونستم تمامش کنم کتاب بابا گوریو اثر بالزاک بود تاقبل از این کتاب معتقد بودم هرکتابی رو که شروع میکنی باید تا انتها خوند.هربار کتاب را برمی داشتم تا یک جایی میخواندم و دور بعد دست و دلم به سمت خواندنش نمی رفت ان قدر از ماجرا میگذشت که داستان کتاب یادم می رفت و دوباره عذاب وجدان تمام نکردن کتاب باعث میشد سراغ کتابِ ناتمام گوشه ی کتابخانه برم و روز از نو روزی از نو...

بعد از گذشت هفت یا هشت سال هنوز بابا گوریو را تمام نکرده ام اما چیزی که یادگرفتم این بود که همه ی کتاب ها را نباید تمام کرد .


3

با وجود دنیای دیجیتال ذهن ما توی اینستاگرام و واتس اپ و تلگرام تمرین خواندن مطالب کوتاه کرده و حالا خواندن کتابهای بلند ان هم ان تعدادی که به مذاق ما خوش نمی اید کار راحتی نیست . تازه زمان کوتاهی که برای زندگی و مطالعه داریم هم مضاف بر دلایل بالا میشود .


4

گوگل را که برای جواب سوالم زیر و رو کردم دیدم که به ! انگار این مشکل منِ تنها نیست و حتی تحقیقات اماری هم روی این موضوع شده . ترجمه ی فارسی و خیلی خلاصه شده یکی از مقاله ها که شاید به درد شما هم بخورد این است :

به عقیده دکتر ویلیام افراد با دو نوع تیپ شخصیتی A و B در این زمینه وجود دارند . تیپ شخصیتی اول که رقابت رو دوست دارن و با سیستم پاداش و مجازات اکثر کارهاشون رو انجام میدن احتمال بیشتری داره که دچار این مشکل بشن و شاید دلیلش این باشه که وقتی برای خوندن و تموم کردن یک کتاب تشویق یا تنبیهی وجود نداره ، چه دلیلی داره که اگر خوششون نمیاد اون کتاب رو تموم کنن ؟

و تیب شخصیتی B احتمالا سراغ کتابی که از قبل میدونن تمومش نمی کنن نمیرن . و این فقط درباره ی کتاب خوندن صدق نمی کنه.

قسمت دوم مقاله ی دکتر ویلیام درباره ی این صحبت می کنه که یکی دیگه از عوامل مربوط به این موضوع فشار اجتماعیه که باعث میشه کلاب ها یا انجمن های مطالعه ی کتاب طرفدار داشته باشن چراکه شما رو مجبور به بحث و صحبت می کنه و شما برای بحث نیازمند اگاهی و درنهایت مطالعه کتابید .

(+)


5

به انجمن های سوال و جواب غیر تخصصی که سر زدم هم جواب های جالبی گرفتم :

سوال کسی که پرسیده بود این بود :من از بچگی خوره ی کتاب بودم و کتابهای سطح بالاتر از خودم رو میخوندم اما با شروع دبیرستان فقط اونچه که برای کلاس ادبیاتم لازم بود رو می رسیدم به خاطر کمبود زمان بخونم و حالا که وارد کالج شدم با این که میخوام برگردم به همون دوران کتابخوانیم اما نمی تونم هیچ کتابی رو کامل بخونم و تموم کنم و از این موضوع ناراحتم .

جوابهای مختلفی که به این سوال داده بودن :

1- برگرد و دوباره چندتا از فیلم و کتابهای خیلی قدیمی ای که میخوندی رو ببین و بخون تا حس و علاقه ات رو به یاد بیاری

2-عضو کلاب کتاب ها شو ( توی ایران بهشون میگیم انجمن های کتاب یا جلسه های کتابخوانی و...)

3-کتابهای صوتی رو گوش کن ( منم این کارو امتحان کردم و جواب داده )

4-کتابهای کوتاه رو بخون و برای خودت مشخص کن که سریعتر تمومش کنی

5- لپ تاپ و گوشیت رو مدیریت کن . مثلا قبل ازخواب رو بزار برای کتاب و اصلا طرف تکنولوژی نرو توی این مواقع

جوابهای زیادتری هم هست که اگه مشتاقید اینجا (+) رو بخونید .


6

اما چیزی که هست اینه که شخصیت شما هر طور که هست از ناتمام گذاشتن کتابها عذاب وجدان نداشته باشید. روزانه تعداد زیادی کتاب و محتوا تولید میشه و انسان قاعدتا فقط بخشی از این محتوا رو میتونه با توجه به زمانش بخونه .پس کتابهای غیر داستان رو میشه مثل روزنامه، گزینشی خوند کتابهارو ورق زد و اونجا که لازمه رو با دقت بیشتروعمیق تر خوند و از اونجا که لازم نیست گذشت .


