سپیدپوش

دست نوشته های من در عبور زمان در مسیر شناختن ...

۱۳ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

چرا وب مینویسم ؟ یا به زبان خوش چرا با اینستا مخالفم؟

اگر بخواهیم چند دلیل بیاورم که چرا با وجود سرانه ی پایین مطالعه ی کشورمان و مردمی که حال ندارند زیر نویس خبری یک شبکه ی خبر یا دو بیت شعر از شاعران کشور یا یک کتاب بیست سی صفحه ای بخوانند  چه برسد به نوشته های من بی تجربه ی بی اسم و رسم و غیر سلبریتی (!) بازهم با اعتماد به نفس می نویسم این است :

اولین تجربه های نوشتن من برمیگردد به سال نامه ای که از دایی جان وقتی دبستانی بودم هدیه گرفتم . ان وقت ها کرم کتاب بیش فعالی بودم و نمیدانم برایتان پیش امده یانه اما ان سال نامه ی جلد تخته ای سرخ رنگ با برگه های سفید نیمه مقوایی به طرز عجیبی برای نوشتن وسوسه برانگیز بود . داستانم را درباره ی زندگی خانواده ژیراگو در جزیره شروع کردم و گاهی اوقات پرنسس نویسی هم میکردم اما اصل نوشتن برمیگردد به کلاس های انشای بخوانیم و بنویسم های دبستان و بعدتر ها دوره ی راهنمایی. بار اول ودوم متهم به کپی نویسی شدم . معلم کلاسمان از اول تا اخر خواندن انشایم مثل مجرم های تحت التعقیبی که یک بار در خیابان می بینی اما یادت نمی اید کجا دیده ای ( خیلی اکشن شد نه ؟)  زیر چشمی نگاهم می کرد .اخر سر پرسید : خودت نوشتی ؟ من هم که از همان اوایل بچه ی مستقلی بودم جواب دادم: اره .خودتون گفتید خودمون بنویسیم . رگه های تعجب برای چند ثانیه توی صورت معلم پیدا شد و بعدها که فی البداهه چند مطلب در جاهای مختلف خواندم و نوشتم و جایزه بردم برهمگان اثبات شد که کار خودم بوده و هست . دبیرستانی که شدم نثر ادبی نویسی ام خوب بود .بلند شدن و متن خواندنم توی کلاس برای عده ای که معلم کلاس سردسته شان بود جذاب بود و برای برخی نادوستان ناراحت کننده . چند مسابقه ی کشوری نثر ادبی نویسی و داستان و... هم شرکت کردم و تا مرحله ی کشوری رفتم اما از تمام این ها جالبتر بلاگفا بود که از دوران راهنمایی من را مجذوب خودش کرده بود. هرچند که وب نویسی ان هم با اینترنت دیال اپ سه چهار بار در ماه چیز جالبی نمی شود اما به هرحال  من برای تمرین پست گذاری اولین بار یک مطلب از یک جایی کپی پیست کردم . بعدها چند شعر و غیره میگذاشتم اما همیشه یک جای ذهنم می گفت اوضاع درست نیست . یک جای کار می لنگید چون مطالب از من نبودند و محتوا تولید شده نبود . شروع کردم به نوشتن نثر ادبی و شعر و متن به قلم خودم در ان وبلاگ در وبلاگ های دیگر کامنت میگذاشتیم که بیا من را ببین و...

مدتی که گذشت درس مدرسه و کلاس های ورزش و... باعث شد نوشتن برایم کمرنگ شودوبلاگ هم متروکه رها شود. با روی کار امدن شبکه های اجتماعی و همگانی شدن اینترنت شاید فکر می کردم که نیاز به وبلاگ نویسی کمتر بشود اما در تلگرام و واتس اپ با همان هایی که همیشه می دیدمشان صحبت می کردم فقط نظرات عده ای شان به جای ان که از این گوش وارد شود و از ان گوش دربرود حالا مکتوب شده بود و ازار دهنده تر . اینستاگرام را از همان اولِ اول هم دوست نداشتم عکس میخواست و من ادم عکس نبودم . کامنت های خوب بود و زیبا بود و خوشگله ( و ان هایی که دوست ندارم بگویم) که پای پست های بقیه میگذاشتندمرا راضی نمی کرد . اینستا موجودی وقت گیر بود که دربرنامه ی من جا نداشت بعد از کنکور به علت وفور وقتی که داشتم به خاطر خواندن یک پست ضروری دوستی اینستا نصب کردم و سه پست بیشتر نگذاشته بودم که فهمیدم اینجا جای من نیست .من دنبال جایی بودم که بشود مطلب خوب خواند کامنت اموزنده گرفت. وقت و هزینه سایت زدن را نداشتم از وبلاگ هم همان شعر ومتن و روزمره نویسی در ذهن بود البته همیشه وبلاگ دانشجوهای پزشکی و داستانهایشان را میخواندم همان موقع ها بود که با وبلاگ وب نوشته های یک جراح اشناشدم  که نوشته های دکتر حمید احمدی بودند و هستند(+) . دکترپیوسته از سال 88 نوشته بود تا همین حالا و این برای منِ خانه به دوش جالب بود . مدت ها بعد یک جایی کتابی دیدم با نام حمید احمدی بعد گفتم نکند این همان وبلاگ نویس باشد . حدسم درست از اب درامد . بعدها باخودم فکر کردم اگر ان وبلاگ نبود واقعا من صاحب این اثر را میشناختم؟قطعا خیر.یاحتی تجربه های زیادی لای نوشته های جسته و گریخته ی دانشجوها یاد گرفتم .این ها همه از صدقه سری وب خوانی بود ولی ماجرا را از سر دیگرش که دنبال کنیم این میشود که باید یک نفری باشد بنویسید که یک نفر دیگر بخواند و این شد که نوشتن وب را شروع کردم . با همه ی این داستان ها وبلاگ جایی است که ادمهایی با فکر مشابه از دریچه ی گوگل به سمت هم هدایت میشوند . وقت می گذارند ادرسی در مرورگر تایپ میکند و صبر می کنند تا بالا بیاید و بعد متنی ناپخته ناشی از بی تجربگی ولی با وقت و حوصله نوشته شده از یک بلاگر(مثل من!) یا شاید خوب و مغز پخت شده ( مثل عده ای از بلاگرها) را میخوانند.  این خواننده ها قطعا به هزاران هزار فالوور لایک کوب ِ شبکه های اجتماعی می ارزند .


