شاید توی ی جهان موازی یه دختر شاد دوربین دست باشم با دامن چین چینی ک راه میره و از هر چی ک به چشمش میاد عکس میندازه یا یه نویسنده ی قلم به دست با عینک ذره بینی و موهای وز وزی ک نیم ساعت تو شهر بازی سوژه های قد و نیمقد داستان بعدیشو با چشم تعقیب میکنه یا یه خطاط که جای لکه های مرکب روی بینی و صورتش جا مونده و تهش ب اثرش رو دیوار با لبخند رضایت نگاه می کنه یا شایدم یه تاجر ک گوشی به دست از ونکوور و ایتالیا و رم و چین و ژاپن با یه تلفن کلی پول جا ب جا میکنه و چشمش به خط کج و معوج نمودار سهام کارخونس که با شیب ایکس درجه صعود کنه و برق ساعت رولکسش چشم ادمو کور میکنه...
یا ی وکیل پرونده ب دسته حق ب جانبه کوتاه نیا که از موضع خودش پایینتر نمیاد ..یا شایدم ی برنامه نویس متخصص هک رایانه توی یه زیر زمین پر از مانیتور و دستگاه ک مهارتاش داره خاک میخوره و دارو ندار زندگیشو گذاشته تو خریدو فروش بیت کوین ...
یا ی معمار خط کش ب دست ک هر ساختمونی رو میبینه تا از سرتاپای جونشو وارسی نکنه خیالش تخت نمیشه
شایدم ی بازیگرم ک الکی جلوی دوربین دست تکون میده و ژستای خوش دوربین میگیره و سعی میکنه لبخندش زیر چند خروار ارایشش واقعی باشه ..
همه ی این ادما توی سرمن ! یه گوشه ای از من خودشونو قایم کردن تا به وقتش بیرون بیان و خودشون رو نشون بدن
تاجر توی سرم داد میزنه :سیو مانی! لاکچری هاوس ،لاکچری استایل لاکچری لایف ...
وکیل توی سرم میگه : حق ،عدالت ، رضایت ...
نقاش توی سرم چشاشو میبینده روی همه ی زشتیهاااا ... میشینه تو دل طبیعت .. محو گل تازه شکوفه داده ی لب جوب ..
دخترک شاد توی سرم بغض میکنه برای بچه های سر چارراه ، برای گربه های گرسنه ی توی اشغالیها ، برای بچه های کله براق محک ...
سیاستمدار توی سرم لبخند ظریف میزنه و میگه : خب ک چی؟

خطاط توی سرم با دیدن یه تابلو ذوق می کنه ...وکیل توی سرم حق خودشو میخواد و معماره توی سرم سانت به سانت ساختمونای جدید شهر رو چک میکنه...

چشم می بندم روی همشون !نفس می کشم .. هیچکدوم از ما یک نفر نیستیم ... هزار نفریم که توی یه نفر جمع شده و "من" ساخته ...

 

پ.ن: اگر اینجا اینستا بود این پایین هشتگ میزدم : چرت و پرت نوشت! نیمه شب نوشت یا همچین چیزهایی...