7

کتاب های نخوانده ی کتاب خانه تان رو بیشتر از خوانده ها دوست داشته باشید .چرا که به شما هشدار میدن که چقدر چیزهای زیادی در دنیا وجود داره که ازش بی خبرید .

"از: نمیدانم چه کسی "



این مقاله ی انگلیسی(+) و این مقاله ی فارسی (+) از سایت سیزدهم همین مسئله رو بررسی کردن که خوندنشون خالی از لطف نیست .

 شما چطور؟ کتاب نیمه تمومی دارید که نتونستین تمومش کنین ؟ کتابی بوده که به زور تموم کنید ؟ چرا؟


۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

پژواره

1


شعر، تاریخِ تحریف نشدهِ ملت هاست، وَ قالب شعر من قلب مردم است. - من - شاعرِ هزارهِ بیم، و آرزوهای پیرم که " درد " اگر نداشته باشم جنازه ام سرد میشود، روحم خبیث. دلم را وَ اگر هزار بار بلرزانند، جگر از چشم می چکم، قلم اما از دست نخواهم افتاد. محمد ترکمان(پژواره) دامنه زاگرس قلعه قباد، زادگاه رویایی من...
پژواره

2

چند سال پیش که وقت بیشتری داشتم و می تونستم به خیلی از کارها برسم توی یک سایتی عضو بودم به اسم شعر نو .
این سایت هنوز هم پا برجاست و به خوبی ادامه میده . اما چیزی که باعث شد مسیر نوشتن من اونجا موضوعاتش تغییر کنه اشعا محمد ترکمان بود . محمد ترکمان به قدری زیبا ، پر درد و واقعی با ترکیب و الفاظ جدید و خوش نوا می نوشت که من طی چند روز مداوم اکثر شعر های صفحه اش رو خونده بودم و بعضی هاش رو هم که فوق العاده تر بود و کوتاه ،حفظ کرده بودم .
هنوز هم ترکیب و واژه سازی های شعر هاش رو اونقدر تحسین می کنم که خیلی وقت ها برمیگردم و دوباره شعرهاش رو میخونم . شعرهای که از میان درد های مردم پیدا شدن و با زیباترین حالت ممکن و با حداکثر استفاده از توان واژه ها نوشته شدن

3
تو کعبه ی منی و من استطاعت نداشتم .


4



کتاب یا نویسنده ای بوده که افکار شمارو توی یک زمینه ای تغییر بده ؟ کی و چرا؟
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Cherry blossem

دوست شما واقعا دوست شماست ؟


1

بعد از گوش دادن به یکی از فایل های TED radio چیز جالبی یاد گرفتم که فکر می کنم توی یکی از کامنت های متمم هم درباره اش خونده بودم . مطلب فایل بررسی این بود که چرا مردم ژاپن و چین و اسکاندیناوی نسبت به امریکا و انگلیس تمایل بیشتری به پس اندازه دارند؟

ازمایشی که درباره ی زبان شناسی این مناطق انجام داده بودند نشون میداد که گرامر زبانی این مناطق شبیه همن و اینده در گرامر زبانی اونها کمتر وجود داره ولی در زبان انگلیسی تاکید و جداسازی اینده بسیار شدیده و وقتی زمان حال و اینده در گرامر از هم دور باشند مغز ناخود اگاه فکر می کنه اینده در یک زبان خیلی دور و غیر قابل دسترسه و همین باعث نوع تفاوت در رفتار این مردم میشه


2


این روز ها دقیقا مرز خاصی بین کلمات دوست ، رفیق، همکلاسی ، هم اتاقی و ... نیست . توی پیام ها و چت ها همه یا دوستند یا رفیق و همین باعث میشه انتظارات متفاوت باشه .البته هم اتاقی شما قطعا ممکنه که دوست صمیمی شما هم باشه یاهمکلاسی شما دوست شما هم باشه  و در این صورت استفاده از واژه ی دوست کاملا به جا هست اما اگر نه...

ببینید مسئله بیشتر اینه که انسانها موجودات اجتماعی ای هستن که علاوه بر خانواده اشون که جایگاه هر شخص به طور واضح توش مشخصه با یک سری دیگه از افراد هم روزانه برخورد می کنن .عده ای از افراد دوستن عده ای همکار عده ای اشنا و ... که برای هرکدوم از این افراد مقداری تایم روزانه باید صرف بشه .

حالا اگر جایگاه هر کدوم از این افراد هم مثل خانواده به طور مشخص معلوم باشه که خیلی هم عالی اما اگر نباشه فرد دچار مشکل میشه مثلا مقدار تایمی که برای یک همکلاسی (بدون پیشوند یا پسوند) باید صرف بشه با یک دوست صمیمی خیلی متفاوته و همینطور یک سری درخواست هایی که اگر دوست صمیمی شما از شما بکنه احتمالا پاسخ بله میگیره تا اینکه یک اشنای دور ...