شما چرا وب می نویسید ؟

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

از کتابهای نیمه تموم کتابخونه ات خجالت نکش !

ایده نوشتن این پست برمیگرده به احساس گناهی که از تموم نکردن تعدادی کتاب داشتم و کامنتی که اتفاقی توی وبلاگ یه دوست در همین باره گذاشتم و مقاله ای که خیلی اتفاقی تر دیدم .


1

یکی ازدیالوگهای سریال مورد علاقه ام در یکی از سکانس هاش این بود که:

- ببین طبق اخرین تحقیقات اگر جهان رو 100 % فرض کنیم تمام اونچه که از ابتدا تا به حال انسان ها مکتوب و مستند کردن 4% اش رو تشکیل میده . میدونی یعنی چی والتر؟ یعنی 96 %جهان تاریک و مبهمه .


+ جالبتر اونجاست که ادمایی با ای کیو معمولی فقط یک درصدش رو میدونن و من با بالاترین ایکیو سه و نیم درصدش احتمالا از اونجایی که تو توی گروهمون از همه ایکیوت کمتره یک و نیم درصدشو بیشتر نفهمی !


(سریال بینهایت زیبای اسکورپین -قطعا درباره اش یه پست جدا خواهم نوشت- )


2

اولین کتابی که نتونستم تمامش کنم کتاب بابا گوریو اثر بالزاک بود تاقبل از این کتاب معتقد بودم هرکتابی رو که شروع میکنی باید تا انتها خوند.هربار کتاب را برمی داشتم تا یک جایی میخواندم و دور بعد دست و دلم به سمت خواندنش نمی رفت ان قدر از ماجرا میگذشت که داستان کتاب یادم می رفت و دوباره عذاب وجدان تمام نکردن کتاب باعث میشد سراغ کتابِ ناتمام گوشه ی کتابخانه برم و روز از نو روزی از نو...

بعد از گذشت هفت یا هشت سال هنوز بابا گوریو را تمام نکرده ام اما چیزی که یادگرفتم این بود که همه ی کتاب ها را نباید تمام کرد .


3

با وجود دنیای دیجیتال ذهن ما توی اینستاگرام و واتس اپ و تلگرام تمرین خواندن مطالب کوتاه کرده و حالا خواندن کتابهای بلند ان هم ان تعدادی که به مذاق ما خوش نمی اید کار راحتی نیست . تازه زمان کوتاهی که برای زندگی و مطالعه داریم هم مضاف بر دلایل بالا میشود .


4

گوگل را که برای جواب سوالم زیر و رو کردم دیدم که به ! انگار این مشکل منِ تنها نیست و حتی تحقیقات اماری هم روی این موضوع شده . ترجمه ی فارسی و خیلی خلاصه شده یکی از مقاله ها که شاید به درد شما هم بخورد این است :

به عقیده دکتر ویلیام افراد با دو نوع تیپ شخصیتی A و B در این زمینه وجود دارند . تیپ شخصیتی اول که رقابت رو دوست دارن و با سیستم پاداش و مجازات اکثر کارهاشون رو انجام میدن احتمال بیشتری داره که دچار این مشکل بشن و شاید دلیلش این باشه که وقتی برای خوندن و تموم کردن یک کتاب تشویق یا تنبیهی وجود نداره ، چه دلیلی داره که اگر خوششون نمیاد اون کتاب رو تموم کنن ؟

و تیب شخصیتی B احتمالا سراغ کتابی که از قبل میدونن تمومش نمی کنن نمیرن . و این فقط درباره ی کتاب خوندن صدق نمی کنه.

قسمت دوم مقاله ی دکتر ویلیام درباره ی این صحبت می کنه که یکی دیگه از عوامل مربوط به این موضوع فشار اجتماعیه که باعث میشه کلاب ها یا انجمن های مطالعه ی کتاب طرفدار داشته باشن چراکه شما رو مجبور به بحث و صحبت می کنه و شما برای بحث نیازمند اگاهی و درنهایت مطالعه کتابید .

(+)


5

به انجمن های سوال و جواب غیر تخصصی که سر زدم هم جواب های جالبی گرفتم :

سوال کسی که پرسیده بود این بود :من از بچگی خوره ی کتاب بودم و کتابهای سطح بالاتر از خودم رو میخوندم اما با شروع دبیرستان فقط اونچه که برای کلاس ادبیاتم لازم بود رو می رسیدم به خاطر کمبود زمان بخونم و حالا که وارد کالج شدم با این که میخوام برگردم به همون دوران کتابخوانیم اما نمی تونم هیچ کتابی رو کامل بخونم و تموم کنم و از این موضوع ناراحتم .

جوابهای مختلفی که به این سوال داده بودن :

1- برگرد و دوباره چندتا از فیلم و کتابهای خیلی قدیمی ای که میخوندی رو ببین و بخون تا حس و علاقه ات رو به یاد بیاری

2-عضو کلاب کتاب ها شو ( توی ایران بهشون میگیم انجمن های کتاب یا جلسه های کتابخوانی و...)

3-کتابهای صوتی رو گوش کن ( منم این کارو امتحان کردم و جواب داده )

4-کتابهای کوتاه رو بخون و برای خودت مشخص کن که سریعتر تمومش کنی

5- لپ تاپ و گوشیت رو مدیریت کن . مثلا قبل ازخواب رو بزار برای کتاب و اصلا طرف تکنولوژی نرو توی این مواقع

جوابهای زیادتری هم هست که اگه مشتاقید اینجا (+) رو بخونید .


6

اما چیزی که هست اینه که شخصیت شما هر طور که هست از ناتمام گذاشتن کتابها عذاب وجدان نداشته باشید. روزانه تعداد زیادی کتاب و محتوا تولید میشه و انسان قاعدتا فقط بخشی از این محتوا رو میتونه با توجه به زمانش بخونه .پس کتابهای غیر داستان رو میشه مثل روزنامه، گزینشی خوند کتابهارو ورق زد و اونجا که لازمه رو با دقت بیشتروعمیق تر خوند و از اونجا که لازم نیست گذشت .


7

کتاب های نخوانده ی کتاب خانه تان رو بیشتر از خوانده ها دوست داشته باشید .چرا که به شما هشدار میدن که چقدر چیزهای زیادی در دنیا وجود داره که ازش بی خبرید .

"از: نمیدانم چه کسی "



این مقاله ی انگلیسی(+) و این مقاله ی فارسی (+) از سایت سیزدهم همین مسئله رو بررسی کردن که خوندنشون خالی از لطف نیست .

 شما چطور؟ کتاب نیمه تمومی دارید که نتونستین تمومش کنین ؟ کتابی بوده که به زور تموم کنید ؟ چرا؟


۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

پژواره

1


شعر، تاریخِ تحریف نشدهِ ملت هاست، وَ قالب شعر من قلب مردم است. - من - شاعرِ هزارهِ بیم، و آرزوهای پیرم که " درد " اگر نداشته باشم جنازه ام سرد میشود، روحم خبیث. دلم را وَ اگر هزار بار بلرزانند، جگر از چشم می چکم، قلم اما از دست نخواهم افتاد. محمد ترکمان(پژواره) دامنه زاگرس قلعه قباد، زادگاه رویایی من...
پژواره

2

چند سال پیش که وقت بیشتری داشتم و می تونستم به خیلی از کارها برسم توی یک سایتی عضو بودم به اسم شعر نو .
این سایت هنوز هم پا برجاست و به خوبی ادامه میده . اما چیزی که باعث شد مسیر نوشتن من اونجا موضوعاتش تغییر کنه اشعا محمد ترکمان بود . محمد ترکمان به قدری زیبا ، پر درد و واقعی با ترکیب و الفاظ جدید و خوش نوا می نوشت که من طی چند روز مداوم اکثر شعر های صفحه اش رو خونده بودم و بعضی هاش رو هم که فوق العاده تر بود و کوتاه ،حفظ کرده بودم .
هنوز هم ترکیب و واژه سازی های شعر هاش رو اونقدر تحسین می کنم که خیلی وقت ها برمیگردم و دوباره شعرهاش رو میخونم . شعرهای که از میان درد های مردم پیدا شدن و با زیباترین حالت ممکن و با حداکثر استفاده از توان واژه ها نوشته شدن

3
تو کعبه ی منی و من استطاعت نداشتم .


4



کتاب یا نویسنده ای بوده که افکار شمارو توی یک زمینه ای تغییر بده ؟ کی و چرا؟
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Cherry blossem

دوست شما واقعا دوست شماست ؟


1

بعد از گوش دادن به یکی از فایل های TED radio چیز جالبی یاد گرفتم که فکر می کنم توی یکی از کامنت های متمم هم درباره اش خونده بودم . مطلب فایل بررسی این بود که چرا مردم ژاپن و چین و اسکاندیناوی نسبت به امریکا و انگلیس تمایل بیشتری به پس اندازه دارند؟

ازمایشی که درباره ی زبان شناسی این مناطق انجام داده بودند نشون میداد که گرامر زبانی این مناطق شبیه همن و اینده در گرامر زبانی اونها کمتر وجود داره ولی در زبان انگلیسی تاکید و جداسازی اینده بسیار شدیده و وقتی زمان حال و اینده در گرامر از هم دور باشند مغز ناخود اگاه فکر می کنه اینده در یک زبان خیلی دور و غیر قابل دسترسه و همین باعث نوع تفاوت در رفتار این مردم میشه


2


این روز ها دقیقا مرز خاصی بین کلمات دوست ، رفیق، همکلاسی ، هم اتاقی و ... نیست . توی پیام ها و چت ها همه یا دوستند یا رفیق و همین باعث میشه انتظارات متفاوت باشه .البته هم اتاقی شما قطعا ممکنه که دوست صمیمی شما هم باشه یاهمکلاسی شما دوست شما هم باشه  و در این صورت استفاده از واژه ی دوست کاملا به جا هست اما اگر نه...

ببینید مسئله بیشتر اینه که انسانها موجودات اجتماعی ای هستن که علاوه بر خانواده اشون که جایگاه هر شخص به طور واضح توش مشخصه با یک سری دیگه از افراد هم روزانه برخورد می کنن .عده ای از افراد دوستن عده ای همکار عده ای اشنا و ... که برای هرکدوم از این افراد مقداری تایم روزانه باید صرف بشه .