( همین جاهاست که میگین از در اشنا و دوست ها وارد بشید )

همه چیز بسته به رده بندی افراد از نظر زبانی در ذهن شخص داره حتی در بین ارتباطات دیگه هم همین مشخصه. رفتاری که کسی در ذهنش با تقسیم بندی رفیق ، دوست ، همکلاسی ، دوست اجتماعی ، جی اف،  یا بی اف ، همسر داره با کسی که یک سری از این هارو تعریفی در ذهنش نداره خیلی خیلی متفاوته و باید برای استفاده از یک سری کلمات تازه وارد که ناشی از تحول فرهنگی هست خیلی دقت کرد .

حتی نیاز انسان ها از این جلوتر میره و برای بعضی واژه ها زیر واژه هم درست کردن مثلا وقتی میگیم : دوست

دوست معمولی داریم و دوست صمیمی که باز هم مقدار وقت و هزینه و ... که با این دو نفر میکنیم به طور کامل متفاوته و سخت ترین بخش ماجرا ندونستن دقیق این واژه ها واستفاده ی غلط از اونه

مثلا وقتی شما با شخصی کاملا جدید برخورد میکنید و بعد از چند دقیقه بدون هیچ شناختی شمارو رفیق خطاب می کنه، اینجا یه تعارض به وجود میاد و اون اینکه شما نمیدونید که حالا این شخص در دایره رفقای شما داره ودرست باید همونطور که برای رفقا تون وقت صرف می کنید برای این شخص هم وقت صرف کنید یا خیر. خیلی از این کلمات به واسطه صمیمی تر شدن نزدیک تر شدن یا عدم پتانسیل زبانمون به خاطر فقر واژه هاش استفاده میشه اما چه بهتر که واقعا از واژه هایی استفاده کنیم که واقعا منظورمون با تعریفش مطابقت داره.


با این تفاسیر دوست شما واقعا دوست شماست ؟ 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

غلام




من ابدا در قد و قواره ی نقد فیلم و اثار هنری این چنینی نیستم و نه تا به حال نقدی در خور سینما کرده ام نه حتی تخصصی این حوزه را میشناسم . تمام نظرات من اینجا صرفا از نگاه یک بیننده ی خیلی معمولی نا اشنا به اهالی سینماست که دوست دارد هر چه دیده را اینجا کنارهم داشته باشد و حس و حال و نظرش را بعد از دیدن یادداشت کند .

وقتی «غلام» را دانلود میکردم توقعم خیلی بالاتر بود . انتظار بازی خوب و روال مشخصی داشتم ولی با شروع سکانس اول فیلم فضای سرد و بی حال فیلم نا امیدم کرد . فضای فیلم متاثر از شخصیت اصلی بود که انگار از اسمان افتاده باشد توی صفحه ی لپ تاپ نه گذشته ای داشت نه حتی اینده ای نه هدفی نه چیزی که من بیننده را باخودش بکشد و ببرد .

همه ی چیز که در نگاه اول دستگیرم شد یک راننده تاکسی ایرانی در خیابان های لندن بود که دایی ای دارد و یک اتاق خیلی کوچک و یک مادر مصر به بازگشتش و عدم تمایلش به برگشت که دقیق نفهمیدم چرا  .اواسط فیلم معلوم شد با اینکه شخصیت دنبال پول نیست اما دوجا کار می کند انگار که تاکسی جایی برای بخور و نمیر دراوردنش باشد و تعمیرگاه جایی برای حرف زدن و پر کردن تنهایی ای که از اول فیلم اذیت می کند.

جلوتر به طور خیلی ناگهانی متوجه شدم غلام ِ درسکوت رفته ی فیلم، در نوجوانی و در جنگی که نمیدانم کدام جنگ بوده سوپر منی(!) بوده  و خیلی بی دلیل غیب می شود و حالا بعد از این همه سال که گذشته هنوز هم در خاطر هم رزمانش مانده . از ابتدای فیلم چیزی که حس می کردم بی تمایلی غلام به گذشته یا اینده بود ولی مهربانی های کوچک غلام نشان می داد که کاملا بی تفاوت نشده

پایان کمی اکشن فیلم مرا یاد مراحل نمیدانم چند GTAانداخت و نگاه منتقدی به خشونت در بلاد ان ور اب داشت . هرچه که بود به نظر یک بیننده ی معمولی(که من باشم !) داستان از هم گسیخته و نامنظمی داشت که ستاره اش شهاب حسینی بود که در خیابان های لندن مسافر کشی میکرد .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Cherry blossem