حالا اگر جایگاه هر کدوم از این افراد هم مثل خانواده به طور مشخص معلوم باشه که خیلی هم عالی اما اگر نباشه فرد دچار مشکل میشه مثلا مقدار تایمی که برای یک همکلاسی (بدون پیشوند یا پسوند) باید صرف بشه با یک دوست صمیمی خیلی متفاوته و همینطور یک سری درخواست هایی که اگر دوست صمیمی شما از شما بکنه احتمالا پاسخ بله میگیره تا اینکه یک اشنای دور ...

( همین جاهاست که میگین از در اشنا و دوست ها وارد بشید )

همه چیز بسته به رده بندی افراد از نظر زبانی در ذهن شخص داره حتی در بین ارتباطات دیگه هم همین مشخصه. رفتاری که کسی در ذهنش با تقسیم بندی رفیق ، دوست ، همکلاسی ، دوست اجتماعی ، جی اف،  یا بی اف ، همسر داره با کسی که یک سری از این هارو تعریفی در ذهنش نداره خیلی خیلی متفاوته و باید برای استفاده از یک سری کلمات تازه وارد که ناشی از تحول فرهنگی هست خیلی دقت کرد .

حتی نیاز انسان ها از این جلوتر میره و برای بعضی واژه ها زیر واژه هم درست کردن مثلا وقتی میگیم : دوست

دوست معمولی داریم و دوست صمیمی که باز هم مقدار وقت و هزینه و ... که با این دو نفر میکنیم به طور کامل متفاوته و سخت ترین بخش ماجرا ندونستن دقیق این واژه ها واستفاده ی غلط از اونه

مثلا وقتی شما با شخصی کاملا جدید برخورد میکنید و بعد از چند دقیقه بدون هیچ شناختی شمارو رفیق خطاب می کنه، اینجا یه تعارض به وجود میاد و اون اینکه شما نمیدونید که حالا این شخص در دایره رفقای شما داره ودرست باید همونطور که برای رفقا تون وقت صرف می کنید برای این شخص هم وقت صرف کنید یا خیر. خیلی از این کلمات به واسطه صمیمی تر شدن نزدیک تر شدن یا عدم پتانسیل زبانمون به خاطر فقر واژه هاش استفاده میشه اما چه بهتر که واقعا از واژه هایی استفاده کنیم که واقعا منظورمون با تعریفش مطابقت داره.


با این تفاسیر دوست شما واقعا دوست شماست ؟ 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

غلام




من ابدا در قد و قواره ی نقد فیلم و اثار هنری این چنینی نیستم و نه تا به حال نقدی در خور سینما کرده ام نه حتی تخصصی این حوزه را میشناسم . تمام نظرات من اینجا صرفا از نگاه یک بیننده ی خیلی معمولی نا اشنا به اهالی سینماست که دوست دارد هر چه دیده را اینجا کنارهم داشته باشد و حس و حال و نظرش را بعد از دیدن یادداشت کند .

وقتی «غلام» را دانلود میکردم توقعم خیلی بالاتر بود . انتظار بازی خوب و روال مشخصی داشتم ولی با شروع سکانس اول فیلم فضای سرد و بی حال فیلم نا امیدم کرد . فضای فیلم متاثر از شخصیت اصلی بود که انگار از اسمان افتاده باشد توی صفحه ی لپ تاپ نه گذشته ای داشت نه حتی اینده ای نه هدفی نه چیزی که من بیننده را باخودش بکشد و ببرد .

همه ی چیز که در نگاه اول دستگیرم شد یک راننده تاکسی ایرانی در خیابان های لندن بود که دایی ای دارد و یک اتاق خیلی کوچک و یک مادر مصر به بازگشتش و عدم تمایلش به برگشت که دقیق نفهمیدم چرا  .اواسط فیلم معلوم شد با اینکه شخصیت دنبال پول نیست اما دوجا کار می کند انگار که تاکسی جایی برای بخور و نمیر دراوردنش باشد و تعمیرگاه جایی برای حرف زدن و پر کردن تنهایی ای که از اول فیلم اذیت می کند.

جلوتر به طور خیلی ناگهانی متوجه شدم غلام ِ درسکوت رفته ی فیلم، در نوجوانی و در جنگی که نمیدانم کدام جنگ بوده سوپر منی(!) بوده  و خیلی بی دلیل غیب می شود و حالا بعد از این همه سال که گذشته هنوز هم در خاطر هم رزمانش مانده . از ابتدای فیلم چیزی که حس می کردم بی تمایلی غلام به گذشته یا اینده بود ولی مهربانی های کوچک غلام نشان می داد که کاملا بی تفاوت نشده

پایان کمی اکشن فیلم مرا یاد مراحل نمیدانم چند GTAانداخت و نگاه منتقدی به خشونت در بلاد ان ور اب داشت . هرچه که بود به نظر یک بیننده ی معمولی(که من باشم !) داستان از هم گسیخته و نامنظمی داشت که ستاره اش شهاب حسینی بود که در خیابان های لندن مسافر کشی میکرد .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Cherry blossem

داوطلبین عزیز...



داوطلبین عزیز با نام و یاد خداوند متعال شروع کنید ...

این جمله مشترکی است که در یک روز خاص سال راس ساعت 8 صبح در تمام حوزه های کنکور ایران هر سال گفته می شود .
این مستند نه چندان بلند داستان داوطلبی است که کنکور داده و رتبه ی دلخواهش را نیاورده .نمیخواهد به دانشگاه برود اما خانواده اش اصرار دارند که انتخاب رشته کنند ...


این پدیده چیز تازه ای در سمپاد ما نبود . اتفاقا از همان سال اول دبیرستان هم شروع شد . توی کلاسمان چند نفر هنرمند عالی داشتیم که مجبور شدند تجربی بشینند . یکی عاشق سینما یکی عاشق نقاشی یکی عکاسی ...
ازبین سال بالایی هایمان هم میشد این مدل ادم ها را پیدا کرد . یکی عاشق گریمور شدن و گرافیک بود شب با رویای اینکه چطور هنرش را روی کفش هایش پیاده کند می خوابید و صبح در دفتر مدیر توبیخ میشد که ورقه ی امتحان زیست جای طرح کشیدن نیست. یکی دیگر شان عشق پرواز بود .اول و اخرش می گفت خلبانی. مدرسه مان رشته ی ریاضی نداشت اگر هم داشت یکصدا می گفتند : فقظ و فقط تجربی !
از بین همکلاسی هایمان تک و توک با جرئت پیدا شد که بروند پی علاقه شان حتی اگر به این قیمت باشد که دیگر اتیکت سمپادی را نداشته باشند . یکی از بچه ها برای رشته ی ریاضی رفت مدرسه ی دیگر و یکی هم رفت و برگشت و باز رفت .
این داستان همان جا تمام نشد .انتخاب رشته در ابعادی کمی بزرگتر نیز همان بود . دوستی دنبال هنر در بین کد رشته های دفترچه انتخاب رشته ی تجربی می گشت و هزاران چیز دیگر شبیه این .



# ارزش گذاری غلط و نامتعادل شغل ها و بولد کردن قسمت های خوب و خوش هر شغل باعث شده که خانواده ها هرکاری برای رسیدن به مدینه ی فاضله ای که در ذهن خودشون و بچه هاشون ساختن بکنن .

# این مستند رو از اینجا میتونید دانلود کنید .

# مافیای کنکور و سیستم اموزش ضعیف داستان تازه ای نیست ولی صحبت های اقای حسینی تا حدودی تامل برانگیزه .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Cherry blossem

برای اسکارلت ِبرباد رفته...





بیایید قبول کنیم جنگ هرچقدر هم که بد باشد داستان های عشقی خوبی از دلش در می اید . یکی از همین شاهکار ها "بر باد رفته " هست.برباد رفته راسال ها پیش بین قفسه داستان های امریکایی کتابخانه ی عمومی پیدا کردم .خوب یادم هست .کتابی دو جلدی بود که هرچه گشتم جلد دومش را پیدا نکردم . جز اسمش در نگاه اول چیز جذابی نداشت . کتابی گردن کلفت ( شما بخوانید ضخیم) با جلد سبز تیره و فونت قدیمی که جلد تخته ای اش کمی برگشته بود و توی ذوق می زد . تصمیم گرفته بودم تمام کتاب های قفسه را بخوانم پس بربادرفته را امانت گرفتم . شروع معمولی ای داشت ولی هرچه جلوتر می رفتم بیشتر جذبش می شدم . جلد اول را به هر زحمتی که بود با وجود امتحانات بیدار ماندم و تمام کردم. اسکارلت مرا متعجب می کرد ،می ترساند، عصبانی میکرد و  به فکر وا می داشت . جلد دومش را بلافاصله گیر اوردم و تمام کردم. تمام که شد ماتم گرفتم که چرا تمام شده . دیالوگ های فوق العاده ی برباد رفته ، طرح قوی اش که از ذهن نویسنده سرچشمه گرفته، شخصیت پردازی بی نظیرش عقل ادم را به بازی می گیرند. حوادث مرتب و به جا رخ می دهند و اسکارلت بازیگوش ناز پرورده که همه ی دغدغه اش مدل لباس دختر های دیگر است در اواسط داستان برای حفظ خودش و خانواده اش ادم میکشد . اسکارلتی که دنبال عشق خالص اشلی است بارها ازدواج می کند و برای پول دست به خیلی کارها میزندکه نتایج خوبی دارند اما الزاما مسیر رسیدن به ان ها شاید درست نباشد.


خلاصه داستان:

اسکارلت اوهارا دختر جذاب خانواده ی پولدار اوهارا عاشق اشلی است اما با شروع جنگ همه چیز عوض می شود.این کتاب داستان تبدیل دخترک نازپرورده و زیبای مهاجر ایرلندی به زنی سرسخت و محکمه.



# اصولا جنگ ها بستر فوق العاده ی داستان نویسی برای نویسنده هاست چون به وضوح ادم ها با شروع جنگ تغییر می کنندو همین کنش و واکنش های عالی و طرح فوق  العاده ای میسازه

# نویسنده ی برباد رفته دانشجوی پزشکی انصرافی بوده که با مرگ مادرش پزشکی رو رها می کنه و میره سراغ روزنامه نگاری . از شروع این کتاب تا چاپش ده سال طول کشیده و مارگارت میشل لقب برترین تک رمان نویس جهان رو گرفته که به نظر من واقعا لایقشه!

# من کتابهایی که میخونم رو بازخوانی نمی کنم ولی برباد رفته رو بارها خوندم و هنوز هم دوست دارم بخونم. مجموعه ش رو هم به فارسی هم به انگلیسی خریدم تا توی کتابخونه ام داشته باشم و فیلم ش رو هم چند بار دیدم .

# اگر سینمایی برباد رفته رو ندید ، با اینکه به شدت قدیمیه و با وجود سینمایی های امروزی با کیفیت 1080 دیدن سینمایی های قدیمی کمی توی ذوق میزنه اما بازی زیبایی کلارک گیبل(بازیگر نقش رت باتلر ) و ویولن لی ( اسکارلت) شما رو از دیدن این فیلم پشیمون نمی کنه .

# در دقت و زیبایی فیلم همینقدر بس که بگم چند برابر یک فیلم سینمایی، نگاتیو صرف فیلمبرداری صحنه‌های تست برای انتخاب بازیگر نقش اسکارلت شده و دیدن سینمایی که همه ی بازیگرهای اون از دنیا رفتند واقعا حس عجیبی داره ( برای نقد دقیق تر میتونید اینجا رو بخونید .)

# کتاب اسکارلت ،کتابی مستقل از برباد رفته س که الکساندرا ریپلی نوشته و قرار بوده ادامه ی برباد رفته باشه . اما ابدا جذابیت و شخصیت پردازی و پختگی برباد رفته رو نداره و قابل مقایسه با برباد رفته نیست. اسکارلتی که در ذهن الکساندرا بوده به شدت متفاوته با اسکارلت مارگارت میچل.

# برای دانلود فیلم سینمایی بر باد رفته اینجا رو ببینید .


بخشی از فیلم:


رت باتلر (کـــلارک گیبل): اسکارلت تــــــو نمی‏تونی همه چیز را با هم داشته باشی. یا باید با روش مخصوص خودت پول بدست بیاوری و همه جا با بی‏اعتنایی روبرو بشی، یا اینکه فقیر و باوقار بمونی و دوستای زیادی داشته باشی. تو انتخاب خودت رو کردی.
اسکارلت (ویوین لی): نمی‏خوام فقیر باشم، ولی انتخابم درسته. مگه نه؟
رت: اگر پول رو بیشتر دوست داری، بله.
اسکارلت: بله، من پول رو بیشتر از هر چیز دیگه ای در دنیا دوست دارم.
رت: پس تو بهترین راه رو انتخاب کردی،ولی باید تاوان هم پس بدی. همونطور که در مورد هر چیز دیگه ای که علاقه داشته باشی، باید تاوانش رو پس بدی. تاوان این راه تنهاییه.


این پست معرفی فیلم یا کتاب نبود . معرفی اسکارلت بود در برباد رفته ...

شخصیتی که هنوز هم صداش شنیده میشه که میگه:

AFTER ALL TOMORROW IS ANOTHER DAY


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Cherry blossem

خدمتکار و پروفسور |یوکو اوگاوا |کیهان بهمنی


اولین بار اسم کتاب را در فیدیبو دیدم .دروغ چرا؟ از اسم و جلدش خوشم امده بود. شکوفه های گیلاس روی جلدش حسابی برایم جذاب بود .
خلاصه ی کتاب را خواندم موضوعش هم جذاب بود .
کتاب اینطوری شروع می شود :
ما پروفسور صدایش میزدیم اوهم پسرم را جذر صدا می کرد ...
شروع جالبی بود . ادم را پرت می کرد در دنیای ریاضیات . کتاب را با فرمت کاغذی توی کتابفروشی های شهرمان پیدا نکردم و خریدنش موکول شد به چهار پنج ماه بعد ان هم اتفاقی در یکی از مسافرت های کاری!همین که به خانه رسیدم شروعش کردم و تا تمام نشد رهایش نکردم .
اگر بخواهم صادق باشم شاید از بیکاری من بود که بین خواندن کتاب وقفه نیفتاد چون انقدر زیاد جذاب نبود که بگویم نمی شود زمینش گذاشت اما در هر حال کتاب خوب، ساده و دوست داشتنی  برای وقت خالی ام بود.


خلاصه :
داستان از زبان خدمتکاری گفته می شود که در خانه ی پروفسور ریاضیاتی کار می کند که حافظه اش دقیقا هشتاد دقیقه است و هربار که بعد از هشتاد دقیقه ببینی اش شماره کفشت را میپرسد و مثل غریبه با تو رفتار می کند .



# کتاب های ژاپنی انقدرها که نویسندگان بقیه کشورها در جامعه ما خوانده میشوند طرفدار ندارند که شاید بعضی جاها بی انصافی باشد البته نویسنده های ژاپنی ای که چاپ کتاب هایشان به بار چندم هم کشیده شده هست اما روی هم رفته ان قدر ها پر طرفدار نیستند.
# در این کتاب شما لازم نیست عاشق ریاضی باشید یا شاگرد اول کلاس ریاضی مدرسه تان باشید . یک روش جذاب و لطیف اموزش ریاضی را تجربه می کنید .

# یک جای کتاب اگر درست یادم باشد ، راوی می گوید:
من خنگ تر از این حرفایم . اما خوبی هشتاد دقیقه ای بودن حافظه ی پروفسور درکنار همه ی مشکلاتش این است که میشود هرچند بار که بخواهم یک سوال تکراری را از او بپرسم و برایم توضیح دهد بدون اینکه خسته شود یا خجالت بکشم .
#یوکواوگاوا در ژاپن شناخته شده هست .این کتاب رو در سال 2004 نوشته و بلافاصله با تیراژ میلیونی (بیش از 50میلیون) مواجه شد و پرفروش ترین کتاب سال ژاپن شد .
# خواندن پست مربوط به این کتاب در این وبلاگ هم خالی از لطف نیست .
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

در ستایش دره ی مرگ



یکی از بهترین فیلم های سینمایی که دیدم hacksaweridge بوده که حاضرم چند بار دیگه هم ببینم وهمون بار اول هم از اول فیلم میخ لپ تاپ شده بودم و تا چند دقیقه بعد از تموم شدن فیلم هم به صفحه ی خالی لپ تاپ زل زده بودم و فقط صدای دزموند داس (Andrew-Garfield) توی گوشم میشنیدم که : فقط یکی دیگه ... خداجون فقط یکی دیگه...

اعتقادات قوی شخصیت فیلم اونقدر من رو به خودش جذب کرد که مدت ها فکر می کردم که چطور میشه که یک نفر اینقدر شدید و قوی  به اعتقاداتش ایمان داشته باشه  که  بدون دست زدن به اسلحه خودش رو توی میدون جنگی بندازه که قاعدتا همه چیز تعیین کننده ی توش تعداد فشنگ و گلوله هاییه که برات باقی مونده .

سکانس های اخر فیلم رو به شدت دوست داشتم ودوست دارم بارها و بارها ببینمش . جدای از بحث نجات جان ادم ها اینکه با وجود غیر منصطقی بودن چیزی که بهش ایمان داری و با وجود تمام کسایی که مسخره ت می کنن پای حرفت بمونی و بهش عمل کنی و باعث بشی که اون ها هم به اعتقاداتت ایمان بیارن یکی از فوق العاده ترین چیز هایی بود که توی این فیلم دیدم .

این فیلم زیبا رو اگر ندیدید حتما ببینید . ( دانلود از اینجا)

+ ایرادی که میشه به این سینمایی گرفت فقط به طور غیر خیلی غیر واقعی بد نشون دادن کشور ژاپنه که توی فیلم های مربوط به جنگ خیلی رعایت نمیشه و همیشه کشور سازنده ی فیلم از کشور مقابل تصویر ناواقعی ای میسازه که طبیعی هم هست بالاخره یک روزی جنگیدند کشته دادند و...
اگر فیلم هایی که توی کشور ژاپن و کره در باره ی وقایع حدود این جنگ رو هم ببینید چهره ی جالبی از کشور مقابل نشون ندادن . و اگر این ها رو در نظر نگیریم بازی و فیلم نامه ی جذاب و ایمان و اراده ی قوی شخصیت اصلی شما رو مجذوب خودش می کنه .
+ تکه ی نهایی فیلم فک میکنم چیزی شبیه مصاحبه با دزموند داس واقعی بوده که به فیلم پیوست شده و جذابیت فیلم رو بیشتر کرده .

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem

چطور رتبه ی 72 کنکور شدم ؟(راهکارهای یادگیری انگلیسی به شرح و تفصیل)



1
خیلی وقت پیش ها مطلبی میخواندم درباره ی کشورچین و مردمش که پیش از تولد نوزاد برایش یک ایمل و یک حساب و یک اتاق اماده می کنند چون معتقدند بچه ها به ان ها نیاز دارند . در کره جنوبی هم مرسوم است که بچه ها یک ورزش (عموما تکواندو)و یک ساز (فک میکنم غالبا ویالون )و یک زبان غیر از زبان خودشان از کودکی یاد بگیرند . در ایران پیش از این که بچه ها به دنیا بیایند مادر و پدر هایی که دستشان به دهانشان میرسد و ادعای فرهنگشان میشود برنامه ی کلاس های متفرقه و غیر متفرقه را از همان روزی که بچه چشمش را باز می کند می ریزند. کلاس زبان پای ثابت و همیشگی این برنامه هاست.

2
از خودم که شروع کنم درکمال تعجب برخلاف فارسی اصلا یادم نمی اید کی حروف الفبای انگلیسی را یاد گرفتم. البته خاطره های محوی از زبانسرای طبقه ی دوم ساختمانی که خیلی وقت است تخریب شده و به جایش مجتمع ساخته اند دارم اما فقط انیمیشن دیو و دلبر و کتابهای سو و بنی (TED TALK) و خانم منشی مهربان موسسه را یاد دارم و دیگر هیچ!
تمام دوران دبستان زبانسرا می رفتم چون ثبت نامم می کردند. نه این که بدم بیاید فقط انگیزه ی خاصی نداشتم . البته بدم نمی امد کارتون وانیمیشن و کتابهای خارجکی بخوانم .خیلی خیلی دوست داشتم که بتوانم به زبانی حرف بزنم که بقیه بچه ها نمی توانند ولی هر بار که اول ترم با این فکر و خیال ها روی صندلی کلاس می نشستم بین انبوه زبان اموزان سن بالا و اغلب مسن و گاها دبیرستانی،منِ قد کوتاه ریزه میزه گم میشدم . تا احوال پرسی و روخوانی و ریدینگ و لیسنینگ را خوب می فهمیدم و همه چیز به صلح و صفا می گذشت اما به گرامر که می رسید انگار معلم زبانش را از انگلیسی به چینی سوییچ میکرد.
اولش کمی به تابلو خیره میشدم . بعد که هرچه بیشتر توضیح میداد کمتر میفهمیدم شروع می کردم به وول خوردن روی صندلی .اخر سر هم هرچه روی تابلو بود مثل انکه از روی یک نقاشی کپی کنی توی دفترم کپی میکردم و برمیگشتم خانه.
یک بارفک میکنم اول یا دوم دبستان بودم و همه ی هم کلاسی هایم پیش دانشگاهی بودند . وسط گرامر درس دادن معلم دلم را زدم به دریا پرسیدم :
جمله واره ی اسمی یعنی چه؟
همه همکلاسی های جلو و عقب طوری نگاهم کردند که از سوالم پشیمان شدم و بیشتر توی صندلیم فرو رفتم . جلسه ی بعدش معلم املا گرفت همه ی همکلاسی هایم بیست شده بودند و من ِبچه زرنگِ پر ادعا با تمام تلاشی که کرده بودم شدم 16!اشک ریزان و نالان و با اه و فغان از ان ترم به بعد دیگر زبان سرا نرفتم که نرفتم!

3
اوایل دوران راهنمایی بودم .دایی جان بسی سفارش می کرد که : روزی یک کلمه ی انگلیسی تازه هم یاد بگیری درسال میشود 365 تا و متوسط دایره ی واژگان خود انگلیسی ها اینطور است و ان طور و کتاب داستان سطح بندی شده بخوان و انیمیشن ببین و...
این کار ها را می کردم اما نه از روی اصول و برنامه . یکی از همکلاسی هایم گفت میخواهد برود کانون زبان . دنبال یک نفر اشنا میگردد که باهم بروند. تعریف کرد و کرد و کرد که معلم هایش خوبند و توی کلاس نمیشود فارسی حرف زد و ... تا گفتم بسم الله برویم!
ترم اول 40 نفری بودیم . تاپ شدم با نمره ی98!خوشم امده بود . ادامه دادم.
فیلم و سریال میدیدم و کتاب داستان سطح بندی شده میخواندم و اهنگ های ملایم و قابل فهم بلاد غیر اسلامی گوش میدادم.
دبیرستانی که شدم بدون یک کلمه خواندن زبان مدرسه همیشه کامل میشدم .
کنکوری که شدم سرجمع تست های زبانی که برای تمرین زدم بیستا هم نشد
اما رتبه ی 72 ی کنکور تخصصی زبان شدم و زبان تجربی را 100 زدم .
72 شدن یا 100 زدن کار شاقی نیست فقط اثبات کوچیکی برای یک مسیر تقریبا موفق اند.


4
اگر شما هم از ان هایی هستید که انگلیسی برایتان به اندازه ی چاقو خوردن درد دارد بخوانید :

1-محیط تان را تا میتوانید خارجکی کنید . از زبان گوشیتان گرفته تا اخباری که گوش می دهید .
2- انیمیشن ببینید . در مدح و ستایش انیمیشن دیدن برای یادگیری زبان هرچه بگویم کم است .
3- فیلم و سریال را با اصولش ببینید .
4- کتاب داستان های سطح بندی شده بخوانید .
5 - لطفا اگر اخبار بین هستید زبانش را تغییر دهید . هرچقدر اخبار ناخوشایند را به زبان دیگری بشنوید از شدت ناراحتی شما کاسته می شود !
6- دوست خارجکی یا همان پن پل پیدا کنید .
7- یک تعداد کلمه ی جدید مشخص وبه درد بخور را از یک منبع موثق (!) مثل قرص و دارو روزانه میل کنید .
8- تا میتوانید با کلمات نا اشنا جمله بسازید و از جمله ها در زندگی روزمره استفاده کنید .
9 - برای شروع اگر اهل موسیقی هستید اهنگ های ملایم خارجکی ترجیحا قابل فهم و واضح گوش کنید .
10- اگر وقت و هزینه اش را دارید یا ادم با اراده ای نیستید یا از ان هایی هستید که دلتان پیشرفت سریع میخواهد یک کلاس خوب شرکت کنید . در غیر این صورت سلف استادی هم پسندیده است .
11- یک پارتنر زبانی پیدا کنید . زبان برای ارتباط است اگر کسی رابرای ارتباط نداشته باشید یادگرفتنش خونین تر می شود .
12- نوشتن مطلب ، نامه یا هرچیزی به انگلیسی را تجربه کنید . روزمره نویسی هرچند غلط غلوط به پیشرفتتان کمک میکند. اگر ییکی را پیدا کنید که نوشته هایتان را تصحیح کنید که گلستان می شود .
13- روبروی اینه با یستید با خودتان با صدای بلندحرف بزنید. عمیقا بر روی اسپیکینگ و لهجه شما موثر خواهد بود .
14- دیالوگ های بازیگرها را باخودتان تکرار کنید . هرچه شبیه تر موفقیتتان بیشتر!
15- اپلیکیشن های خوب را پیدا کنید . تکنولوژِی فکر همه چیز را کرده!
16- سایت خوب برای یادگیری از نون شب واجب تر !


5

# انیمیشن و فیلم و سریال دیدن برای یادگیری قاعده و اصول دارد:
اصل اول : چیزی برای دیدن انتخاب کن که حداقل پنج شیش دور بشود دیدش !
دور اول بدون زیر نویس باید گوش داد و نگاه کرد .
دور دوم باید با زیر نویس فارسی دید .
دورسوم با زیر نویس انگلیسی دید و دیالوگ بازیگرها را بلند بلند تمرین کرد و به لهجه شان دقت کرد .
سریالی مثل فرندز راباید برای دور چهارم دیدو اصطلاحاتش را یادداشت کرد و انقدر تکرار کرد که یادگرفت.

# کتاب داستان های سطح بندی شده :
کتابهای سطح بندی شده رااز  اینجا یا اینجا میتونید پیدا کنید یا از کتابفروشی های شهرتون بخرید .
نکته اول :انتشارات پنگوین و اکسفورد و .. کتابهای خیلی خوبی دارن .
 نکته دوم : کتابی مناسب سطح شماست که در هرصفحه حدودچهار تا هفت تا کلمه ی نا اشنا داشته باشه.
کتاب رو یک دور خودتون بخونید .
 دور بعد به فایل ها صوتیش گوش بدید .
دور سوم فقط با اصطلاحات جدیدش جمله بسازید و سعی کنید عباراتش که کلمه ی جدیدی داشته رو گوشه ی ذهنتون برای روز مبادا داشته باشید .

# اخبار دیدن به انگلیسی منبع اصلی یادگیری نمیتونه باشه اما مکمل و سرگرمی و محرک خوبیه!
دیکشنری خوبی مثل تحلیلگران رو توی گوشیتون داشته باشین که فورا در صورتی که لازم شد بهش مراجعه کنید . ( از اینجا میتونی دانلودش کنی)

# سایت های زیادی برای پیدا کردن پن پل یا همون دوست مکاتبه ای هست .

# کتابهای کانون زبان ایران ، 504 واژه، 1100 واژه و... منابع خوبی برای یادگیری کلمات جدیدن .

#اپلیکیشن های خوب زیادی هست که به زودی اینجا لینکشون رو اضافه می کنم .


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Cherry blossem